مامان سارا مامان سارا قصد بارداری
قسمت بیست و نهم زندگی من:
طالبان همه خونه هارو تلاشی نمیکرد.اونا جاسوس داشتن و به خونه هایی میرفتن که به آنها مشکوک بودن.چندروزی گذشت و کسی برای تلاشی نیامد.کابل و چندین شهر دیگر هم به دست طالبان افتاد و من روز به روز ناامیدتر میشدم.شوهرم پنجاب بود و به اونا دستور داده بودن تا قبل از اینکه طالبان اونجارو بگیره دفترو رها کنن.اونا هم همین کارو کردند و پیاده به طرف بامیان حرکت کردند.بعد از چندین ساعت پیاده روی به بامیان میرسه و از انجا به کابل و بعد به طرف غزنی آمد.با دیدن شوهرم در نگاه اول اورا نشناختم.پوستش را آفتاب سوزانده بود.ریشش دراز شده بود و لباسهایش به شدت کثیف شده بود.اشک در چشمانم جمع شد و دلم به حال خودم و خودش و مردم کشورم سوخت و قلبم به درد آمد😭😞
همان روزها خبر رسید که بعضی کشورها به کمک مردم افغانستان آمده و از طریق نیروی هوایی مردمو از فرودگاه کابل از کشور خارج میکنن.البته قوانینی هم وجود داشت که باید سندی میداشتی که برای آن کشور خدمت کرده باشی.همه موسسات شخصی که توی افغانستان بود همه خارجی بودن و هر کارمند به عنوان کارمند آن کشور در افغانستان کار میکرد.شوهر منم در چند موسسه ای که کار کرده بود ولی اون کشورا هیچ پیشنهادی برای خروج کارمنداش از افغانستان نداشت.
من یکبار به شوهرم پیشنهاد دادم به فرودگاه کابل بریم و شاید با همین اسناد هم بتونیم سوار هواپیما بشیم.ولی شوهرم قبول نکرد و گفت اینا مربوط به اون کشورا نیست و بخاطر شلوغی احتمال داره دخترمون زیر دست و پا له بشه یا اسنادم دزدیده بشه.که این اتفاقات برای چندین نفر هم افتاد.کودکان و زنانی که بخاطر شلوغی و ازدحام جمعیت زیر دست و پا جانشان را ازدست میدادند و دزدی که هرلحظه اتفاق میفتاد.