تمام وسايلم رو ازم گرفتن و بستري شدم و خودمو سپردم به خدا
تمام بدنم مي لرزيد از استرس چون من يك بارم اتاق عمل نرفته بودم تو عمرم
و چون ناشتا نبودم دو ساعت منتظر موندم و بعد از دو ساعت دو تا اقا اومدن منو بردن
من واقعا بدنم از استرس لمس شده بود و قلبم بشدت تحت فشار بود اما خب چاره اي نبود فقط به لحظه ديدار فكر ميكردم
و ...
منو بردن اتاق عمل
اتاقي كه اينجا خيلي ازش ترسناك تعريف كرده بودن
فشار شكمي كه اينجا ازش يه غول ساخته بودن
من همه رو تجربه كردم
همه اين ها در عرض نيم ساعت رخ داد
من بي حسي نخاعي شدم و سوزش عجيب غريبي نداشت
سوند گذاشتن مثل يه گزش حشره بود برام
بعد از يك ربع تو اتاق عمل
صداي دختر قشنگم تو فضا پخش شد و براي هميشه دنياي من تغيير كرد
بعد از دو ساعت كه از ريكاوري در اومدم
بي حسي كم كم از بين رفت
خانما
به تجربيات و نوشتار هاي اينجا زياد اعتنا نكنيد
واقعا تحمل هر كس متفاوته
براي مني كه هيچ جوره ذهنم تا لحظه اخر حتي
سزارين رو نميتونست بپذيره
الان باز هم برگردم عقب قطعا سزارين رو انتخاب ميكنم
درد شديدش ٢٤ تا ٤٨ ساعت بعده
بعد از اون كم كم بهتر ميشيد و خبري از اون درد هايي كه اينجا ازش ميگن نيست
هر چند من بشدت به حكمت خداوند اعتقاد دارم اما از نظرم زايمان طبيعي واقعا به خيلي از موارد مثل باز شدن دهانه رحم ، لگن مناسب ، دهانه خلفي يا قدامي و خيلي چيزاي ديگه بستگي داره و بايد بپذيريم زايماني كه توش برش عميقي مثل سزارين نباشه قطعا بهتره اما در جايي كه خطر تهديد نكنه ...
براي تمام خانماي باردار پا به ماه بهترين عمل و زايمان رو آرزو ميكنم
از هيچ چيز نترسيد و بنظرم بعد از خوندن اين تجربه گهواره رو پاك كنيد 😁🌸

۴ پاسخ

من سردوتاشون سز شدم والحمد الله خوب بود

مرسی که گفتی 🥲🥲🥲 مبارکت باشه قدم دختر قشنگت عزیزم 😘😘😘 واقعا تجربه ی خوبی باهامون به اشتراک گذاشتی

سلام عزیزم خوبی قدم نو رسیده مبارک باشه ممنون

زایمان سزارین اول با سزارین دوم کلی فرق داره.من سر دخترم اصلا اذیت نشدم و قابل تحمل بود.ولی سر دومی مردم و زنده شدم....
