彡❣   ‌بهار ★ 彡❣ ‌بهار ★ قصد بارداری
گفتم:

"مثلا اگه کنارت بودم

دم به دقیقه چشماتو مثل قرآنِ رو طاقچه میبوسیدم...

حرمت داره چشمی که از معشوقش دور باشه و هرز نچرخه رو غریبه جماعت...باید ببوسیش که برکت زندگیت زیاد شه"

گفت:

"از کجا معلوم حرمت نشکسته باشن چشمام؟!"

گفتم:

"این روزا زبونا خوب میچرخه به دروغ...کوچیک و بزرگ همه بلدیم،همه شم مصلحتیه شکر خدا...ولی چشما فارغ از رنگ و نقششون، هنوز  توشون دریاست...حقیقتو جار میزنن...چشمای ما آدما جا موندن توو دل صداقت بچگیامون که کسی میپرسید مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو؛ ناخودآگاه و با دل پاک و ساده ی بچگی یه سبک سنگین میکردیم و معمولن میرسیدیم به مهر مادری و بدون ترس و با نیش باز میگفتیم مامانمو!

هنوز اونقدری آدم بزرگ نشدن این چشما که مثل صاحباشون زبون به دروغ بچرخونن..."

گفتم:

"این چشما توشون زلال جاری چشمه های خنک بهاریه کوهستانه...همونقدر بکر و همونقدر روشن و شفاف..."

گفت:

"تو که الان نمیبینی چشمامو...از کجا میفهمی اینارو؟!"

گفتم:

"عاشق که باشی لازم نیست چشمای عشقتو با دیده ی ظاهر ببینی...اگه به احساست خیانت کرده باشه،چشماشم که بسته باشه و توام که نگاهش نکنی،صداقت توی نگاهش از هزار فرسخی فریاد میزنه که آهااااای بدبخت!قافیه رو بدجور باختی!!!"
ادامه کپشن👇💌