پارسال همین موقعه من از خواب. بیدار شدم شوهرمم بیدار صد بره بانک کار داشت . بلند شدم دیدم یکم ازم آب اومد فکر کردم بخاطر اینکه مثانه م پره سر ریز کرده رفتم دستشویی اومدم اومدم داخل دیدم یه عالمه ازم آب داغ اود متوجه شدم کیسه آبم پاره شده داخل ۳۷ هفته ۱ روز .زنگ زدم به شوهرم بگم دیدم گوشیشو جا گذاشته وسایل دخترمو آماده کردم مدارک همه چیز گذاشتم خودم لباس پوشیدم نشسته بودم که کارشوهرم تموم بشه بیاد دیدم یهو اومد گفت نصف راه رو رفتم متوجه شدم گوشی نبردم .منم واسه همراه بانک با گوشی کار داشتم یهو گفت چرا لباس پوشیدم گفتم کیسه آبم پاره شده هول شد گفت چیکار کنیم گفتم بریم زایشگاه .رفتیم دختر معاینه کرد ببینه کیسه آبم پاره شد با نه جاتون خالی دستشو تا مچ کرد اونجام یه جیغی زدم کلی دردم گرفت گفت اره پاره شده گفتم بچم بریچه سنو گرفتن دوباره گفتن آره .آمادم کردن واسه اتاق عمل منم دست تنها شوهرمم رفته بود دنبال مامانم یه شهر دیگه با بیمارستان دو ساعتس فاصله داشت تا اونا رسیدن منم از اتاق عمل آوردن بیرون .خیلی خاطره تلخی داشتم تعریفش نمیکنم دخترم داخل همین روز به دنیا اومد تولدت مبارک قلب مادررررر😍😍😍

تصویر
۱۶ پاسخ

تولدش مبارک باشه عزیزم

عزیزممم مبارکه😍

اوخ ننه تولدت مبارک نمکدوننننن😍❤️😘

منم صبح جمعه رفتم سونو بخاطر حاملگی پر خطر چند ثانیه قلب بچه ایست کرد سریع دکترم اومد منو زایید خیلی ترسیده بودم

ای جانم عزیزم پر تکرار باشه همیشه تولدش😍😘 منم تو 36 هفته کیسه ابم پاره شد ولی من خیلی ترسیده بودم گریه میکردم چهار صبح رفتم تا چهار عصر درد کشیدم نذاشتن سز بشم طبیعی ترکیدم تا بچه اومد😵‍💫

ماشالا دختر خوشگل ان شالله تولد صد سالگیش با دل خوش

تولدش مبارک باشه عزیزم 🌹😍

ای جانم

تولد دخترقشنگت مباررک

عزیزم تولدش مبارک باشه 😘
منم وسط مهمونی بودم با کلی آدم که یهو کیسه آبم ترکید

تولدش پرتکرار
چقد یاد خاطره تلخ زایمانم افتادم...
انشالله هزارساله شه

الهی عززیزم مادرشدن سختی های زیادی داره... الهی خدا گل دخترتو برات حفظ کنه... تولدشم مبارک❤

