قسمت سوم..
و به آنی دردا رفت و بعد داغی بدن پسرمو که گزاشتن روی شکمم رو‌حس کردم و چشمامو باز کردم که ببینمش و با صدای گریه هاش شروع کردم به قربون صدقش رفتن وبعددکتر گفت یک زور دیگه بزن و بعد جفت رو کشید بیرون و بعد من گنگ و خسته و بی جون فقد داشتم به دکتر که بخیه میزد و مامایی که لباس تن پسرم میکرد نگاه میکردم و به شدت گلوم از جیغا و دادهایی که کشیده بودم میسوخت و بعد خلاصه دکتر بخیه زدنش تموم شد و رحمم رو چند بار فشار دادن و یک کیسه گنده سنگین که یخش بود گزاشتن روی دلم و بعد پسرمو دادن بهش شیر بدم وبعد رفتم دستشویی و لباس عوض کزدم و رفتم داخل بخش... و با اینکه زایمان سختی داشتم ولی همونطور که دوست داشتم خود دکتر بالا سرم بودو خودش بخیه زد برام که وقتی میخواست بره بهم گفت برو‌حالشو ببر انقذ برات تنگش کردم که دو انگشت بزور میره داخل و کلی ماماها از تمیزی و دیده نشدن بخیه ها صحبت میکردن که خودم امروز جرعت کردم نگاه کنم و دیدم اره خذاروشکر دید نداره... خلاصه اینم از زایمان ذوم من که به شخصه به این باور رسیدم که اصلا اصلا دلیل نمیشه که حالا چی سز چی طبیعی اگر یک زایمانت راحت بود و اذیت نشدی ،زایمان بعدی هم مثل اون باشه و...

تصویر
۱۵ پاسخ

؟ ؟؟؟

ببخشید چقدر زیر میزی دادین ؟
قسمت دوم نزاشتین😁

مبارک باشه عزیزم

ای خدا مبارکه❤🥰🙏🏼

عزیزم 🥰🥰

مبارک عزیزممم لباس گل پسرت مثه گل پسر منه

بسلامتی خوش قدم باشه

لپ لپی قشنگم بخورمت ماشالله بهش عزیزممممم🫦🥹💙🍌🙈😘❤️💜💕
چند کیلو بود؟؟
جنسیت چیه؟؟
طبیعی بودی ؟؟

