ماما رسید و بلافاصله ماساژ نوک سینه رو برام شروع کرد.و جالب اینکه منی که هیچ انقباض و دردی نداشتم با ماساژ نوک سینه انقباضام شروع شد
همیشه از زود رفتن به بیمارستان و اسیر تخت شدن میترسیدم و حالا فکر میکردم سرم اومده
هر چقدر التماس میکردم بذارن با ماما همراهم ورزش کنم میگفتن باید نوار قلب و ان اس تی خوب بگیریم…
با بدبختی و اصرار و پارتی با مامای شیفت که همکلاسیم بود بالاخره بعد از ۱ ساعت و نیم از تخت اومدم پایین
ماماهمراهم میگفت اوضاعت خوبه ولی سر بچه بالاست و باید یکاری براش بکنیم
هر زمان که انقباضا و دردا میومدن روی توپ قر میدادم یا حالت سجده میشدم یا دستا و سرمو به تخت تکیه میدادم و خم میشدم و قر میدادم
دردام هنوز زیاد شدید نبود ولی من با همونا هم آه و ناله میکردم
ساعت چهار اومدن دوباره معاینه کردن و گفتن پیشرفت نداشتی باید امپول فشار بزنیم… وای که چقدر فوبیای امپول فشار داشتم
ماما دلداریم داد و گفت دردش یذره شدیدتر از دردای خودته و فقط میخوایم انقباضات منظم بشن
منم دوباره برگشتم روی تخت و تزریق امپول فشار شروع شد…
نمیخوام دروغ بگم
درداش با اولین دوزها بدک نبود و قابل تحمل بود.. با تکنیک تنفس و یذره گریه زاری حل میشد😁🤣
منم این لا به لا با مامام حرف میزدم و سرگرم بودم🥲🥴
ولی وای از اون لحظه‌ای که ۸ تا ۸ تا به قطراتش اضافه میکردن… دست خودم نبود.. دیگه نتونستم زیاد از تکنیک تنفس استفاده کنم.. روی تخت موندن با اون درد لعنتی وحشتناک ترین چیزی بود که تجربه کرده بودم
دلم میخواست بیام پایین و ورزش کنم و به خودم کمک کنم…
ساعتای پنج بود که راضی شدن به حالت سجده در بیام… وقتی انقباض میومد حس میکردم دیگه زنده نمیمونم.. تلاش میکردم نفس بکشم ولی نمیشد… ناخوداگاه داد آدم درمیاد🥲

۱۷ پاسخ

نوک سینتو ماساژ داد؟☹️حس بدی نداشتی وقتی اینکارو کرد؟

خب بعدش چی شد 🤔🤔

دیروز ک‌ رفتم بیمارستان ماما بهم گفت نوک سینمو روزی دو بار با روغن زیتون یا وازلین یا نارگیل ماساژ بدم‌ باعث میشه دهانه رحمم باز بشه

وای یاد دو هفته پیش خودم افتادم 🥲

چقد نوک سینتو ماساژ داد؟؟؟

هفته های قبل ورزش اینا داشتید🤔🥹

و منی ک ۱۴ ساعت درد کشیدم🥲🥲

دقیقاااااا از هزار تا مردن بدتره اون لحظه هایی ک دردت شدیده و نمیزارن تخت از بیای پایین و بپیچی ب خودت

آمپول فشار کجا میزنن

مبارک باشه عزیزم😘🥰

گلم چن هفته بودی دقیق

میفهمم چی میگی
برای من از لحظه اول امپول شروع کردن
فکر کنم اون روز برام ۸ ۹ تا امپول فشار استفاده شد و بعد از ۱۳ ساعت زایمان کردم 🤦‍♀️🤭

