۱۳.بعد از ۴ ساعت رانندگی تو ترافیک رسیدیم اکبرآبادی ، رفتم nicu بالا سر دخترم با همون شکم هفت لایه پاره و بخیه ها وایسادم . خداروشکر لوله اکسیژنو از دهنش دراورده بودن و فقط توی بینیش اکسیژن زده بود ، زردی گرفته بود و زیر دستگاه بود و چشماشو پوشونده بودن و دخترم آشفته بود و تند تند نفس میکشید و هی گریه میکرد . گریه میکرد و من هییییییچ کاری از دستم برنمیومد حتی شیر نداشتم بهش شیر بدم . فقط دستامو ضد عفونی کردم و انگشتمو گذاشتم روی لبش و شروع کرد مکیدن انگشتم و آروم شد و خوابید .🥲 (عکس مال همون شبه )
۱۴ . با دل خون برگشتم خونه و از اون روز تا یک هفته برنامه ی هر روز من رفتن به اکبرآبادی بود . تو شلوغی شب عید ، تو ترافیک ، تو لحظه ی تحویل سال که دخترکم تو nicu تو بغلم بود ، یک هفته گذشت و وضعیت دخترجان بهتر شد و منم در تلاش بودم که بهش شیر بدم ... سینمو نمیگرفت ، مک نمی‌زد . دکتر هم میگفت دخترت هنوز داره دارو میگیره و تا وقتی هم که نتونی بهش شیر بدی اجازه نمیدیم مرخص بشه 🥲 حالم بد بود ، خیلی حالم بد بود به حدی که غذا از گلوم پایین نمیرفت ، شب خوابم نمیبرد ، به دست و پای سوراخ سوراخ و کبود دخترم فکر میکردم و کارم شده بود گریه . وقتی دخترمو میذاشتم اونجا و میومدم خونه احساس میکردم بدترین مادر دنیام 😞

۱۵ . بعد از یک هفته دیگه روز آخر با صورت خیس و اشکی بهشون التماس کردم با رضایت شخصی دخترمو بدن ببرم خونه . خودم میذارمش زیر سینه انقدر تلاش میکنم تا بالاخره سینمو بگیره ( که بالاخره گرفت خداروشکر )
خلاصه بالاخره تونستیم مرخصش کنیم دخترمو و اون لحظه که تو بغلمون گرفتیمش و نشستیم توی ماشین قشنگ ترین لحظه ی زندگی من و پدرش شد .

تصویر
۱۳ پاسخ

اشک آدم درمیاد حتی با خوندنش
خداروشکر که آخرش ختم‌به خیر شده و به سلامتی دختر نازت بغل گرفتی

عزیزم هزینه ان آی سیو تو اکبر آبادی شبی چنده؟

خدا رو شکر که دختر قشنگت نجات پیدا کرد. از خدا میخام خودش مواظب همه ی نی نی ها باشه🌺❤️

ان شاءالله بعد از این همیشه کنارته 😍😍

عزیزم بیمارستان اکبر آبادی خوب بود برای زایمان ؟؟؟

اکبر آبادی بیمارستان بدی هستش ؟؟
به من گفتن ریه بچه یه مشکلی داره باید اونجا زایمان کنم که بچه‌ام نیاز به nicu داشت بتونه سریع بره زیر دستگاه

ای جون دلم خداااروشکر

عزیزم چقدر یاد خودم و اون روزای کزایی افتادم ، خدار وشکر که حال اناهید قشنگت خوبه خدا حفظش کنه،❤️❤️

ای خدااا😭😭😭😭

آخرم متوجه دلیل بی آبی بچه نشدن نه؟🥺

بگردم عزیزم چقدر اذیت شدی تا به این جا برسی خدا رو شکر به خاطر وجود دختر قشنگت انشاالله از این به بعد مدام اتفاق های قشنگ براتون باشه🥰🥰❤❤