ماشالا به نی نی عزیزم
مرسی که تعریف کردی

کدوم بیمارستان بودی

قسمت دوم کجاست ندیدم چرا

مبااااارکه❤️🧚🏻‍♀️

ای جانم خدا حفظتون کنه😍🧿

یعنی میشه تو بخیه زایمان طبیعی بخیه تنگی هم زدم😐

ای جااااانم چقددد نمک دااااره لپاشششو😭😍😍

سوال های مرتبط

مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت اول
الان یکم وقت دارم از تجربه زایمانم براتون میگم😅
بهداشت بهم گفت ۴۰هفته که شدی بیا نامه بهت بدم بری بیمارستان
من با نامه ۴۰هفته رفتم بیمارستان دل تو دلم نبود که اون روز قراره زایمان کنم😅. البته فک میکردم زایمان خیلی راحته ولی برعکس برای منی که هم طبیعی هم سزارین رو تجربه کردم سخت بود😥
بیمارستان که رفتم معاینه کردن گفتن حتی نیم سانتم باز نیستی بستری نمیشی برو خونه یک هفته فرصت داری 😐 این یک هفته رو هم ورزش کن رابطه داشته باش ماساژ و ....خلاصه از این حرفا رفتم خونه خیلی ناراحت بودم که زایمان نکردم چون فک میکردم که اون یک هفته مثل یک سال برام میگذره 🫤همینه که خونه رسیدم رفتم حیاط شروع کردم به پیاده رویی سفت و سخت 😂سه ساعت تمام تو حیاط پیاده رویی کردم
هیچی دیگه دو روز گذشت صبح روز چهارشنبه بود که از خواب پاشدم احساس کردم که حرکت بچه‌م کم شده تا ظهر صبر کردم بهتر نشد واسه همین رفتم بیمارستان و نوار قلب و معاینه انجام شد ماماها گفتن هنوز باز نیستی و مشکلی نداری هنوز همون یک هفته رو وقت داری ولی گفت حالا صبر کن دکتر هم بیاد ببینم اون چی میگه
همین که دکتر اومد ماما بهش گفت که ۴۰ هفته و ۲دوز هستم اصلا به من هم یه نگاه نکرد و گفت باید بستری بشه منی که حتی نیم سانت هم باز نبودم🥲
خلاصه لباس پوشیدم و رفتم اتاق همین که رفتم یه لیوان آب بهم دادن که گفتن قرص رو داخلش حل کردم تا ته نشین نشده زودی بخور
خلاصه ۳تا از این قرص ها به فاصله ۲ساعت بهم دادن
و باز منی که اصلا رحمم باز نشد و....🫠
مامان ♥️♥️ مامان ♥️♥️ ۲ ماهگی
ربه ی زایمان ۳
و گفت دراز بکش تا معاینه کنم وقتی معاینه کرد فقط حرص و عصبانیت تو صورتش بود و نمی دونم چی ب دکتر و پرستاران بالای سرش ب اصطلاح پزشکی گفت و بهشون گفت این درد زایمان نیس و شما چطور متوجه نشدید و همشون بهونه آوردن که ۳۷هفته ی کامل نشده و ما هم معاینه ی دقیق انجام نمی‌دادیم که آسیب بهش نزنیم و دکتر با دعوا ازشون وسیله ای خواست تا کیسه ی آبم رو پاره کنه و بعد این که کیسه ی آب رو پاره کرد من تازه دردام از بین رفت و افتادم تو فاز فعال زایمان و درداهاش که شدتشون خیلییییییییییی خیلیییییییی خیلیییییییییییی از دردی که من داشتم تحمل میکردم کمتر بود خلاصه مقعدم به طرز وحشتناکی هنوزم روش فشار و زور بود که میگفتن سر بچه داره فشار میاره و با همون زور و فشار من اومدم پایین و وایسادم به ورزش کردن ساعت و چرخوندن کمر و اسکاتو رسیدم به ۷سانت که گفت ببرنم اتاق زایمان و پرستارا و دکترای دیگه گفتن فول نشده و اجازه بدید فول شه که دکتر گفت با دکتر بی هوشی هماهنگ کردم بیاد بی حسی بزنه ب این بچه این بچه (منظورش ب من بود)خیلی درد کشیده و دیگه نمیخوام درد لحظه ی زایمان و بخیه رو هم تجربه کنه که برای همین بردنم اتاق زایمان و دکتر بیهوشی اومد و از کمر بهم سوزن زد و کم کم دست و پاهام گرم شد و درد بطور کل از بین رفت و اما انقباض ها و فشار‌ روی مقعدم رو حس میکردم و رسیدم به ده سانت و دکتر گفت یکی از دکترای دیگه دست بزاره رو شکمم که اگر خودم متوجه ی انقباض هامم نشدم اون بهم بگه که زور بدم تا زایمان کنم و خلاصه ساعت ۸:۱۵ من دردهای واقعی زایمانم شروع شد و تا زایمان کنم شد۱۱:۲۰دقیقه
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۳ ماهگی
پارت سوم
تجربه زایمان طبیعی