بگو🤒

آخرش چی شد

خب خب بعدش😘

چ جالب یعنی ماساژ سینه انقد تاثیر داره

بقیه اشششش
مبارک باشه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۷ ماهگی
دیگه از ساعت یازده چهار بعدازظهر هی معاینه میکردن و منم سه سانت بودم هیچ تغییری نمی‌کردم و تو همون تایم خیلیا زایمان کردن رفتن دیگه روحیم از دست دادم نشسته بودم گریه می‌کردم که دکترم گفت زایمانت طول می‌کشه من میرم چند ساعت دیگه میام به ماماها هم گفت مریض منو معاینه نکنین دیگه تا خودم بیام همینجوری تا ساعت هفت و نیم نشستم دیگه همون دردای کمم تموم شده بود رفتم به یکی از ماما ها گفتم زنگ بزنن به شوهرم برام‌‌ ماما همراه بگیره و بی حسی دیگه تا ساعت هشت هم ماما همراهم اومد هم دکترم معاینه کردن دیدن هنوزم همون سه سانتم دیگه دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین و آمپول فشار بزنین ماما این کارارو برام‌‌ کرد و دردام‌ شروع شد خییییلی شدید بود دوتا آمپول فشار زدن ماما گفت از تخت بیام پایین شروع کرد باهام ورزش کردن تا جایی که دیگه نتونستم واستم گفت برم رو تخت و یه آمپول بی حسی زد آمپوله جوری بود که تا زد گیج شدم و خوابیدم باز تا دردم می‌گرفت از خواب بیدار میشدم از درد شدید ناله میکردم باز تا تموم میشد خوابم می‌برد آمپول بیهوشی بود بیشتر تا بی حسی 😂دردامو که اصلا کم‌نکرد ولی انقدر گیجم کرد که خیلی چیزی متوجه نمی‌شدم مخصوصا وقتی ماما کمرمو ماساژ میداد دردش قابل تحمل میشد
مامان هانیل مامان هانیل روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۴

معاینه کرد گف ۲ سانت و نیمی خوبه اره سرم رو بر میدارم.سرمم کلا فک کنم هنوز یک دهمش تزریق شده بود شایدم کمتر که دیگه قطش کرد تا با دردای انقباض خودم پیش برم و منم شروع کردم دوباره راه رفتن تو راهرو. با راه رفتن قابل تحمل تر بود تا اینکه دراز بکشم نمیدونم چرا.موقع راه رفتن دردم که میگرفت خم میشدم مث رکوع نماز دستام به زانو میگرفتم یکم کمرم رو اینور اونور قر میدادم راحت تر ردش میکردم دردو..موقعی هم که انقباضم میرف رو حالت استراحت دوباره قدم میزدم ابجیمم پیشم هی پشتم رو ماساژ میداد..ساعت حوالی ۱.۳۰ بود انگار خواب دنیا ریخته بود رو سرم چشمم باز نمیشد..دراز کشیدم رو تخت تقریبا ساعت ۲ اینا بود که دیگه با تنفس هم سخت بود دردارو رد کنم و تایم انقباض ها هم طولانی تر و فاصله دردا یک دقیقه شده بود.. جیغ نمیزدم فقط ناله میکردم آبجییی درد دارمم و اونم هی رو تخت کمرم رو میمالید وقتی هم درد میرف یهو خوابم میبرد دوباره یه دقه بعدش از درد بیدار میشدم ابجییی ماساااژ😄
مامان مهتا💖 مامان مهتا💖 ۱ ماهگی
پارت2⃣
درداش برام قابل تحمل بود و با تنفس و ورزش ردشون میکردم .نیم ساعت بعدش اومدن معاینه ام کردن و نوار قلب جنین گرفتن که انقباضاتم خوب بود و دهانه رحم هم به ۴ سانت فول رسیده بود ‌.
که اومدن برام اپیدورال تزریق کردن .من روی تخت نشستم و اول همون جایی که میخواستن تو نخاع بزنن رو بی حس کردن با امپول و بعدش اپیدورال رو تزریق کردن من چیزی نفهمیدم خیلی.
فقط متوجه میشدم یه مایعی داره وارد لگنم و کمرم میشه انگار.همین
بعدش دردام خیلییی آرووم شد 🫠و درد حد یه انقباض کوچیک میگرفت .
ماماهمراهم هم اومد که هر چی از خوب بودنش بگم کم گفتم .عالی بود ❤️.بهم ورزش داد موقع انقباض هام و با تنفس میگفت کنترل کنم که اکسیژن کافی به نی نی برسه..
بعد ۲ ساعت رسیدم به ۱۰ سانت و فول شدم .دیگه ماماهمراهم بهم گفت فقط روی تخت دراز بکشم و زور بزنم .البته زور های کنترل شده جوری که انگار میخوای مدفوع کنی ...
تمام تلاشمون با ماماهمراهم این بود که بخیه نخورم .دیگه تقریبا سر بچه که کامل دیده میشد 👶🏻دکترم هم اومد .
اینم بگم چون اپیدورال بودم فقط حس فشار داشتم زیر شکمم و دردی نداشتم اصلا...
چند تا زور دیگه زدم موقعی که حس انقباض داشتم و سر بچه کا مل اومد بیرون و من خوشحال ترین بودم که بخیه نخوردم😄
مامان فاطمه مامان فاطمه ۳ ماهگی
دیگه ماما زنگ زد به دکترم گزارش داد و دکترم گفت بستریش کنید
دیگه ساعت ۴ و نیم صبح دقیقا لحظه اذان بود بستری شدم و بهم لباس برای بستری شدن دادن و پوشیدم و بهم گفتن رو تخت دراز بکش مامای بخش باز مجدد نوار قلب بچه رو گرفت و سرم وصل کرد دردام یکم کمتر شده بود تخت کناریم یه خانمی بود که اون ۲ سانت بیشتر باز نبود اما مامای خصوصی گرفته بود که از ساعت ۷ صبح اومد بهش ورزش داد و ماساژ داد ساعت ۸ و نیم صبح زایمان کرد
ساعت ۸ صبح بود که شیفت ماماها عوض شده باز دوباره معاینه شدم گف همون ۴ سانته کیسه ابمو پاره کرد دردم یکم بیشتر شده بود مامای شیفت اومد بالاسرم گف اینجوری نمیشه اگه همینجوری دراز کش باشی حالا حالاها کار داری و زایمان نمیکنی بهم گف بلندشو کنار تختت ورزش کن و اسکوات بزن منم بلند شدم همینجور که ببخشید از زیرم کیسه اب خالی میشد ورزش میکردم خلاصه قر کمر و ورزش زیاد جوابگو نبود و تخت کناریم با اینکه ۲ سانت بود به کمک مامای خصوصیش فول شد و زایمان کرد اما من ...
مامان هانیل مامان هانیل روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۴

