سزارین ۲
ساعت ۳ بعداز ظهر راه افتادیم با مامانم و همسرم رفتیم سمت بیمارستان.ارایش کردم و کلی چیتان پیتان...😂مدارکمو برداشتم با نامه رفتم داخل بخش زایمان و استرسم کم کم داشت بیشتر میشد.گفتن برو آماده شو بیایم کاراتو کنیم.مدارکمو گرفتن برای تشکیل پرونده و بهم لباس دادن.پرستار اومد فشارم گرفت بعد لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم برای nst.پرستار اومد بهم سروم بزنه و آزمایش اینا بگیره که متاسفانه زیاد وارد نبود و دستم خیلی درد گرفت رگمو پیدا نمی‌کرد.دوتا دستامو سوراخ کردن و کبود هنوز جاشون هست...خلاصه بعداز اون دراز کشیدم منتظر دکترم بودیم.ساعت پنج بود دکترم اومد صداشونو شنیدم گفتن مریضتون آماده اس فقط سوندش مونده.اومدن سوند بزارن برام که چشمتون روز بد نبینه من از همون بدم میومد سرم اومد.خودمو سفت گرفته بودم و گذاشتن سوند برام بدترین درد شد😐🥴 سوند زدن گذاشت تو دستم گفت سرومم بگیر حتی لباسهای بچه رو هم دادن خودم داشتم دست پر میرفتم اتاق عمل😂اونا هیچ زحمتی به خودشون ندادن...