الحمدالله این پروسه پشت سر گذاشتی مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان حبه قند🫀 مامان حبه قند🫀 ۳ ماهگی
اومدم اینجا تا تجربه مو از زایمان سزارین بگم واقعااااا خیلی خوشحالم که سزارین کردم برگردم عقب بازم انتخابم همینه
من روز ۵خرداد زایمانم بود از ساعت ۱۲شب به بعد هیچی نخوردم صب ساعت هفت باید بیمارستان میبودم رفتم اونجا اول پروندم و کامل کردن بعد یه نمونه ازم گرفتن و رفتم توی اتاق برای آماده شدن اومدن دستگاه nst وصل کردن و با یه سروم قندی بعد از نیم ساعت اومدن سوند وصل کردن که‌من مثل سگگگگ ازش میترسیدم ولی واقعا هیچی نداشت خیلی راحت بود بعد دونه دونه میبردنمون اتاق عمل که من و ساعت ده بردن اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد تا بی حسی بزنه برام من استرس گرفتم ولی اونم چیزی نبود یکم کمرم سوخت بعد کم کم پاهام داغ شد حس بدی بود ولی دیگه پاهامو حس نمیکردم 🥲
بعد بی حسی یکم حالمو بد کرد که چون استرس داشتم بالا آوردم بعد که داشتن شکممو بتادین میزدن حس میکردم تا دیگه کلا چیزی نفهمیدم تا اون آقا پسری که بالا سرم وایساده بود تا حواسش به من باشه گف مبارک باشه دیدم سلن گریه کرد🥹😭😍
همون لحظه اشک چشمم ریخت و از خدا خاستم به همه بچه بده تا این حسو تجربه کنن خیلی خیلی حس قشنگیه😍
بعد آوردن چسبوندش به صورتم و اون قیافه ماهش و دیدم😭🧿😍
بعد من کم کم نفسم سنگین شد که خواب مصنوعی دادن بهم و چشم باز کردم دیدم ریکاوری ام هنوزم بی حس ام خلاصه اتاقی ام که من رزرو کرده بودم خالی نشده بود من چهار ساعت موندم تو ریکاوری و بعد چهل ساعت رفتم تو اتاقم و دخترم اومد پیشم چون من تو اتاق عمل بالا آورده بودم دکترم گفته بود چیزی ندین بخوره که بالا نیاره چون فشار میاد بخیه هاش باز میشه من و ۲۴ساعت گشنه نگه داشته بودن و من اصلااااااا درد نداشتم اصلاااااا
مامان دختر نورزندگی💓 مامان دختر نورزندگی💓 ۳ ماهگی
دخترم ۱۶اردیبهشت به دنیا اومد.سزارین شدم و بی حسی انتخابن بود اما پشیمونم قطعا سری بعد بیهوشی انتخابمه.چون همه میگفتن اون لحظه ای که بچرو بزارن بغلت خیلی لذت داره و فلان برا من یک ثانیا بود اونم اصن حسش نکردم چون خونریزی داشتم سریع بچه بردن که به من برسن.حالم خیلی خیلی بعدش بد شد سه ساعت ریکاوری بودم تا بردنم بخش اونجا هم تا چند ساعت حالمو نمی‌فهمیدم .سوزنش اصلا درد نگرفت ولی من از ترس گریه کردم .حین عمل قشنگ همه چیو حس می‌کنی از برش زدن فشار دادن.بعد ایقد فشار زیاد بود حس میکردم قفسه سینم داره می‌شکنه از بس فشار میدادن.جفتم پرویا بود و چسبیده بود وقتی کندن خونریزی زیاد کردم و مجبور شدن شریان رحمی رو ببندن.چهار تا قرص زیر زبونی بهم دادن حالت تهوع داشتم اما با قرصا کنترل میکردن .اما عوارضم داشت چهار ساعت مداوم میلرزیدم کل بدنم درد گرفته بود و چون بی حسی داشتم رو بدنم کنترل نداشتم .هر چی بود تموم شد و ایشالا واسه بقیه تجربه خوبی باشه و سالم بغل کنید کوچولوتون رو.سوالی داشتین در خدمتم در حد اطلاعات خودم🤍
مامان جانان مامان جانان روزهای ابتدایی تولد
بعدم رفتم بخش و گان پوشیدم و با همسرم و مادرا خداحافظی کردم رفتم اتاق عمل
ساعت حدود هشت و ربع بود که رفتم داخل اتاق عمل خانم دکتر مهربونم هم بودن کلی خوش و بش کردن بعدم پروسه بی حسی انجام شد و ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه دخترم به دنیا اومد که همسرم رو پیج کردن اومد بالا ناف رو برید و نی نی رو دید بعدم خون بند ناف رو گرفت و برد داد به نماینده رویان
بعد منو بردن ریکاوری تا اینجا همه چی تو بی درد ترین حالت ممکنه بود ولی تو ریکاوری که بی حسی رفت و ماساژ رحم دادن رفتم اون دنیا و اومدم از درد🥲🥲 بعد رفتیم بخش من اتاق خصوصی میخواستم که پر بود ولی از شانسم اتاقم دو تخته بود که اون شب کسی بستری نشد .