چقدرسخت بوده عزیزم انشاء الله ازاین به بعد بهترین هاباشه براتون

الهی شکر خوب شد دخترت

چقدر تجربه سختی داشتی😭😭😭ان شاءالله ازاین به بعد خوشی و سلامتی باشه براتون

سوال های مرتبط

مامان هلنا 🐣 مامان هلنا 🐣 ۵ ماهگی
امروز میشه یک ماه که نفس به نفس حست کردم
امروز یک ماهه که شدی نور زندگیمون
یک ماه پیش سخت ترین روزای زندگیم رو داشتم میگذروندم
وقتی که دقیقا روز تولد خودم به خاطر مسمومیت بارداری بستری بیمارستان شدم و ۴ روز بستری بودم و باز دو روز بعد از مرخص شدنم شرایطم اورژانسی شد و ۱۱ شب گفتن باید بری اتاق عمل ...
مامانم به خاطر مرخصی نداشتن برگشته بود شهرستان و پیشم نبود ، هیچ وسیله ای همراهم نبود و اصلا امادگی عمل شدن رو نداشتم ...
وقتی که اومدم به بابات و بابا جونت گفتم باید برم اتاق عمل و زدم زیر گریه یادم نمیره اون لحظه استرسای بابات و ناراحتی های بابا جونت رو‌ تو شرایطی که سعی داشتن به من استرس وارد نکنن ...
نگم از شرایطی که همه نگران بودن پشت در اتاق عمل نگم از شرایط خودم داخل اتاق عمل که به خاطر پر بودن معده نتونستن کامل بی حس کنن و من از وسط عمل کامل درد داشتم و حالم بد شد
نگم از وقتی که پزشک گفت بچه باید بره ان ای سیو و من فقط در حد چند ثانیه دیدمت ...
من مرخص شدم و اومدم خونه ولی تو موندی بیمارستان و کار بابات شده بود شمردن دقیقه ها که بتونیم بیایم ببینیمت ، لحظه ای که داخل ان تی سیو تو بغلم بودی و دیدم بابات داره نگات میکنه و از خوشحالی گریه میکنه خیلی خاص بود واسم ...
یک ماه از اون روزای سخت و روزای سخت تر بعدش داره میگذره و من هنوز بعضی وقتا نگات که میکنم میگم واقعا این بچه ی منه ؟ همونه که تو شکمم تکون میخورد و سکسکه میکرد ؟
امروز فقط میخوام‌خدارو شاکر باشم که توی همه ی اون روزا حواسش بهمون بود و ازش بخوام همیشه نگاه مهربونش به زندگیم و خانوادم باشه ...
یک ماهگیت مبارک نفسم ❤️
مامان مَهوا🌕 مامان مَهوا🌕 ۳ ماهگی
پارت۵
دیگه از اون روز تا همین یک هفته پیش شیر خشک ندادمش و هفته قبل همون شیر خشک گیگوز رو بهش دادم و خداروشکر مشکلی پیش نیومد.
روز بعد هم که مرخص شدم اومدم خونه، تا روز سوم خیلی اذیت شدم و همیشه شیاف میذاشتم، برای شیردادن واقعا اذیت بودم... اما بهبودم رو کامل حس میکردم... روز ۵ ام دردام کمتر شده بود اما بازم سوزش رو داشتم...
دیگه از روز ۸ و ۹ خب بهتر شده بودم اما خوب خوب نه!
اما تونستم روز دهمم با قطار از تهران تا نیشابور بیام.
تا روز ۱۵ یا۱۶ برای بلند شدن و دراز کشیدن دردی رو حس میکردم که با احتیاط کارامو میکردم.
الان که ۲۱ روزه عمل شدم تقریبا خیلی خیلی بهتر شدم، فقط کمرم کمی درد داره و برای بلند شدن باید به پهلو برگردم و تا بتونم بلند بشم...
✅اینم ی توضیح کامل از پروسه سزارین از روز اول تا امروز✅
من با روسری شکمم رو میبندم و راضی هستم، چون گن که استفاده کردم و خیلی تنگ بود، باعث شد درد بخیه هام بیشتر بشه درصورتی که خوب شده بودم اما به خدی دردم رو زیاد کرد که مجبور شدم از شیاف استفاده کنم.
الانم نمیگم کاااملا خوب و بی درد هستم، اما خداروشکر از پس بیشتر کارای خودم و مهوا برمیام. وقتی در عرض ۲۰ روز بهبودم اینطوری پیش رفته،انشالله تا روز چهل بهتر از الانم میشم.
اگر تاپیکامو ببینید، من به حدی درد داشتم که همیشه کلافه بودم. توی خونه گریه میکردم و میگفتم من دیگه خوب نمیشم... اما خداروشکر گذشت...
مامان اَبرَک مامان اَبرَک ۴ ماهگی
مامان حسین مامان حسین ۳ ماهگی
📍تجربه ی من از زردی پسرم
گروه خونی من o+ بود و حسین شد b+, دکترا گفتن گروه خونی o+ از اون دسته هست که اگه فرزند گروه خونیش مثل مادرش نشه زردیش میره بالا و به سختی میاد پایین.
خلاصه ۱روزگی حسین تو بیمارستان آزمایش گرفتن و زردی ۱۵ بود از من جداش کردن بردن بخش نوزادان گفتن ۲شب بمونه. یک شب موند زردیش اومد روی ۱۲ و ما  فردا با رضایت خودمون مرخص کردیم آوردیم تو خونه زیر دستگاه گذاشتیم و با عرقیجات دست و پاهاشو شستیم، حتی در حد ۳،۴ قطره هم دادیم بخوره! فردا عصر رفتیم ازمایش گرفتیم دوباره شده بود ۱۵ و کامل چهره ی حسین زرد شده بود🥲 دکتر گفت فورا ببرین بیمارستان. خلاصه تو بیمارستانم ۴شب بستری شد.هر روز آزمایش می گرفتن یه روز بالا بود یه روز پایین دوباره روز بعد می رفت بالا😐 اصلا یه چیز عجیبی... منم با بخیه های سزارینم واقعا اذیت بودم. خلاصه روز پنجم اومد روی ۸ و گفتن ببرین خونه. ۳ روز بعد که بردیم مطب چک کرد دوباره رفته بود روی ۱۱ و کمی هم چهرش زرد بود🥲 همون روز ختنش کردیم دکتر گفت نگران نباشین با ختنه چند درجه میاد پایین و رفع میشه .کنارش قطره نئوناستر داد و گفت با عرق شاتره و سرخ‌مغز دست و پاهاشو بشورین و مادرم خنکی جات بخوره. (گل ختمی، کاستی، عرق بید و...) منم مثل آب می خوردم. ۳ روز بعد که رفتیم مطب چک کرد و زردیش اومده بود روی ۶. خداروشکر از اون روزم دیگه چهرش زرد نیست. واقعا ختنه معجزه کرد براش...
دکترش میگفت بچه هایی مثل حسین که همون روز اول زردیشون میزنه بالا، اگه فورا ختنه بشن زردیشون خیلی زودتر خوب میشه. الهی که هیچ بچه ای درگیر بیمارستان نشه 🌱🌸
مامان تیـــام (کُنجد) مامان تیـــام (کُنجد) ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🤰🏻
پارت ششم🙋🏻‍♀️


