۸ پاسخ

سلام
میتونی این رو در قالب داستان تعریف کنی ویه جوری تعریف کنی که متوجه بشه واقعی نیست

پسرمن عاشق پاندای کنگ فوکاره باهم میشینیم نگاه کردن فقط یه دفعه خواب زنبود دیده بود پاشد گریه کردن بعد تافرداش میگف زنبورهاتوخواب دنبالم کردن

تا ساعت دو بیشتر نزار ببینه
من از ساعت دو میگم آقاهه که کارتن هارو میزاره خسته شده خوابیده تا فردا صبح

سلام عزیزم
نزار ببینه از ساعت دو به بعد برای نوجوانان هست

من نمی‌دونم از کجا کلمه هیولا رو یاد گرفته منم همین آش و کاسه رو دارم فقد دخترم همش جم کیدز میبینه اونا هم که مال خردساله. تقریبا بساط همیشگیم همین نصف شب بیدار شدن با هیولا هست

دختر من با داستان و کارتون هیولاها بزرگ شده عشق زامبیه مثل خودم 🤣🤣

عزیزم شبکه پویا فقط تا ساعت ۲ مخصوص کودکان و بعد اون میشه برا نوجوانان
باید یک مدت نبینه تا کم کم تو ذهنش کم رنگ بشه اگر ادامه دار بود باید از روانشناس کودک کمک بگیری

