ماشالا داستان زایمانت رمانی شد برای خودش،عوضش من سردخارم راحت زایمان کردم ولی سرپسرم اذیت شدم
منم 36هفته و یک روز پسرم بدنیااومد
خدا لعنتشون کنه منم همینجوری شدم هرچی میگفتم کیسم پاره شده قبول نمیکردن ک دکترم اومد باهاشون دعوا کرد
آخی عزیزم چه زجری کشیدی توووو ، خداروشکر که هم خودت سالمی هم دخترت خداروشکر
خب ادامه ش🥹
باید اینایی که ناخن کاشتن و بلنده نزارن،برای منم یکی ناخنش بلند بود خیلی اذیت شدم
خب بقیش هم بنویس
من براهردو اینجور اذیت شدم
چون دوروز هیچی نخورده بودم دهنم خشک شده بود پرستار دخترمو اوردگفت برو دستو صورتتو بشور بیا کارت دارم دخترتم شیربده گفتم نمیتونم گفت بدو گفتم نمیتونم گفت لوس نکن خودتو ..از گشنگی پاهام سست بود
بچم گریه میکردگذاشتنش رو سینم بوسش کردم بعد گرفتن بند نافشو زدن و بردنش همه مشغول بودن جفتمو دربیارن هی میگفتن زور بده جفت پاره شده رفته بالا منم حالم خراب نای زور دادن نداشتم 😭😭😭گفتم خدایا من میمیرم دخترم و پسرم تنها میشن خودت کمکم کن ..بلاخره بعد یه ساعت تلاش جفت دوتیکه شده بود دراوردن شروع کردن بخیه زدن یه ساعت هم کشید بخیه زدن ۳۰ تا بخیه خوردم ۱۲ تا بیرون بقیه داخل
ساعت ۱ اومد از سرویس بیرون ۵۰ نفر پرستار کاراموز چندتا دکتر اتاق پرشده بود بیشترترسیدم گفتن برو دراز بکش سریع لوازم اوردن دکتر معاینه کرد گفت بچه خودشو کشیده بالاتر خیلی عصبانی شد دو تا دستشو انداخت تو واژنم بچرو کشید پاره شدم کج به سمت رون راستم 😔😔بعدم جفتم پاره شد کشید خودشو رفت بالا داد فریاد میکردن بدویین سریع جفتش پاره شده حالش داره خراب میشه منم فشارم افتاد تب لرز کردم
یهو ساعت ۱۲ ظهر فردا دکتراومد منم ک دردی نداشتم فقط میگفتن بیا پایین تخت قربده منم چون مشکل کمر و پا داشتم حالم خراب بود رگ پام میگرفت ازتوکمر تا انگشت پام خشک میشد مرگو جلو چشام دیدم تب و لرز کردم حالم خراب شد یهو نیم ساعت بعدش دکتراومد پرونده نگاکرد گفت هفتت پایینه هنوز یهویی داد زد گفت این درد نداره هفتش پایینه بچه تو لگن نیس چرا بهش گفتین قربده بیشتر بچه خودشو میکشه بالا ..گفتن زود برو سرویس ابگرم بگیر روخودت نیم ساعت بشین منم رفتم تو دسشویی هم گریه میکردم ک چی ب روزم میخاد بیاد
ادامه
اومدم هرچی گفتم باورنمیکردن چون هفتم پایین بود درد نداشتم میگفتن کیسه ابت نیس اونا ترشحه گفتم بابا من خیس خیسم بلاخره منو بستری کردن سرم زدن تخت خالی نبود گفتن بشین صندلی تا تخت خالی بشه تا ۱۰ شب نشسته بودم دریغ از دردی ...همش گریه میکردم استرس داشتم خدایا من دردی ندارم بچم بالاس هنوز چجور اخه میخام زایمان کنم هزارجور فکرمیکردم یاد حرف پسرم میوفتادم ک گفت اگ خدانکردی مشکلی برات پیش بیاد من چیکارکنم مامان 😔😔اول ۱۰ منو بردن روتخت پرستار اومد یه امپل زد بهم گفت این هم خاب اوره هم تاری دید میگیری برا نرمیه رحمت هس ک دهانه رحمت بازبشه چون هفتت پایینه با معاینه کیسه ابت پاره شده دیدم دخترم هیچ تکونی نمیخوره شروع کردم دعاکردن و گریه کردن ک نکنه مشکلی پیش اومد خدایا کمکم کن بلاخره بدون هیچ دردی تا فردا ساعت ۱۲ ظهر
خب آخرش چی شد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.