ساعت ۸ شب دردام به حدی بود که موقع شروع درد ناخواسته زور میزدم و سعی میکردم زیادی جیغ نزنم ولی بعضی وقتا واقعا نمیشد اولین جیغم همه پرسنل و کشوند تو اتاقم😂😂😂😂چون از ته دلم بود
تو این لحظه ها
دقیقا همسرم روبروم وایساده بود ولی داخل اتاق نبود، اون لحظه ها درد زیادی تحمل میکردم و وقتی میخواستم نفس بگیرم، احساس میکنم زجه میزدم از درد و خیلی حال همسرم بد بود و گریه میکرد 🥺
همش به ماماها و پرسنل میگفت تروخدا یه کاری کنید داره خیلی درد میکشه(اینارو بعدا خودشم تعریف میکرد)🥺
یه جا میگفت اینقدر حالم بد بود نفشم بالا نمیومد حس میکردم قلبم وایساد و یکی از کارکن ها دیده بود و سریع بهش اب داده بود 🥺

خلاصه
یه لحظه به خودم اومدم که دکتر گفت تا یه ربع دیگه پسرت بغلته
اسمش چی بود؟ گفتم تیام
ماما ها و پرستارا وسایلارو اماده کردن و من به کمر خوابیدم
دکتر گفت هربار که دردت شروع شد تمام زورتو میدی به مقعدت و نفس میگیری چونه ات رو میچسبونی به سینه ات و خودتو میکشی به سمت من
دقیق یادم نیست ولی فکر کنم با پنج یا شش تا درد سر پسری اومده بود بیرون و من دیگه نا نداشتم
که دکتر گفت زور بده سرش بیرونه بدو بدو
با یه حالت دعوا کردن گفت بهم..

🎀پارت آخر بعدی...