عزیزم خدا حفظش کنه تولد ش مبارک

چقدر ریلکس بودی😂

ولی ما برای دیدن این فسقلیا چ زجری کشیدیم

اخی ناز نازی رزی خانوم تولدت مبااارک❤️🎈🎈🎈

سوال های مرتبط

مامان رضا و رستا مامان رضا و رستا ۱۴ ماهگی
یادش بخیر پارسال همین روز بارووون خیلی شدید میبارید منم حالم خراب ترشح قهوه ای داشتم زنگ زدم بهداشت ماماگفت باید بری زایشگاه ازمایش بگیرن و معاینه کنن احتمال پارگی جفت هس ومن خیلی استرس گرفتم پسرمم میخاست بره مدرسه بیشترنگران پسرم بودم اونم خیلی گریه میکرد میگفت مامان اگ بری خدانکرده مشکلی پیش بیاد چی سفت کمرمو گرفته بود ک منم میام بیمارستان با کلی گریه و بوس بلاخره فرستادمش مدرسه و زنگ زدم ابجیم اومد رفتیم بیمارستان ..ازم ان اس تی گرفتن همه چی خوب بود ازمایش ادرار هم گرفتن خوب بود گفت ساعت ۶ جوابش میاد باید بمونی تا دکتربیاد جوابشو ببینه منم که استرس کل وجودمو گرفته بود گفتم وای نکنه امروز زایمان کنم خدایا خودت کمکم کن اخه من تازه وارد ۳۶ هفته شده بودم همون روز ..کلی نشستم تا ساعت ۵ بعد گفتن برو روتخت یه معاینه هم بشی رفتم کاراموز اومد ناخناش بلند بود خیرندیده جوری معاینه کرد منی ک ترسی ازمعاینه ندارم یهو بدنم ازداخل سوخت و جیغ زدم همون لحظه گفتم امروز زایمان میکنم این درد و سوزش مطمعنم کیسه ابم پاره میشه امروز ..و دقیقا حدسم درست بود نشستم تا دکتربیاد ساعت ۷ دکتراومد گفت خداروشکر همه چی خوبه هفتت هم پایین بچه هم تولگن نیومده برو خونه درد داشتی بیا ..منم اومدم پذیرش هزینه لوازم معاینه حساب کنم یهو حس کردم کل بدنم داغ شد بوی وایتکس گرفتم واااای کیسه ابم پاره شده بود یهوویی ...حالا هرچی میگم بهشون قبول نمیکنن میگن ترشح داری چون هفتت پایینه و بچه هم هنوز بالاس نیومده تو لگن ..شوهرمو اومده بود پشته در زایشگاه بود درو زدم بازشد گفتم زود برو برام شورت و پوشک بزرگ بخربیار اونم رفت خرید انقد گفتم بهشون فرستادنم طبقه پایین سونوگرافی رفتم گفتن مشکلی نداری برو خونه
مامان 🧿Mehrad💥 مامان 🧿Mehrad💥 ۱۳ ماهگی
وایییییی کیسه آبم پارههه شد🙁
پارسال این موقع🙊😄
شب قبلش بودیم تولد برادرشوهرم وقتی اومدیم جوری سرگیجه داشتم که میخوردم در و دیوار ولی میگفتم زوده بابا تازه ۳۷ هفته و۱روزم
خوابیدم،۸صبح پاشدم به همسرم گفتم بهم چایی بده خیلی تشنمه لج داشتم انگار😄خوردم لیوان گذاشتم کنارم خوابیدم ۱۱پاشدم با گوشی اومدم سرویس نشستم خواستم شلواربکشم بالا دیدم وای بی اختیار اب میریزه و شکمم یهو اومد سمت پایین😶ترسیدمممم
درجا رفتم بیرون زنگ زدم همسر گفتم بیاکه کیسه اب پاره شد بعد زنگ زدم ساری که مامانم بیاد.دیگه مادرشوهرم که طبقه بالابودنگفتم بعداازم دلخورشده بود خب خداییش فکرکردم نیس خونه چون باشه پمپ صدا میده نگو خودشم خواب بود با زنگ همسرم بیدارشد
خلاصه رفتم بیمارستان معاینه هاشروع شد تا ۹ونیم شب ۱۴ الی ۱۵بارمعاینم کردن ۲تاآمپول فشار زدن هرکاری کردم ماما بهم ورزش داد اوی ۱۱ساعت ۲سانت بازشدم.دیگه سربچه جای بدی بود دکترگفت ببرین اتاق عمل چون زعفرون میخوردم ناشتا نبودم بیهوش نکردن...خلاصه بردنم عمل ساعت ۱۰و۱۰دیقه مهراد بدنیا اومد🫡باوزن ۳۳۵۰ ۳۷هفته و۲روز
