پارسال اینموقع مادرشوهرم و خواهرشوهرم اومده بودن خونه ما ک دخترم بدنیا بیاد سونوگرافی تاریخ زایمان رو زده بود7بهمن ولی همه میگفتن زودتر بدنیا میاد شکمت پایینه. همین موقع هابود همسرم کفت بریم پارک یکم هوابخوریم هممون اماده شدیم بریم پارک وقتی رسیدیم پارک همسرم نمیزاشت من راه برم میگفت یجابشین کل بارداری میگفت راه نرو همش میگفت بچم چیزیش نشه استراحت کن کلا. منم یواشکی بامادر شوهرم کلی پیاده روی کردیم بدش اومدیم خونه همه خسته بودن خوابیدن ولی من رفتم دوش گرفتم موهام سشوار کشیدم یدفعه کیسه آبم پاره شد حدود ساعت6بود شوهرم رفته بود سرکار مادرشوهرم بهش زنگ زد سریع اومد خونه از من بیشتر استرس داشت منو بردن بیمارستان گفتن باید طبیعی بدنیا بیاد باید تحمل کنی دردوـ. خیلی سختم بود سوزن فشار زدن دردش اصلاقابل تحمل نبود روز بدش ساعت5نیم خونریزی کرم سریع بردنم اتاق عمل و ساعت6و20دقیقه دخترم گذاشت رو سینم ک شیر بخوره اون لحظه اصلا با هیچی نمیشه مقایسه کرد انگاری خدامیبرتت بهشت

۸ پاسخ

تولدش مبارک عزیزم
خدا برات نگه داره

ای جانم تولدش مبارک
خدا حفظش کنه 💖

الهی عزیزم با متنت یهو بغضم گرفت

پسر منم ۹ بهمن بدنیا امد

پسر من ۱۳ بهمن بدنیا اومد اونم زایمان طبیعی منم ساعت ۱۲ شب تو خونه کیسه آبم پاره شد فردا صبحش ساعت ۷ و ۳۵ دقیقه بچم دنیا اومد پسرمو گذاشتن رو سینم واقعا هم خیلی حس قشنگیه و همین الانم پسرم تو خونه راه میره برا خودش 😘😍

😍😍خداحفظش کنه واست
تولدش پرتکرار باشه

آره واقعاااا هیچ وقت تکرار نمیشه اون لحظه

من خودم۱۳ بهمنی ام تاریخ زایمانمم ۴بهمن زده بودن پارسال این موقع مادرشوهرم می‌رفت رو مخم که کاش دی بدنیا بیاد دخترای دی خیلی خوبن و فلان و دخترم نه تنها دی بلکه نزدیک تولد خودم ۹بهمن بدنیا اومد و رید تو حال مادرشوهرم متوجه شدم دخترمم زیاد حال نمیکنه با ننه بزرگش🤣