از،ساعت حدود ده تا سه دو سه بار باز اومدن ماساژ رحم که من هربار وفات پیدا میکردم😂 ساعت سه ساعت ملاقات بود که جانان اومد دیدن خواهرش😍 تو اون تایم یه خانمی اومد گفت من پزشک فیزیوتراپیم و در حد ۴_۵ دقیقه چهارتا ورزش گفت انجام بده تو دوران شیردهی و رفت بعد باز یکی دیگه اومد گفت من روانشناسم و پنج دقیقه در مورد افسردگی بعد از زایمان و برخورد با بچه اول و ... حرف زد رفت و در اخر هم متخصص داخلی همون دم در اومد گفت ازمایشا خوب بوده و رفت
مامان پناه مامان پناه ۴ ماهگی
سلام خانما تجربه من به عنوان مامان اولی زایمان طبیعی
اینقدری که ترس داشتم و وحشت داشتم از چیزایی که در مورد زایمان طبیعی شنیده بودم از معاینه ها گرفته تا خوده زایمان
چون دیابتی بودم دکتر گفت 37هفته ختم بارداری
رفتم معاینه شدم گفتن یه سانت بازی و دهانه رحمت خیلی نرمه
من از هفته 37روزی نیم ساعت پیاده روی و روزی دو تا شیاف گل مغربی و ورزش های که خیلی تاثیر داشت و رابطه بدون جلوگیری
رفتم معاینه تحریکی انجام دادم چون تجربه نداشتم اینقدر ازش استرس داشتم و حالم بد بود که چقدر وحشتناک ولی واقعا اینجوری نبود با تنفس میشد تحملش کرد و بستگی داره کی معاینه کنه
یه شب بعد از معاینه تحریکی کیسه ابم پاره شد و ساعت دو شب بستری شدم
با آمپول فشار و ورزش ها و وان آب گرم و ماساژ ها ساعت و نه و نیم صبح دخترم دنیا اومد
سه تا بخیه خوردم
ماما همراه داشتم واقعا واقعا خیلی تاثیر داشت و خیلی خوب بود از صفر تا صد کارا خودش برام انجام داد و همش کنارم بود تا دو ساعت بعد دنیا اومدن بچه
به عنوان مامان اولی که تجربه کردم دردش یکم بد بود ولی از لحاظ روحی من اذیت شدم و درد تو کمرش قابل تحمل بود یکم تو زیر شکم میزد تحملش سخت بود یکم ولی راضی ام و می ارزید
اینم تجربه من
مامان جوجو 😶‍🌫️ مامان جوجو 😶‍🌫️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
حالا نظر شخصی من بعنوان کسی که خیلی میترسیدم از سزارین، ۴۸ ساعت اول سخته اما چون مسکن زیاد داری هنوز اثرات بی حسی هست، زود گذره، ۴۸ ساعت دوم سختتره چونکه اثرات بی حسی میره سوند و در میارن کم کم میفهمی چی شده، به بچه نمیتونی خوب برسی چون خودت جراحی داشتی. اما بازم قابل تحمله.
اینجا سوند منو با بی حسی وصل کردن ولی کلا راحتتر از تصورم بود، من از شب اول تونستم کمی راه برم در حد یک ربع توی راهرو و شب دوم توی بیمارستان دوش بگیرم.
۴۸ ساعت سوم خیلی بهتر بود، من بخیه هام و روز ششم کشیدم، رفتم باز بیمارستان بچه رو ترخیص کردن و بردیم خونه بعد از کشیدن انگار سبک تر بودم، ازون به بعدم هر روز بهتر بودم، خونریزی زیاد نداشتم یبوست نداشتم، البته خیلی سوپ و سبزیجات میخوردم. و به پشت فقط میخوابیدم از روز هفتم کمی کج میشدم به کمک بالشت بارداری، و از روز دهم کوتاه به هر دوسمت میتونم بخوابم.
کل این مدت هم تو رختخواب نبودم، سعی کردم کارهای بچه و خونه رو انجام بدم در حد توانم البته که تنبل نشم، فشار هم نیاد.
