۱۱ پاسخ

یک دستی شوهرت بهت زده

چون مدام ازاسنک خوراکی های اون کافه تعریف میکنی میگی بگیر

خواسته یه دستی بزنه...

این مردا مریضن بخدا شوهر منم به من خیانت کرده دیشب یه اهنگ لری گوش میکردم گف این اهنگو کی برات فرستاده گفتم خودم دانلود کردم میگف تو از کی لری گوش میدی 😑😑همش حس میکنه میخام تلافی کنم براش

کلا آدمایی ک شکاک هستن زود قضاوت میکنن خودشون همون شکلی هستن ک باعث شک شون شده

واه کسی مشکلی داشته باشه ک نمیره ب شوهرش بگه برو دم مغازه طرف 😐

برای مرده عکس فیش فرستادی؟

چقدر عجیب
طرف شماره ی تو رو داشته ونه پیامی نه زنگی ؟؟
اصلا از کجا داره شمارتو؟
اصلا شوهرت چطور فهمیده اون شمارتو داره؟

میخاسته از پشت بگیره مثلاااا
چون خودش خیانت کرده حالا از زن خودش میترررسه

پیگیری قضیه شو

شاید دوستات دادن

تازه الان یه ماهه که خط خودم رو گوشی خودش گذاشته پس نمیده من مجبورم با وات با بقیه تماس بگیرم