سوال های مرتبط

مامان رز گل مامان رز گل ۱۳ ماهگی
پارسال همین موقعه من از خواب. بیدار شدم شوهرمم بیدار صد بره بانک کار داشت . بلند شدم دیدم یکم ازم آب اومد فکر کردم بخاطر اینکه مثانه م پره سر ریز کرده رفتم دستشویی اومدم اومدم داخل دیدم یه عالمه ازم آب داغ اود متوجه شدم کیسه آبم پاره شده داخل ۳۷ هفته ۱ روز .زنگ زدم به شوهرم بگم دیدم گوشیشو جا گذاشته وسایل دخترمو آماده کردم مدارک همه چیز گذاشتم خودم لباس پوشیدم نشسته بودم که کارشوهرم تموم بشه بیاد دیدم یهو اومد گفت نصف راه رو رفتم متوجه شدم گوشی نبردم .منم واسه همراه بانک با گوشی کار داشتم یهو گفت چرا لباس پوشیدم گفتم کیسه آبم پاره شده هول شد گفت چیکار کنیم گفتم بریم زایشگاه .رفتیم دختر معاینه کرد ببینه کیسه آبم پاره شد با نه جاتون خالی دستشو تا مچ کرد اونجام یه جیغی زدم کلی دردم گرفت گفت اره پاره شده گفتم بچم بریچه سنو گرفتن دوباره گفتن آره .آمادم کردن واسه اتاق عمل منم دست تنها شوهرمم رفته بود دنبال مامانم یه شهر دیگه با بیمارستان دو ساعتس فاصله داشت تا اونا رسیدن منم از اتاق عمل آوردن بیرون .خیلی خاطره تلخی داشتم تعریفش نمیکنم دخترم داخل همین روز به دنیا اومد تولدت مبارک قلب مادررررر😍😍😍
مامان رضا و رستا مامان رضا و رستا ۱۴ ماهگی
یادش بخیر پارسال همین روز بارووون خیلی شدید میبارید منم حالم خراب ترشح قهوه ای داشتم زنگ زدم بهداشت ماماگفت باید بری زایشگاه ازمایش بگیرن و معاینه کنن احتمال پارگی جفت هس ومن خیلی استرس گرفتم پسرمم میخاست بره مدرسه بیشترنگران پسرم بودم اونم خیلی گریه میکرد میگفت مامان اگ بری خدانکرده مشکلی پیش بیاد چی سفت کمرمو گرفته بود ک منم میام بیمارستان با کلی گریه و بوس بلاخره فرستادمش مدرسه و زنگ زدم ابجیم اومد رفتیم بیمارستان ..ازم ان اس تی گرفتن همه چی خوب بود ازمایش ادرار هم گرفتن خوب بود گفت ساعت ۶ جوابش میاد باید بمونی تا دکتربیاد جوابشو ببینه منم که استرس کل وجودمو گرفته بود گفتم وای نکنه امروز زایمان کنم خدایا خودت کمکم کن اخه من تازه وارد ۳۶ هفته شده بودم همون روز ..کلی نشستم تا ساعت ۵ بعد گفتن برو روتخت یه معاینه هم بشی رفتم کاراموز اومد ناخناش بلند بود خیرندیده جوری معاینه کرد منی ک ترسی ازمعاینه ندارم یهو بدنم ازداخل سوخت و جیغ زدم همون لحظه گفتم امروز زایمان میکنم این درد و سوزش مطمعنم کیسه ابم پاره میشه امروز ..و دقیقا حدسم درست بود نشستم تا دکتربیاد ساعت ۷ دکتراومد گفت خداروشکر همه چی خوبه هفتت هم پایین بچه هم تولگن نیومده برو خونه درد داشتی بیا ..منم اومدم پذیرش هزینه لوازم معاینه حساب کنم یهو حس کردم کل بدنم داغ شد بوی وایتکس گرفتم واااای کیسه ابم پاره شده بود یهوویی ...حالا هرچی میگم بهشون قبول نمیکنن میگن ترشح داری چون هفتت پایینه و بچه هم هنوز بالاس نیومده تو لگن ..شوهرمو اومده بود پشته در زایشگاه بود درو زدم بازشد گفتم زود برو برام شورت و پوشک بزرگ بخربیار اونم رفت خرید انقد گفتم بهشون فرستادنم طبقه پایین سونوگرافی رفتم گفتن مشکلی نداری برو خونه
مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
سلام ما اومدیم برید کنار که مهراب کوچولو اومد وای فسقلی من یک سالش شده خاله های گل 😍تازه خبر بعدی اگه گفتید چی؟بگید چی؟🤣مهراب کوچولو دندونش نیش زده اول فکر کردم توهم زدم ولی هم دوستم هم مادرشوهرم بهم گفتن.وای خدایا شکرت😍تبریک به خودم تبریک به تو و بقیه🤩.یکسال از روزی که رفتم مطب دکتر و شب کیسه آبم پاره شد و مهراب من قرار بود سزارین بشه ولی خودش عجله داشت تو یه روز برفی وقتی بابا مجیدش گفت نگهش دار هفته دیگه دنیا بیارش🤣وقتی هیچکس کنارم نبود هیچکس خبر نداشت من بیمارستان ساک بچه هنوز آماده نبود مهراب کوچولو با وزن ۲۴۷۰دنیا اومد اونم چه دنیا اومدنی زایمان طبیعی و وقتی من رو داشتن میبردن اتاق عمل گفتن وایسید بچه سرش بیرونه و داره میاد🤣پسر کوچولو فضول من زیادی عجله داشت که تو روز برفی تو یزد دنیا بیاد😍پسر یزدی تهرانی تولدت مبارک عشق دردونه من دوست داشتنی من 😍🤩🥰💋🥳
امروز دومین جشن کوچولوی من خونه مادرشوهرم گرفته شد .البته همسر جان بجای اینکه بره کیک بچگونه بخره برای مهراب😅کیک کاکائویی مورد علاقه من رو خریده 😂ولی جای همگی خالی حسابی خوش گذشت همه چی عالی بود.
مامان کارن مامان کارن ۱۳ ماهگی