معاینه کرد گف ۲ سانت و نیمی خوبه اره سرم رو بر میدارم.سرمم کلا فک کنم هنوز یک دهمش تزریق شده بود شایدم کمتر که دیگه قطش کرد تا با دردای انقباض خودم پیش برم و منم شروع کردم دوباره راه رفتن تو راهرو. با راه رفتن قابل تحمل تر بود تا اینکه دراز بکشم نمیدونم چرا.موقع راه رفتن دردم که میگرفت خم میشدم مث رکوع نماز دستام به زانو میگرفتم یکم کمرم رو اینور اونور قر میدادم راحت تر ردش میکردم دردو..موقعی هم که انقباضم میرف رو حالت استراحت دوباره قدم میزدم ابجیمم پیشم هی پشتم رو ماساژ میداد..ساعت حوالی ۱.۳۰ بود انگار خواب دنیا ریخته بود رو سرم چشمم باز نمیشد..دراز کشیدم رو تخت تقریبا ساعت ۲ اینا بود که دیگه با تنفس هم سخت بود دردارو رد کنم و تایم انقباض ها هم طولانی تر و فاصله دردا یک دقیقه شده بود.. جیغ نمیزدم فقط ناله میکردم آبجییی درد دارمم و اونم هی رو تخت کمرم رو میمالید وقتی هم درد میرف یهو خوابم میبرد دوباره یه دقه بعدش از درد بیدار میشدم ابجییی ماساااژ😄 و این روند همینجور ادامه پیدا کرد
مامان نِلین 🩷 مامان نِلین 🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت۲ ساعت۱۲ شب هم رفتم حالت سجده رو تخت تا بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ ، دیگه ماما بهم گفت دراز بکشمو استراحت کنم تا موقع زایمانم برسه که باید زور بزنم جون داشته باشم، منم یه ساعت دراز کشیدم، دوباره رفتم رو توپ ، که دیگه انقباضامو حس میکردم با وجود اپیدورال اما قابل تحمل،دیگه احساس میکردم بچه خیلی پایین، معاینه شدم ۹ سانت باز بودم، ماما گفت بریم سر دستشویی بشین زور بزن ، رفتم ولی خیلی فشار رو پایین تنم حس میکردم ، ترسیده بودم، حس میکردم باسنم میخواد پاره بشه از فشار… ترسناک ترین قسمتش برای من فقط همین لحظه ای بود که سر توالت فرنگی نشسته بودم
دیگه گفتن بیا رو تخت، ساعت شده بود ۳نیم، من اومدم رو تخت ، دکترمم رسید ، خیلی قدرت برای زور زدن نداشتم ، با کمک ماما که رو شکمم فشار میاورد و چند تا زور، ساعت ۴ صبح ۲۰ دی بعد از ۱۹ ساعت با حضور همسرم زایمان طبیعی کردم وقتی بچه مو درآوردن، باورم نمیشد فکر کردم فقط سرش اومده بیرون که همسرم که کنارم بود گفت نه تموم شد زایمان کردی ، بعدم بچه مو اوردن بالا دیدم و راحت سرمو گذاشتم رو‌تخت، بچمم گذاشتن رو شکمم دیگه بخیه زدن دکتر رو خیلی نفهمیدم فقط یکم سوزش داشتم که لیدوکائین زد ، از دکترم بابت تعداد بخیه ها که پرسیدم گفت زیر ۱۰ تا شده …
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی #پارت2
من سر همین آمپول فشاره خیلی استرس داشتم و میترسیدم، چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم حقیقتا
مثلا انتظار داشتم یه ساعت بعد اینکه سرم فشار بهم زدن دردای شدید رو احساس کنم😑ولی خب اینطور نشد
ساعت ۲ گفت میتونم از تخت بیام پایین و ناهارمو بخورم( قاشق نداشتم همراه خودم🤣گشنگی کشیدم تا دوباره اومد پرسید چرا نخوردی گفتم قاشق ندارم و بنده خدا رفت پلاستیکی آورد)