بچه منم میبینه بعضی موقع ها اما زیاد متوجه نمیشه

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی😍 مامان توت فرنگی😍 ۴ سالگی
مامانا دلم گرفته. خواستم اینجا درد و دل کنم. چند وقتیه شیطنت و لجبازی پسرم خیلی زیاد شده، خیلی هم ب من وابسته اس. من افسردگی و اختلال اضطراب فراگیر دارم و تحت نظر روانپزشکم و همسرم بیشتر اوقات سرکاره. جدیدا پسرم حتی نمیخواد من با تلفن هم. صحبت کنم. امروز اومدم خونه مامانم ک یکم حالم بهتر بشه،تا رسیدیم پای پسرم سر خورد و افتاد زمین و گریه کرد، منم خیلی ترسیدم. بعد خواهرم تو اتاق بود و پسرم با گریه رفت تو اتاق و ماشینشو برداشت و پرت کرد، ماشین لعنتی صاف خورد تو سر خواهرم! خواهرم برداشت ماشینای پسرمو پرت کرد و چند تا حرف بار پسرم کرد. منم گفتم خب حالا این بچه اس نمی‌فهمه تو چرا داری ماشینارو پرت میکنی و شروع کرد هر چی از دهنش در میومد و بمن گف ک بچت وحشیه و شعور نداره و هیچی یادش ندادی، منم گفتم با‌شه بذار ببینم تو بچتو چجوری تربیت میکنی،خلاصه یکی اون گف یکی من.... منم کیفمو برداشتم ک برگردم خونمون ک مامانم نذاشت، منم گریه هام بند نمیومد و ی لحظه نمیتونستم جلوی اشکمو بگیرم،خواهرم اومد تو گف چی شده، مامانم گف داره میره و این صداشو بلند کرد و گف مگه من چی گفتم! منم گفتم مگه تو حال و روز منو نمیدونی ک این رفتارو میکنی برگشت چند تا فحش هم ب همسرم داد ک دلیل حال بدت شوهر نفهمته. خلاصه دلم خیلی گرفته، تنها کسی ک باهاش درد و دل میکردم همین خواهرم بود ک اینجوری جوابمو داد! دلم خیلی گرفته، نمیدونم چیکار کنم اصلا، همینجوری اشک چشمام میاد پایین، از طرفی دلم نمیخواد پسرم ببینه، نمیخوام بفهمه من چقد آدم ضعیفیم، ولی انگار باید اونم بفهمه من چیم....
مامان گلی مامان گلی ۳ سالگی
قشنگ تا مرز سکته رفتم و اومدم رفتم توالت لامپا همه خاموش لامپ دستشویی و روشن کردم احساس کردم یچیز زیرپامه پامو جلوتر گذاشتم دیدم یه مارمولک گنده وسط راه....مردم و زنده شدم حالا من تو توالت دخترم بیرون پسرمم خواب....جرات اینکه از روش بپرم بیام بیرون نداشتم ده دقیقه اونجا بودم هرچی به دخترم میگم اولین شماره بابا هست بزن روش میزد رو دوم سومی.....به مامان و همه زنگ زد الی شوهرم🤦خلاصه صدای گریه پسرم و شنیدم پریدم بیرون مارمولکه هم همزمان ترسید حرکت کرد رفت گوشه در وایساد از بس ترسیده بودم دوساعت بالا پایین می‌پریدم و جیغ میزدم دخترمم گریه میکرد میگفت حالا داداشم میره میخوردش😆شوهرمم گفت نیم‌ساعت ديگه میرسه تو این تایم منو دخترم فقط نشسته بودیم نگاه به این میکردیم گم نشه....خلاصه شوهرم اومد خلاصمون کرد ولی حالا من همش میترسم که دوباره نیاد اصلا از کجا اومده!؟فقط دارم میمیرم.....ظهر یک دقیقه در تراس و باز کردم یعنی ممکنه از اونجا اومده باشه؟یا از زیر در اومده؟خدایا این کی تاحالا تو خونه بوده😩😩😩😩
مامان همه زندگیم مامان همه زندگیم ۳ سالگی
سلام مامانا ،حالم خیلی بده ،من مامانم پاش ضرب دید شش هفته تو گچ بود تو این شش هفته سه هفته ش رو به زوووور بردم خونم ازش مراقبت کردم بعد از سه هفته رفت دکتر پاش،کاملا خوب نشده بود ولی بهم گفت پام خوب شده فقط دکتر گفته اگه میخوای فعلا گج رو در نیار ،به خاطر اینکه بزارم بره خونش ،خونه ی داداشم یه کوچه باهاشون فاصله داره و خداییش عروسمون براش غذا اینا رو می‌آورد و بابام هم بود بهش کمک می‌کرد ولی من تازه فهمیدم که الکی بهم گفته بود پام خوب شده همش حس میکنم نکنه پیشم اذیت بود چرا من اون سه هفته ی بعد رو نرفتم خونشون بمونم چون فکر میکردم پاش خوب شده فقط آخر هفته ها میرفتم خونه رو تمیز میکردم و کاراش رو کردم به خاطر شرایط کاریه همسرم هی می‌گفت نیا ،اما من نباید به حرفش گوش میدادم همش حس میکنم در حقش کم لطفی کردم دختر خوبی نبودم البته خونمون بود واقعا سعی کردم ازش مراقبت کنم ولی می‌دونم که مثل خونه ی خودش راحت نبود ،یعنی من در حقش کوتاهی کردم ؟؟خیلی عذاب وجدان دارم بهش هم گفتم گفت تو به اندازه ی کافی زحمت کشیدی دیگه بیشتر ازین نمی‌خواستم زحمت بدم چرا آخه ؟؟😭😭😭
مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
بالاخره به همسایمون گفتم که بچه هامون خونه همدیگه نرن
نمیدونم کار خوبی کردم یا نه چون هم خانمه آدم خوبیه دخترشم دوس دارم ولی بعضی کاراش رو اعصابمه، و اینکه دخترم دوست دیگه ای نداره و تنها میمونه
کاراش که میگم رو اعصابمه اینه که وقتی میاد خونمون هر پنج دقیقه یه بار میگه خاله آب میخوام هر دو دقیقه میگه خاله اخ دهنم خون اومد خاله اخ دستم درد گرفت و... یه لحظه نمیذاره آرامش داشته باشم
یا مثلا همین که وارد خونمون میشه میگه خاله چی داری بخوریم
چند روز پیش اومد گیلاس یکم داشتیم دادم خوردنش، دو روز بعدش اومد همین رسید گفت خاله گیلاس بیار بخوریم گفتم تموم شد گفت میوه چی داری گفتم نداریم گفت غذا چی گفتم رو گازه هنوز نپخته گفت یخچالتونو باز کن ببینم چی دارید😐 این چیزا تو وجود من قفله، من تو خونه مادرشوهرمم از گشنگی بخوام بمیرمم نمیگم چی دارید
یا مثلا میاد خونمون میره رو میز و صندلی دخترم میشینه دخترمم رو زمین میشینه گریه میکنه
چند روز پیش رفتیم مسجد دوتایی رفتن مهرای سنگی مسجدو اوردن بازی کنن همشو برداشت نذاشت دخترم بازی کنه نصفشون کردم نصفشو دادم دخترم نصفشم به دختر همسایه گفتم اینجوری بازی کنید باز مهرای دخترمو ازش گرفت گفت میخوام برج بسازم گفتم خب یکی تو بذار یکی دختر من باز نذاشت دخترم بذاره دخترمم گریه می کرد منم اوردمش خونه، یکسره حرف میزنه خونمون که میاد یک ثانیه نمی تونه یه جا بشینه
یه سال از دختر من بزرگتره مادرش نوشتن اعداد رو بهش یاد داده ولی من نمیخوام دخترم تو سن کم با آموزش مستقیم چیزی یاد بگیره
هروقت میاد با حالت تحقیر به دخترم میگه من فلان چیزو بلدم تو هم بلدی دخترم با حالت خجالت میگه نه