سوال های مرتبط

مامان آرین مامان آرین ۵ ماهگی
سلام من دیشب با یه حرف آدم بیشعور قلبم تیکه داره شد من بعد زایمان همینطوری عصبی هستم و دنبال بهونم انقد دلم پره نمیتونم به خونوادم بگم من دوروزه پسرمو ختنه کردم اومدم خونه مادر شوهرم مادرشوهر م خوبه کمکم می‌کنه پدر شوهر احقم مدام زر میزنه دیشب به من میگه چون تو به بچه شیر ندادی اون هیچ حسی به تو نداره براهمین به تو اعتنا نمیکنه خیلی قلبم شکست خیلی گریه کردم با اینکه جوابشو دادم ولی هنوزم ناراحتم واقعا همچین چیزیه ؟یا شوهرم میگ تو عرضه نداری بچه جم کنی همه هم سن و سالانه بچه بزرگ کردن من یعنی واسه واکسن ختنه اومدم اینجا این نشون بر بی عرضگی منه یعنی بچه من گریه می‌کنه دوماه کولیک داشت آروم نمیشد تقصیر منه؟من بی عرضم منم یه مامان اولیم و بی تجربه دیشب به شوهرم میگم بریم خونمون من ارومترم پدر شوهر احقم میگ میخوای بری بچرو بکشی گفتم ۹ماه سر دل من نفس کشیده یعنی تو بیشتر از من دوسش داری گفتم یعنی من دشمنشم میگ آره تو دشمنشی انقد لعنتیه از دیشب محل سگ برنداشتم ازش دیدم گفتم نمیام به مادر شوهرم گفتم میخوای بیای بیا من هفته یه بار اونم جمعه در حد چند ساعت بیشتر نمیام و نمیزارم دیگ کسی بچمو دست بزنه
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۲ ماهگی
دیشب بچم حدود چهار ساعت اینا خاب بود بعد مامانمم اینجا بود مادرشوهرمم اومد بچم بیدار شد همش نغ میزد دستونک دادم تا شیر براش درست کنم ولی مینداخت بیرون گریه میکنم قبلا پسرم 60تا میخورد ولی الان 90تا میخوره داشتم به بچم شیر میدادم که مادرشوهرم برگش گف که این بچه سینش صدا میده نباید شکمش رو سیر کنی تو به بچه زیاد شیر میدی و اینا بعد رو کرد طرف مامانمم که اره این بچه رو همش پوشک میکنه زیاد به بچه شیر میده واسه همین سینه بچه صدا میده منم عصبی شدم گفتم من بچه رو بردم دکتر. دکتر گف چیزی نیس جپن رشد بچت زیاده بخاطر اونه بعد تو میای میگی که اره بخاطر شیره گف خو من چن تا بچه بزرگ کردم میدونم گفتم تو بزرگ کردی بچه هاتو تمام شد رف حالا من میخام بچمو بزرگ کردم هر وقت بخام مای بیبی میکنم هر جقدر شیر بخاد بهش میدم بعد بم گف اصلا درست صحبت کردن با بزرگترت رو بلد نیسی منم گفتم بزرگترم نباید تو هرکاری دخالت کنه بعد برگشت گف باشه من گو... .......... خوردم اینقدر بده بهش که باد کنه😑😑😑😑😑بعد من دیشب میخاستم جریان رو به شوهرم بگم که اینا ده تا دیگه نزارن روش بهش بگن دیگ شوهرم اومد تا شام خورد خابید ولی قبل اینکه بخاد بخابه بهش گفتم میخام باهات حرف بزنم اونم فهمید درمورد مادرشع گف باز چیشد ک من گفتم بعد شام میگم بعد یه ساعت پیش شوهرم زنگ زد که میخاد بام صحبت کنه ولی چون من گیج خاب بودم گف بعد زنگ میزنه کلا ذهنم بهم ریخته میگم نکنه چپه براش تعریف کردن
مامان آیلین و رادین🐣 مامان آیلین و رادین🐣 ۳ ماهگی
مامانا من سراینکه همش مهمون میومد خونمون و پسرم سرما خورد ریه هاش درگیر شد ۵ ۶ روز بیمارستان بود خودمم هنوز ۴۰ روز نشده بود زایمان کرده بودم از روزی ک زایمان کردم استراحت نداشتم ب خواهرشوهرا برادرشوهرا مادرم همههه فامیل گفتم هیچکس دیگه نیاد خونمون شوهرم میگه همشون ناراحت شدن و تو خیلی بد گفتی ولی من واقعا دیگه بریده بودم از خستگی از مریضی بچم آب شدم بخدا الان ۴۰ کیلوم فک نکنم باشم از بس جون تو تنم نمونده بنظرتون حق با من نبود؟
حالا انقد شوهرم گفتا خجالت میکشم از خانوادش اخه خیلی زحمت کشیدن واسم این چندروز ک ای سی یو بود بچم همش میومدن واسم چیز میز میاوردن زنگ ک نگم مدااام حال پسرم پرسیدن چیکارکنم بنظرتون..
مادرم ک اصلا گوش نداد دیروز پا شد اومد تا عصر کارامو کرد و رفت گفت تو گفتی نیاین ولی من میام واقعا من خودم خوشم نمیاد کسی بیاد اخه بچمو مریض کردن میترسم دیگه..
حق با من مادر خسته نیست؟
امشب ب شوهرم دعوای بدی کردیم سر اینکه میخواد از کارش بیاد بیرون من خیلی غر زدم و گفتم ک همه چی ازش نخواستم تاحالا ولی ازین ب بعد میخوام امیدوارم بفهمه ..
گفتم بچه هارو میبرم لباس و وسیله میخرم واسه عیدشون اخه پسرم لباساش همه کوچیک اونم لباسای نوزادی دخترمن دیگه باید واسش بخرم گفت تو ک گفتی کسی نیاد پس بیرون نبر گفتم افسردگی گرفتم از بس چشمم بیرونو ندیده میبرمش والا حسابی میپوشونم رو صورتشم میپوشونم میبرم بازار یکم خودتم بیا ک آیلینو بگیری..
راهنمایی کنین حالا چجور از دلشون دربیارم
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۵ ماهگی
پارت هشتم
دوباره دخترم بعد از یه هفته ک مرخص شده بود بستری شد این بار دکترش گفت باید آزمایشات کلی انجام بشه گفت باید آب کمرش هم بگیریم گفتم نه به هیچ عنوان نمیتونم خیلی صحبت کرد ک راضیم کنه گفت اگر خدای نکرده مشکل باشه مشخص میشه گفتم ن نمیتونم طاقتش ندارم الان دارم تعریف میکنم براتون ولی با هر کدام ازین روزا من پیر شدم
گفت پس باید امضا کنید که خودتون رضایت ندادین روز اول بستری دوباره خون گرفتن و رگ گرفتن شروع شد من پشت در اتاق رگ گیری نابود میشدم خیلی حالم بد میشد این بار خیلی خون گرفتن چون آزمایش ها کلی بودن از داخل بینی و دهان هم آزمایش کرونا و آنفولانزا گرفتن و همچنان دخترم سرفه داشت ک صداش گرفته بود و این بار صبر نکردن تا جواب آزمایش ها آماده بشه از همون بدو ورود به بخش آنتی‌بیوتیک شروع کردن
راستی اینم بگم که دفعه اول ک بستري شد اصلا آنتی‌بیوتیک نزده بودن🥲فقط مسکن و سِرم برای اسهال لعنت بهشون فقط
بعد از خون گرفتن و آوردنش تو بخش بچمو گذاشتن رو تخت من دیدم داره صورتش قرمز میشه رفتم به پذیرش گفتم گفت الان پرستارش میاد بالا سرش