مامان فداش ...
نمیخوام یادسختی هابیوفتم اما بازم نمیشه چون بخاطرزردیش ۳روزبستری بود منم رفت وامد کردم جاعملم ۴سانت وا شد ۲۱ روز بخیه داشتم و ۳۷روز پانسمان روی شکمم که جای چسب هنوز عین سوختگی رو شکممه. چقد دکتررفتم تا شکمم بسته اما شکر روزی ۳بارشست و شو وفشارشکم و سورنگ توشکم خدایا نگم دیگع
امشبم تولد گل پسرمه با ۱۸تا مهمان
چون دوتاختنه سوری گرفت ۱۰۰نفره و۴۰نفره...
الانم اتفاقی رفتم حموم باپسرم دیدم اع ساعت ۱۱بود🥲🥹
مامان پرنسا💗 مامان پرنسا💗 ۱۲ ماهگی
وای خدایا😍
باورم نمیشه یک سال گذشت
پارسال روز چهارشنبه من رفتم معاینه و کلاس ورزش پیش ماماهمراهم ٣٩هفته و ۴روز بودم
معاینه که کرد گفت یک سانتی
رفتیم ورزش کردیم و آخرش گفتم چرا من زایمان نمیکنم
ماماهمراهم گفت میخوای یکی ازاین توپ هارو ببرتوی خونه ورزش کن
خلاصه منم از خدا خواسته به توپ برداشتم اومدم خونه
دیگه حموم رفتم اسکات زدم ورزش کردم کمرمو زیرآب گرم ماساژ دادم
اومدم بیرون با توپ ورزش کردم حرکاتی ک گفته بود کردم
ساعت ٢دراز کشیدم که بخوابم یهو ٢ونیم احساس کردم آب گرمی اومد و خیس شدم
رفتم دستشویی دیدم بله همینجوری داره ازم آب میره داد زدم همسرررر همسررررر اونم خواب خواب یهو پرید اومد گفت چیشده هول شده بود
گفتم برو پوشک بیار بعد چنان از ترس میلرزیدم شوهرم رفت نوار اورد😂 گفتم نهههههه برووو پوشک بیار😂😂😂باز رفت به مدل دیگه نوار اورد هول شده بود بنده خدا😂گفتم گیج بازی درنیار ازاون پوشک بزرگابیار😂رفت اورد تندتند شربت شیره برام درست کردوسیله جمع کردیم لباس های منو برام پوشید اسنپ زدیم
حالا من زنگ میزنم مامانم جواب نمیده زنگ میزدم بابام جواب نمیداد😂زنگ میزدم داداشم جواب نمیداد کلی استرس کشیدم الان میزام هیچکس کنارم نیست😂
مامان آنیساخانوم❤️ مامان آنیساخانوم❤️ ۱۳ ماهگی
پارسال اینموقع مادرشوهرم و خواهرشوهرم اومده بودن خونه ما ک دخترم بدنیا بیاد سونوگرافی تاریخ زایمان رو زده بود7بهمن ولی همه میگفتن زودتر بدنیا میاد شکمت پایینه. همین موقع هابود همسرم کفت بریم پارک یکم هوابخوریم هممون اماده شدیم بریم پارک وقتی رسیدیم پارک همسرم نمیزاشت من راه برم میگفت یجابشین کل بارداری میگفت راه نرو همش میگفت بچم چیزیش نشه استراحت کن کلا. منم یواشکی بامادر شوهرم کلی پیاده روی کردیم بدش اومدیم خونه همه خسته بودن خوابیدن ولی من رفتم دوش گرفتم موهام سشوار کشیدم یدفعه کیسه آبم پاره شد حدود ساعت6بود شوهرم رفته بود سرکار مادرشوهرم بهش زنگ زد سریع اومد خونه از من بیشتر استرس داشت منو بردن بیمارستان گفتن باید طبیعی بدنیا بیاد باید تحمل کنی دردوـ. خیلی سختم بود سوزن فشار زدن دردش اصلاقابل تحمل نبود روز بدش ساعت5نیم خونریزی کرم سریع بردنم اتاق عمل و ساعت6و20دقیقه دخترم گذاشت رو سینم ک شیر بخوره اون لحظه اصلا با هیچی نمیشه مقایسه کرد انگاری خدامیبرتت بهشت