۵ پاسخ

لطفا لایک کن

بقیه اش

بقیه اش😐😥

بعدش چی شد ؟

چه یهویی شده!!!!

سوال های مرتبط

مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
سلام به همه‌ی مامانا بالاخره منم اومدم تجربه زایمان سزارینم رو براتون بگم
اولین روز ۳۸ هفته نوبت دکتر داشتم و دکترم هفته قبلش گفته بود این روز بیام و ببینه اگه دخترم هنوزم بریچه تاریخ بده برای سز
وقتی رفتم هنوز دکترم نیومده بود و ماما ضربان قلب جنین رو چک کرد و گفت زیاد خوب نیست برو بیمارستان nst بده و بیا تا خانوم دکتر بیاد
منم رفتم و گفتن ضربان قلب خوبه دوباره اومدم مطب و دکترم بازم چک کرد و گفت نه ضعیفه ریسک نمیکنم بخوام منتظر بمونم همین الان برو بستری شو تا کارای بستری رو انجام بدی ساعت سه شده و منم میام بیمارستان
حقیقتش اون لحظه شوکه شدم و زانوهام خالی کرده بود
گفتم نمیشه یه سر برم خونه؟(واقعا نمیدونم خونه میخواستم چیکار کنم😂) گفت نه خانوم دیر میشه برو بستری شو
زنگ زدم به شوهرم که تو پارکینگ منتظرم بود گفتم به مامان زنگ بزن کیف و وسایلو برام بیاره
انقدر که سر به سرش گذاشته بودم باور نمیکرد🤦🏻‍♀️
بعدشم که به مامانم گفتم اونم باور نمیکرد شده بودم چوپان دروغگو😂
خلاصه رفتم بیمارستان و لباس بیمارستان بهم دادن و بقیه وسایلمو تحویل همسرم دادم