من از ساعت ۲ورزش کردم تایم گرفتم شد یک ساعتو نیم پیوسته ورزش میکردم، ماما همراهم میگفت از یه ورزش نپر تو یه ورزش دیگه و هر ورزش رو حداقلش ۱۵دقیقه انجام بده بعد برو یه ورزش دیگه
من اونجا یه ربع بیست دقیقه پله رفتم( اون چهارپایه کنار تخت و گذاشتم وسط اتاق، میشمردم ۱۰ تا با این پا میرفتم روش هی، باز ۱۰ تا با پای دیگه) ماما همراهم میگفت اگه مدت زیادی رو فقط با یه پا بری و هی پاهاتو عوض نکنی سر بچه کج میاد تو لگن
بعد اون ۳تا ست ۱۰ تایی بشین پاشو حالت چمباتمه زدم(کامل پاهامو تا عرض شونه هام باز میکردم و عمیق مینشستم)
و بعدش رفتم سجده اونم ۱۰_۱۵ دیقه رفتم
و حالت گربه هم رفتم
تا ماما اومد گفت بخواب معاینه کنم و ان اس تی بگیرم، ساعت ۴ شده بودم ۴سانت و خیلی خوشحال و خندان بودم
ولی عجیبیش این بود درد نداشتم ولی ان اس تی درد زیاد رو ثبت میکرد😶😂 هی میپرسید درد نداری و منم میگفتم نه، چون انقباضو میگفتن بدون درد نیس من حتی انقباضامم نمیفهمیدم ولی مامای شیفت میگفت انقباضات با درد زیاد ثبت میشن( خلاصه بگم که انقباض همیشه با درد نیس )
مامای شیفت زنگ زده بود مامای همراهم و اون بنده خدا هم تا ۲۰دقیقه ۱۵ دقیقه خودشو رسوند
مامان مهوا مامان مهوا روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم زایمان طبیعی
ساعت ۸:۳۰ رسیدیم بیمارستان در انقباضم کم بود و چون کیسه آبدشتی پیدا کرده بود آمپول فشار گرفتم، اینو بگم که هم مامان همراه داشتم هم از قبل درخواست بی‌دردی کرده بودم که توی این بیمارستان فقط بی‌حسی از طریق وریدی تزریق می‌شد و هم خواهرم کنارم بود که توی دردها نقاط فشاری رو برام ماساژ می‌داد که خیلی تاثیرگذار بود ماساژ لغات فشاری و تنفس، ماما همراه خیلی کار خاصی نکرد فقط تنفس‌ها رو یادآوری می‌کرد و ورزش‌ها رو ادآوری می‌کرد در واقع اصل کار خواهرم انجام داد که برام ماساژ می‌داد تا ساعت ۱۱:۳۰ که رسیدم به ۵ سانت اولین بار که معاینه شدم دو و نیم سانت بودم از هشت و نیم تا ۱۱ و نیم طول کشید که برسم به ۵ سانت از ۵ سانت سرم بی‌دردی رو برام شروع کردم خیلی بی درد هم نبود درد و انقباض بود اما قابل کنترل با تنفس بود و رفته رفته بیشترش می‌کردم که تقریباً توی ۸ سال یا ۹ سانت کلاً درآوردم بی‌حسی رو چون حالت خواب آلودگی می‌داد و دیگه مانع از انجام ورزش می‌شد، از ساعت ۸:۳۰ تا یک و نیم که از تقریباً به ۸ سانت برسم قابل تحمل بود نمره از ۱۰ تا ۵ میدم البته با این شرایطی که گفتم
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۴
چند دقیقه بعد انقباض بعدی میرسید و من نه تنها نمیتونستم هیچ ورزشی کنم که التماس میکردم من حس زور دارم. به ماما میگفتم من میخوام ورزش کنم ولی واقعا نمیتونم، اونم میگفت حق داری. دوباره انقباض بعدی و حس شدید زور، ماما میگفت همینجا بشین من میگفتم بخدا دستشویی میکنما. وضعیت اینقدر بد بود که همونجا نشستم و فقط لخته های خون ازم دفع میشد و دستشویی در کار نبود. دیگه نمیتونستم بلند بشم همونحا نشستم و فقط زور میزدم و ماما کمرم رو ماساژ میداد و چایی میخورد😂 منم میگفتم همینجوری بهم ورزش بگو، گفت لگنت رو بچرخون