ولی صد درصد شما به کمک احتیاج دارین مادر، خواهر، دوست و همسر. دو نفر تمام وقت تا یک هفته و بعدم یک نفر برای کمک شب زنده داری ها. خلاصه راحت نبود تا اینجا، اما خیلی بهتر از تصورم بود. من خیلی ناراحت بودم که سزارین میشم چون ترس داشتم، همه ی این ها رو گفتم که بگم سخت بود نه ترسناک، اما کاملا شدنی. امیدوارم که شما هم زایمان خوب و راحت و سلامتی و داشته باشی و بزودی نی نی گلت و تو بغل بگیری🤍✨️🙏
مامان آرن👶 مامان آرن👶 روزهای ابتدایی تولد
ادامه
کم کم رفتیم تو اتاق عمل و دکتر بی هوشی اومد و به کمرم امپول بی حسی زد گفت شل کن وگرنه خیلی دردت میاد و من واقعا شل کردم و درد زیادی نداشت این بی حسی ،یواش یولش پاهام گرم شد و بی حس و بعدش کلا کمر به پایین بی حس شد پرده رو زدن و ماسک اکسیژن گذاشتن برام و عملم شروع شد هیچ حسی نکردم فقط موقعی که پسرم از شکمم کشیدن بیرون یه حس خالی شدن شکم و برداشتن چیزی از داخل شکمم متوجه شدم همون حین صداپسرم اومد ک خیلی خوشحال شدم😍 پسرم تمیز بود و یکم بعدش اورن بغل صورتم خیلی حس خوبی بود😍عالی ترین قسمت مادر شدن
تو همون لحظه اکسژن بدنم کم شد به پرستار بالا سرم گفتم نفس کم دارم و نمیدونم چیکار کرد و بهتر شد اکسیژنم ،بخیه هامو زدن و دکتر شکمم فشار دادن و میخواستنم بیارن بخش ریکاوری دوباره یه پرستار اومد شکمم و فشار داد تختمو جا به جا کردن تو ریکاوری و منتظر موندم به بچه لباس پوشوندن و اوردن گذاشتن رو سینم و تماس پوستی قشگنگی گرفت و خیلی اروم شد نفهمیدم چقد زمان برد که اتاق اماده بشه و از ریگاوری بیام بیرون ،اما برا من حتی اگه۱۰دقیقه ام بود از نظرم ساعت ها بود انگار😥😥
بی حسی تو پاهام بود انگار به هر کف پام چندین تن وصله انقد که بد بود ،در این حد که پتو روی پام رو خیلی سنگین سر حسش میکردم
درد بی حسی زده بود به کتف راستم و خیلی درد بدی داشت به پرستار گفتم و گفت چیزی نیست بری تو بخش بعد سرم بهتر میشی،من تو پذیرش درخواست اتاق خصوصی دادم و گفتن نمیشه همون حین بعد عمل همسرم باید رخواست بده اگه بود بهم میدن که اونم نبود و اتاق من دو تخته شد (قسمت بد ماجرا کوچولو بودن اتاق بیمارستان بود چون به من حس خفگی میداد)
مامان نِلارا 🧚🏻 مامان نِلارا 🧚🏻 ۳ ماهگی
زایمان-۴
رمانی که اتاق عمل بودم از دکترم شنیدم که به دستیارش میگفت من خیلی نسبت به این دخترم عذاب وجدان دارم چون خودش خیلی دلش میخواست طبیعی بیاره و واقعااا براش تلاش کرد اما وقتی شکم رو باز کردم دیدم که بچه سرش هنوز توی حفره شکمی ش هست و اصلا وارد لگن نشده ضمن اینکه میزان آب امنیوتیک از عدد سونو هم کمتر بود به نظرم پنج بود تا هفت(یه کم هم توی کوش بچه بود که کفتن دو بار باید شنوایی سنجی شه) خدارو شکر کردم بهترین تصمیم بود
بعد از عمل بهم کفت دخترم شما اگه دو هفته دیگم بهت مهلت میدادیم بزا نبودی.