ادامه پارت بعد
مامان بلوبری مامان بلوبری روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت دوم دکتر انصاری گفت اصلا نمیخام جون و خودت و بچه به خطر بیفته دیگع با گریه از مطب دکتر انصاری اسنپ گرفتم و رفتم
بیمارستان عسگریه
رفتم اونجا گفتم بچم تکون نخورده دیگه نوار قلب گرفتن و منم حرکت هاشو ثبت نکردم توی نوار قلب ماما زنگ‌زد به طالبی گفت نوار قلبش خوب نیست و بچه حرکتش کم شده دکتر طالبی گفت بستریش کنین منم گفتم صد درصد دیگه منو سزارین میکنن به شوهرم زنگ زدم گفتم وسایل بیار من دارم میرم اتاق عمل زهی خیال باطل
خلاصه وسایلم دادم به مادرشوهرم خداحافظی کردم دستش بوسیدم رفتم گفتم واسمون دعا کن
همین ک رفتم داخل ماما گفت برو‌ بخواب تا آمپول فشار شروع کنیم گفتم من بچم حرکت نکرده قلبش خوب نیست تاکی باید درد بکشم تا به دنیا گفت دکترت دستور داده ما ک از خودمون نگفتیم خلاصه من استرس شدید گرفته بودم چون دکتر انصاری گفته بود ک لگنت بدرد طبیعی نمیخوره ماما میخاست معاینه‌کنه من نزاشتم گفتم نه نمیزارم من از ۳۲ هفته ۶ بار معاینه شدم بسته بسته هستم ماما هم گفتن پس همین جور بلاتکلیف بمون تا وقتی نزاری معاینه بشی کاری ازمون برنمیاد منم چون ترسیده بود بخاطر ضربان قلب بچه دیگه گفتم جهنم بازم درد معاینه تحمل میکنم و منو میفرستن سزارین یکی از ماماها اومد آرومم کرد و گفت قول میدم اروم معاینه کنم اینجوری تکلیف خودت و بچه معلوم‌میشه دیگع دوباره اومدن نوار قلب گرفتن گفتن نوار عالیه ماما معاینه کرد گفت یک سانتی لگنت عالیع و فلان بعد دیدم یه قرص حل کرده بود توی آب اورد داد بهم گفت تا اخر بخور منم خوردم گفتم قبل از هرکاری باید شوهرم ببینم باید باهاش حرف بزنم ماما خدایش مهربون بود گفت باشه امادت میکنم برو خودم میام
مامان ارشا مامان ارشا ۱ ماهگی
رفتیم طبقه ۵ زایشگاه گفتن همراه نمیزاریم همسر بیاد قایمکی رفتیم تو😂 تا شوهرم بیاد رفتم داخل زایشگاه دیدم همکار دکترم اونجاست گفت سزارینی گفتم اره گفت مدارک بده برو لباس بپوشونم لباس داد فشارم گرفت شکمم نگاه کرد اوکی بود باز ژیلت کشید برام گفت محض اطمینان دیدم شوهرم اومد تو مدارک داد گفتن بچه اول چی بوده گفت طبیعی گفت سونو اخرم طبیعی ک زنت چرا گفت سزارین😐موندم چی بگم دکتر سپرده بود نگی😂گفتم ک نگفتم سزارینم گفت پس همکارم چی میگه همکارشم موند چی بگه😐گفت پرسیدم بچه اولت چیه گفت سزارین منم گفتم من متوجه حرفت نشدم😂 خرتو خرشد بدجور چون دیراومدم دکتر حای من یکی دیگه عمل کرده بود رفته بود هی زنگ میزنن دکتر بیاد تکلیفمو روشن کنه نمیاد😂😐اخر منو بردن معاینه کردن گفتن بازم ک نیستی اقا پرونده تشکیل نده بستری نیست باز لباس عمل دراوردن از تنم فشارمو گرفت گفت چرا پایینه کفتم ناشتام کفت صایقه فشار نداری گقتم ن همیشه پایینه گقت برو براچی اومدی گقتم دکتر گفت امروز بیام. گفت طبعی یا سزارین گقتم نمیدونم بیین نامه چی زده😂😂گفت نامه زده بستری هیچی نزده😐😂گفتم با دکتر حرف بزنید
مامان یسنا مامان یسنا ۱ ماهگی
۳۹هفته ۵روز بودم ازصبحش ی دردایی منو میگرفت ول میکرد ولی چون ازاین دردا زیادداشتم جدی نگرفتم دردش تاشب بود شب داشتم به شوهرم میگفتم ی حس عجیبی دارم حالم ی جوریه شوهرم گفت حتما نی نی میخوادبیاد گفتم فک نکنم 😂.‌.
باشوهرم شب خوش گفتم خابیدم ...صب ساعت ۹رفتم دسشویی دیدم ترشح خونی دارم ودردپریودی میگرفت هر۳۰دیقه زنگ زدم مامانم گفتم اینحوری شدم گفت برو بیمارستان تامنم بیام گفتم ن تنها نمیرم باهم بریم تا ماقع شوهرمم برسه گفت باشه پس درداتو توخونه بکش منمبعد۳ساعت رفتم بیمارستان گفت ۲سانت بازشده دهانه رحمت فشارمم ۱۴بود گفت بایدبستری شی گفتم بخاطره فشار یازایمان گفت معاوم نیست ..منم چون ۱هفته بیمارستان بستری بودم بخاطرفشار ترسیدم دیگه گغتم پس بارضایت خودم میرم گفت ن اجازه نمیدم بری گفتم بارصایت خودم گفت انگشت بزن برو ولی توراه بچت دنیااومدنیای اینجا منم ترسیدم بستری شدم مامانم رفت تشکیل پرونده داد اومد منم رفتم توزایشگاه دیدم یاخدا چه جیغایی😂😂
ادامه اش میام میگم