بعدم بردنم رو تخت زایمان و اونجا بهم میگفتن زور بده ولی بعد دو بار زور دادن فهمیدن سر بچه یکم بالاست و کاملا توی لگن فیت نشده .حقیقتا اینجا یکم ترسیدم و داشتم به دکترا نگاه میکردم که یهو دکتر یکیو اورد بالا سرم که رو شکممو فشار بده و به منم همزمان میگفت زور بده . واقعیتش این فشاری که از سر دل بهم وارد میکرد خیلی درد داشت ولی چون میدونستم به زودتر اومدن بچه خیلی کمک میکنه اتفاقا خوشحال بودم و خوشمم میومد چون بعد سه فشار اون و زور من و یا خدا گفتنم سر بچه اومد بیرون و فی ثانیه بچه رو کشیدن بیرون و تمام دردام اروووووووم شد . بعدم که بچه رو گذاشتن رو شکمم لای یه پارچه پیچیده بودنش یه لحظه نگاش کردم که دیدم عه این که مو داره (ما معتقدیم زن باردار توی بارداریش سوزش سر دلش به حجم موی بچش بستگی داره که من دو بار قبلی داشتم و بچه هامم پر مو بودن ولی سر این یکی اصلاااا نداشتم و انتظار کچلی بچمو داشتم که سوپرایز شدم)خب بچمو بردن .حالا نوبت اومدن جفتش بود که دکتر گفت سرفه کن تا جفتت بیاد با دو تا سرفه جفتمم اومد بیرون . البته بگم موقع دنیا اومدن بچه هیچی برشی دکتر نزد ولی خب یکم پاره شد خودش که بعد اومدن جفت دکتر دست به کار شد برا بخیه زدن . با کلی خجالت و اب شدن ازشون پرسیدم بخیه داخلی هم میزنین که گفتن از داخل پاره نشدی نیازی نیس.قبلیا هم نزده بودن ولی اینبار پررو بازی دراوردم و ازشون خواستم خودشون بزنن .
مامان آقاامیرحسن 💙 مامان آقاامیرحسن 💙 روزهای ابتدایی تولد
میگفتن پاهامو جمع کنم تو شکمم سرمم بچسبونم قفسه سینم زور بزنم چندباری فقط حضرت زهرا (س) رو صدا زدم و به مادر متوسل شدم آمپول بی حسی زدن و یه برش اریب دادن دیگه یه ماما از بالا شکممو فشار داد گل پسرم پرید بیرون 😍 به محض بیرون اومدن نی نیم همه دردام تموم شد اصلا یادم رفت که چی کشیدم صدای گریش که اومد اشک از دو طرف صورتم ریخت فقط خداروشکر میکردم و به این فکر میکردم خدا چه توانی به ما خانما داده وچقد بهمون کمک میکنه بعد زایمان دیگه شکممو فشار دادن که جفت و خون و ... تخلیه بشه بعدم شروع کرد بخیه زدن یکم بخیه سمت مقعد رو که میزد حس سوزش داشتم بعدم حالم خوب بود ضربان و فشارمو با دستگاه چک کردن فقط لرز داشتم بخاطر فشاری که زایمان طبیعی آورده بود و خونی که ازم رفته بود ... از مامانم اینا برام خرما و آبمیوه گرفتن آوردن یکم خوردم و اوکی بودم ... در کل از انتخاب زایمانم راضی بودم ... الانم حالم کاملا خوبه فقط یکم بخیه هام میسوزه و حس کشیدگی دارم گاهی که طبیعیه ☺
سوالی بود در خدمتم ❤
مامان یوتاب مامان یوتاب ۱ ماهگی
مامان ارسلان مامان ارسلان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴🙂❤️❤️
دکترم گفت مثانه خیلی پایین و جلو سر بچه رو میگیره باید ادرار کنی گفتمش ادرار ندارم گفت چرا مثانه خیلی پر بعد نمیدونم چی بود بهم وصل کردن و ادرار رو کشیدن بیرون گفت حالا زور بده زور میدادم ۱۰سانت شده بودم گفت تا میتونی زور بده فکر کن یبوست شدی محکم زور بده خیلی زور دادم بعد گفت بریم اتاق زایمان رفتیم اتاق زایمان رو تخت زایمان خابیدم بعد یکی از پرستارا شکممو فشار میداد ومن زور میدادم تا اینکه دکترم بهش گفت دیگه کمکش نکن میخام ببینم چقدر زور داره شروع کردم زور دادن دوتا فشار محکم دادن و پسرم اومد بیرون اینجا خیلی احساس سبکی داشتم و باورم نمیشد از پسش یر اومد ولی هنو اتفاق اصلی و ترسناک روبرو نشده بودم تا اینکه شروع کرد بخیه زدن به پرستار که بغلش بود گفت ببین گوشت چطور جدا میشه گوشت واژنم خیلی بی جون بود و گوشت همراه با سوزن بخیه کنده میشد و نمیتونستن بخیه بزنن ۴۵ دقیقه فقد داشت بخیه میزد و با کلی بی حسی ولی درد داشتم بازم تا اینکه این کابوس تموم‌ شد و منو بردن ریکاوری ....
مامان آرین مامان آرین ۱ ماهگی
تجربه زایمان من
پارت سوم :
من داشتم میمردم و دیگه زدم به در غربت بازی . شروع کردم جیغ زدن و گریه کردن تو هر درد و اینقدر ماما رو صدا زدم که خودش کلافه شد
اومد بالا سرم و دید هیچ پیشرفتی ندارم و هنوز دو سانتم و حالم بده گفت برو سزارین و من اون لحظه بال درآوردم
هزار بار دیگه برگردم عقب بازم انتخابی سزارینه . سر عمل واقعا هیچی نفهمیدم و اینقدر گیج بودم که وقتی بچه بدنیا اومد من چند دقیقه بعدش تازه به خودم اومدم . خداروشکر بعد عمل تو‌ریکاوری رحم منو موقعی که هنوز بی حس بودم فشار دادن تا جمع شد ولی بقیه حس داشتن و اذیت میشدن . بعدشم که دیگه رفتیم بخش و گل پسرمو آوردن .
هزار بار خداروشکر میکنم که اومدم سزارین با اینکه از اول انتخابم طبیعی بود . فقط بعدش که میخوای راه بری یکم سخته ولی چند قدم اول بعدش خودت راه میفتی ...
من دیروز زایمان کردم و تا امروز تونستم فقط بچمو به کمک مامانم شیر بدم بقیه کاراشو مادرم انجام داده بخاطر اینکه بخیه هام باز نشن .
انشاالله قسمت همه مادران چشم انتظار و باردار که نی نی شونو صحیح و سالم بغل بگیرن😍