ولی چرخاندن همانا و شروع انقباض بعدی همانا، بیخیال ورزش شدم و همونجا نشستم و زور زدم. واقعا احساس بیچارگی میکردم، چون نمیتونستم ورزش و تنفس کنم. ماما گفت بخواب ببینم چند سانتی که اینقدر حس زور داری. معاینه کرد و گفت۶ سانتی. اینم بگم که معاینه در برابر اتفاقای دیگه که اونجا میفته اصلا سخت نیست. بلند شدم و چند دقیقه هم به روال قبل گذشت، زمان از دستم در رفته بود و نمیدونم چی شد. گفتم من بی دردی وریدی میخوام، دکتر بهم گفته بود اپیدورال نکن که زایمانت طولانی نشه. گفتن باشه. منو خوابوندن تا نوار قلب بگیرن ولی شدت انقباضام زیاد بود و از درد به خودم میپیچیدم و هی میگفتن الان از روی تخت میفتی پایین. بین دردام داد هم میزدم، با اینکه اصلا اینکارو دوست نداشتم ولی نمیتونستم خودم رو کنترل کنم. دوباره معاینه کرد و گفت۸ سانت شدی. من گفتم بی دردی میخوام دیگه نمیتونم. صدای ماما رو میشنیدم که به همکارش میگفت ۸سانته یکم تحمل کنه زایمان میکنه بدون بی دردی، ولی واقعا برام قابل تحمل نبود. گفتن بخواب و ماسک زدن رو صورتم، منم اینقدر درد داشتم اصلا متوجه نشدم این گازه نه وریدی😂
ادامه تاپیک بعد
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۵ ماهگی
تجربه زایمان🌼
بیمارستان که رفتم ان اس تی گرفتن و انقباضات رو بررسی کردن و مامایی که اونجا بود گفت موقع زایمانه، وقتی معاینه کرد با وجود اینکه خودم فکر میکردم خیلی باز شده باشم گفت دو سانت دهانه رحم باز شده.
با دکترم تماس گرفتن و ایشون دستور دادن منو با دو سانت بستری کنن بیمارستان.
کارای بستری رو انجام دادیم و وسایلی که گفتن رو تهیه کردیم
بعد برام سرم رینگر وصل کردن و بعد از اون سرم فشار.
تو این مراحل صداهایی که از اتاق زایمان میومد یکم استرس وارد کرده یچد بهم ولی سعی میکردم حواس خودمو پرت کنم.
ساعت هشت و نیم نه بود که دردام شدید تر شد، برای معاینه اومدن و گفتن سه سانت باز شدی.
با یه وسیله ای کیسه آبمو پاره کردن و گفتن کم کم میتونی بگی مامای همراهت بیاد.
زنگ زدم وضعیت رو به مامای همراهم اطلاع دادم.
بعد از اینکه کیسه ابو پاره کردن دردای هی شدید تر میشد، مامای همراهم سه و نیم سانت که بودم ساعت ده و نیم اومد و شروع کرد ورزش دادن و ماساژ دادن ( اینجا دردا خیلی زیاد بود )بعد از یک ساعت که ورزش کردیم
دردام به حدی شده بود که تحملش برام واقعا سخت بود ولی سعی میکردم همکاری کنم، برای معاینه که اومدن گفتن ۸ سانت باز شدی و منو اماده کردن بردن اتاق زایمان
اونجا روی تخت زایمان ازم میخواستن زور بزنم ولی چون قبلش نتونسته بودم چیزی بخوردم جون نداشتم، ماما منو برد داخل حمام، به کمرم اب گرم گرفت گفت بشین و زور بزن، زور ها باید به واژن وارد میشد.
وقتی برگشتم روی تخت زایمان گفتن تا موهای بچه مشخص نشه نمیتونیم کمکت کنیم و من تمام توان باهاشون همکاری کردم.
ساعت ۱۲ و ربع شب بود که یهو صدای پسرمو شنیدم و لحظه ای که سر بچه بیرون اومد به یکباره تماااام دردام قطع شد و اروم شدم.
خیلی حس خوبی بود
مامان مهوا مامان مهوا روزهای ابتدایی تولد