مامان محمدم و احمدم مامان محمدم و احمدم ۱ ماهگی
سلام صبح تون بخیر مامانا عزیز 👋
من دیروز رفتم دکتر نامه سزارین بگیرم با حساب خودم ۳۶ هفته ۵ روز بودم رفتم ماما فشارم گرفت و وزنم کرد خلاصه بعد ب سونو هام نگاه کرد گفت الان ۳۷ هفته و ۴ روزی منم خوشحال شدم گفتم واقعا چقد خوب پس زودتر سزارین میشم
بهم گفت چرا این همه مدت نیومدی پش دکترت منم گفتم من اینجا نبودم و رفته بودم بجنورد تازه برگشتم و پیش دکتر نرفته بودم پیش ماما درمانگاه مون میرفتم ب من گفت پس از اول میگفتی که بیشتر ازت پول میگرفتم فک کردم هر ماه میای تو چشام نگاه کرد و گفت پس حالا حالا ها خرج کنی
بعد نوبتم شد رفتم اتاق دکتر پشت سرم زود اومد پیش دکتر گفت این خیلی وقته نیومده پیشتون و نامه سزارین میخواد به دکتر گفت که این الان ۳۵ هفته ۴ روزشه منم انقد ناراحت شدم گفتم من باحساب خودم و آنتی ۳۶ هفته ۵ روزمه خانم دکتر لبخند زد گفت عزیزم با حساب ما الان ۳۵ هفته هستی برای ۱۶ نوبت داد حالا چیکار کنم راستی کلی آزمایشم برام نوشت مثل پروتئین ادار و ... گفتم حالم خوبه ولی گوش نداد حالا من چیکار کنم 😔😔
مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۳ ماهگی
رفتم نیمه شعبان پرستاره اومد جلو در گفتش چیه؟؟؟گفتم کیسه ابم پاره شده گفتش دکترت کیه؟؟گفتم مسافرم
گفت پس نمیشه گفتم تو کوچه زایمان کنم؟ بیمارستانتون دکتر نداره؟؟ با یه حالت وحشیانه ای گفتش حالا بیا تو ب شوهرم گفت تو بمون
گفتم شوهرمم بیاد گفت نمیشه..گفت بخواب معاینت کنم گفتم الان کردن گفتن ۱ سانتم
گفت اینجا دیگه قانونای منه وقتی میگم بخواب برو بخواب😑
اقا اومد با یکی معاینه کرد یهو گفت اوه این زایمانش سخته اصلا از چیزش خوشم نیومد
گفتم از چیزم؟؟؟ گفتش از دهانه واژنت اصلا خوشم نیود سفت ضخیم پرینه ت ضخیم استخونیه..هی میگفتن نمیدونم چی چیت رو به بالاست و لگنت تنگه یه همچین حرفایی …منم هول شدم گفتم خب پس سزارینم کنید.زنگ زد یه ماما اومد شروع کرد نصیحت که ساری چیکار میکنی با این شکمت هوووف منم حوصله نداشتم دیگ هی تک تک توضیح بدم اون وسطه
بعد حالا ماماعه معاینه کرد..هر کی رسید دستشو کرد تو ما…بعد معاینه کرد گفتش نه بابا نمیخواد سزارین از اون دختره اون روزی که دیگ بدتر نیستش …من هنگ بودم چقدر اینا بیخیالن گفتم من میرم بیمارستان قبلی😐پا شدم رفتم قبلی من ساده ی اسکل به شوهرم گفتم رفتارا اونا بهتر بود شاید اگر تشخیص دادن مناسب طبیعی نیستم عملم کنن…برگشتم اونا گفت نه دیگ چون رفتی نمیشه برگردی گفتم یعنی چی😐
ادامه..
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۲ ماهگی
بریم واسه تجربه زایمان من😁😁😁🤪🤪🤪پارت اول
من براساس پریودی و ان تی چهل هفته کامل بودم رفتم بستري 😁گفتم به احتمال یکی دو درصد شاید بستري نکنن 😫تو محوطه بیمارستان 20 دقیقه پیاده و روی و پله نوردي کردم که افتادم به نفس نفس....رفتم بخش زایشگاه گفتم آمدم برای زایمان ..گفت چی شد لکه بینی اینا داری زایمان زودرسی؟؟؟گفتم نه چهل هفته کامل هستم حالم کمی بده نفسم بالا نمیاد سوزش سر دل و حالت تهوع دارم 😭اینارو الکی گفتم بستري کنن🤣🤣 بعد گفت سونو هاتو بده دادم گفت برو بخواب ..آمد معاینه کرد گفت یک سانتی بعد دکتر شکممو معاینه کرد گفت بچه خیییلی ریزه اصلا به چهل هفته ها نمیخوری 😪🥹🥹چرا بچه اینقد ریزه 🧐🧐بعد به همکارش گفت نه نگاه کن انگار این پهلوشم پره نه نه خوبه ...گفت برات آمپول مینویسم برای سوزش سر دلت برو بزن 🤯🤯گفتم الان کمی بهترم آمدنی دوتا اندانسترون خوردم 🤪الکی🤣گفت حرکاتش چطوره گفتم یکی دو روزه کمه حتما باید یه چیزی بخورم به پهلو بشم ..این چند روز فقط به پهلو بودم حواسم به حرکاتش بوده دکتر گفت😣😣خب باید به زور از زیر زبونت حرف بکشم خودت همه چیو بگو دیگه ..فشارمو گرفتن به خاطر ورزش که هنوز نفس نفس میزدم 13.5 بود گفت قبلیا چند بود گفتم همیشه ده ولی تا 13.5 میره سر درد شدید میگیرم حالم بد میشه..گفت بیاا من میگم باید از زیر زبونت حرف بکشیم میگی نه ...به همراهت بگو بره کارای بستري انجام بده 😁😁🤣🤣🤣🤣