دختذم ساعت ۱۰و ۲۵ دقیقه دنیا اومد و عمل من یک ساعت طول کشید چون دکترم خیلی روی بخیه زدن وسواس داره و باید خیلی ریز ریز بزنه خدایی هم خیلی تمیز زد و اصلا جاش مشخص نیست
عمل که تموم شد یک ساعت تقریبا ریکاوری بودم و تنم میلرزید که کفتن به دلیل شیاف میزوپروستول هست که برای اومدن باقی خون و بافت ها هست و از بین میره. برای اینکه خیلی نلرزم برام گرم کن گذاشتن.
همونجا بچه رو گذاشتن سینه م و اونم خوب سینه رو گرفت😍
بعد هم رفتم بخش که همه منتظرم بودن و کلی و تبریک و گل بود که آوردن بعد نلارا رو آوردن و تا آخر هم پیشم گذاشتن
شب هم دکترم اومد ویزیتم کرد
تا ساعت ده شب هم ناشتا بودم و بعد برامون چای عسل آوردن با سوپ و کفتن باید راه برید که واقعا میترسیدم ازش اما اونقدام سخت نبود باید زمان بدید به خودتون.
امروز مه دارم تایپ می‌کنم رفتم و بخیه مو کشیدم
در کل از عمل دکترم راضی بودم جون از جای بخیه بدم میومد ولی خب انقد حرفه ای زده مشخص نیست.من فردای مرخص شدنم دیکه مسکن یا شیاف نذاشتم چون آستانه تحمل دردم بالاس و تحمل کردم.جوراب واریس هم نپوشیدم.
مامان حسین و ریحانه مامان حسین و ریحانه ۱ ماهگی
میخام براتون از تجربه سزارین دوم بگم . من روز سه شنبه تاریخ ۱۷ تیر ۱۴۰۴ ساعت هشت صبح بستری شدم زایشگاه برای سزارین . همه چیز خوب بود تا شوند زدن خیلی سوزش داشتم یعنی تا بیست دقیقه بعدش سوزش داشتم . بعد سوند نیم ساعت بود صدا زدن اومدن دنبالم بریم اتاق عمل اونجا که رسیدم یهو بدنم لرز کرد . خلاصه رفتم نشستم رو تخت اتاق عمل بیحسی اسپاینال از کمر گرفتم . حس باحالی بود از کمر به پایین بدنم گرم شد و سر . ولی همچنان میلرزیدم بعد دیگه دکتر بیهوشی برای لرزم بهم یه گاز ترکیبی با ماسک زدن که رفتم تو عالم خواب و بیداری یعنی منگ شدم صدا ها اطرافم می‌فهمیدم ولی هیچ کاری نمیتونستم بکنم نه
حرف بزنم خلاصه بعد چن دقیقه ماسک رو برداشتن از دکتر پرسیدم چیشد شروع نکردین گفت کجایی تموم شد رفت بچت بردن ریکاوری 😂 سرکلاژ تم در آوردم تموم . خلاصه منم بردن ریکاوری این دختر ما از شدت گرسنگی بخش ریکاوری رو گذاشته بود رو سرش جیغ میزد 😂😂 ماما اومد کمک کرد بهش یکم شیر دادیم اروم گرفت . بعد از نیم ساعت بردنمون بخش . از اونجا بود که کم کم درد هام شروع شد درد وحشتناک کمر سوزش شدید جا بخیه از درد گریه میکردم فقط در صورتی که موقع پسرم اصلا همچین درد های رو تجربه نکرده بودم 🥺. اصلا وحشتناک بود دردعام ساعت هم اصلا نمی‌گذشت خلاصه دوتا شیاف دادن پرستار ها گذاشتم یکم بهتر شدم باز آمپول مسکن زدن . دردام کمتر و کمتر شد تا اینکه باز اثر مسکن ها می‌رفت باز شروع میشد بشدت بد بود ولی خداروشکر بچم سالم و سلامت بغل کردم . ولی واقعا فرق می‌کنه سزارین اپل و دوم من برا اولی اصلا حالیم نشد ولی این یکی جونم در اومد . ولی بازم شکرخدا😍😍😍
اینم تجربه سزارین دوم من ♥️