۳ پاسخ

سوند رو میگن موقع بی حسی هم بگی میذارن برات که درد حس نکنی

آزمایش چی گرفتن ازت

کدوم بیمارستان بودی؟

سوال های مرتبط

مامان آوید مامان آوید ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان در بیمارستان رضوی مشهد
تقریبا ۴۰ هفته ام پر شده بود دکترم گفت که دوشنبه برو بیمارستان برای ent ؛ اگر لازم باشه پرسنل به من زنگ میزنن ؛ من رفتم اتاق معاینه ؛ رفتار پرسنل خوب نبود از همون اول استرس به من وارد کردند و خیلی هم نوبتم طول کشید با اینکه خلوت بود ؛ خلاصه معاینه شدم و گفتن هنوز یکی دو روز دیگه جا داری ولی با این حال به دکترم زنگ زدن و جواب آزمایش ها رو بهش دادن و اون گفت برای فردا طبیعی ؛ بستری بشم ؛ با اینکه هیچ دردی هم نداشتم و دهانه رحمم هم اصلا باز نشده بود ؛ اینجا بود که پرسنل استرس وارد کردند و بهم گفتند زود برو کاراتو بکن و وسایلتو بیار و .... که بستری شی ؛ من بیرون داشتم با همسرم حرف میزدم که یکی از اون خانوما با لحن بد بهم گفت خانم زود باش دیکه بیا بهت لباس بدن برو لباساتو دربیا و اینا ؛ خیلی بد بود
خلاصه که من رفتم اتاقم و لباسامو تحویل دادم دوباره بهم الکترود و فشار اینا وصل کردن تقریبا ۵ دقیقه بعدش ضریان قلب بچه کند شد و صداش نمیوومد به پرستار گفتم اومد و رفت و بتز دوبار اومد بهم دستگاه اکسیژن وصل کردن و به دکترم زنگ زدن یهو گفتن دکتر گفته سزارین اورژانسی ؛ منو بگو داشتم میمردم سوند وصل کردن داشتم میلرزیدم و یخ زده بودم خیلی بد بود بلاخره رفتم اتاق عمل ......
مامان نی نی♥️🤰 مامان نی نی♥️🤰 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین ۲
ساعت ۹ صبح بود رسیدیم بیمارستان بهمن تهران، رفتیم بلوک زایمان. معرفی نامه سزارین رو نشون دادم. ماما بهم گفت باید دهانه رحم رو معاینه کنم، خیلی شوکه شدم، بهش گفتم من سزارین اختیاری هستم چرا باید معاینه کنی اجازه نمیدم، گفتش چون سه روز زودتر از معرفی نامه دکترت اومدی و باید ببینیم چقدر وقت داری، بستری کنیم یا اینکه نه. خلاصه با اینکه از معاینه میترسیدم چاره ای نداشتم بهش اجازه دادم، معاینه کرد و گفت یک سانتی. زنگ زد به دکترم و بستری شدم. قرار بود ظهر سزارین بشم. دیگه لباس بهم دادن و اماده شدم برای کارهای اولیه مثل آنژیوکت، ان اس تی و سوند. از سوند اگه بخوام بگم چون اون ماما ظاهرا بلد نبود ۴ بار فرو کرد سوند رو و موفق نشد، بعدش یه ماما دیگه اومد و دفعه اول تونست سوند بزاره ( خب اگه فقط یه بار انجام میشد دردش لحظه ای و قابل تحمله، اما برای من ۵ بار انجام شد). ساعت ۱ دکترم اومد منو سریع بردن اتاق عمل، دو تا بی حسی به کمرم زدن که اصلا درد نداشت.
مامان 👼🏻🤍 مامان 👼🏻🤍 ۲ ماهگی
تجربه سزارین:
من ۳۸ هفته و ۴ روز بودم و نامه سزارین هم برا ۷ اسفند بود ۷ صبح رفتیم بیمارستانی که خودمم اونجا کار میکنم و کار های بستری رو انجام دادیم و من رفتم بخش زایشگاه اونجا همکارم کمک کرد لباسامو عوض کردم
تو زایشگاه ان اس تی و اینا گرفتن دراز کشیده بودم منتظر بودم دکترم بیاد صدام کنن بیا بریم
از سوند خیلی میترسیدم وقتی اومدن بزنن داشتم از استرس میمردم ولی اصلا درد نداشت فقط بعدش همش احساس دستشویی داشتم
هنوز ساعت ده نشده بود رفتیم اتاق عمل اونجا هم همکارا میشناختن میومدن حالمو میپرسیدن پتو اینا آوردن برام تا مدتی که بیرون اتاق عمل بودم سردم نشه خدایی بهم میرسیدن واقعا حال میداد🥲🥲🥲
بعد رفتیم داخل اتاق عمل اونجا همکارمم لباس پوشید اومد تا فیلم بگیره منم استرس داشتم بهش میگفتم نه فیلم نگیر من استرس دارم الان به خودم میگم چرا اونجوری گفتم بهش😆🤦🏻‍♀️
بعد دکترم اومد داخل.یهو دلم خواست بغلش کنم 😂از وجودش احساس امنیت کردم
بعد آمپول بی حسی رو زدن دردش یه لحظه بود مثل آمپول معمولی که میزنیم
و بعد اون گفتن سریع دراز بکش خودشونم از شونه هام فشار دادن سر خوردم دراز کش شدم
یه نفر هم بالا سرم بود دارو اینارو کنترل میکرد و میپرسید حالت چطوره
مامان آقا دایار🤰🏻 مامان آقا دایار🤰🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #۱
من از اول بارداری انتخابم زایمان طبیعی بود،ولی خب چون ماه هشتم بارداری سرماخوردگی شدید گرفتم و کلی وزن از دست دادم،دیگه ترجیح دادم زایمان سزارین و انتخاب کنم ،دکترم هم قبول کرد 😁البته زیر میزی شو گرفت ،ولی دکترم گفت سزارین اختیاری واسه ات انجام نمیدم،روز ۴ام که شیفتم توی بیمارستان بیا که به بهانه طبیعی بستریت کنم و بعدش ببرمت واسه سزارین که بتونی از بیمه پولت و بگیری،
خلاصه سرتون و درد نیارم
۴ فروردین شد و من صبح با بهونه کاهش حرکت بچه و خارش کف دست و پا رفتم بیمارستان ،معاینه کردن دکتر گفت ۱سانتم باز نشدی ،بستری شدم بلوک زایمان ،اونجا کلی ترسیده بودم ،چون ماما ها فقط می اومدن بالا سرم و چکم میکردن ،
بعد یک ساعت دکترم اومد ،و ان اس تی ودستکاری کرد گفت کاهش ضربان قلب جنین داریم باید سزارین بشه .همه اینا الکی بود
دیگه سریع سوند و بهم وصل کردن که خیلییییی درد داشت،
بعد دو دقه من توی اتاق عمل بودم ،اونجا همه کلی باهام حرف میزدن که از استرسم کم کنن ولی مگه این استرس لعنتی کم میشد؟!
دیگه امپول بی حسی مو زدن و کم کم کمر به پایینم گرم شد و بی حس،
مامان 😘آراز مامان 😘آراز ۲ ماهگی
نزدیکای ۶/۳۰ بود رسیدیم بیمارستان
کلی برف و بارون اومده بود از شبش خیلی هوا سرد شده بود منم ک استرس خالی بودم بیشتر میلرزیدم
ساعتای ۷ و ربع بود که صدامون زدن بریم بخش زنان مدارکمون رو تحویل بدیم
رفتیم اونجا ولی انقد شلوغ بود که تا ۸ فقط معطل شدیم تا مدارکمو ازم بگیرن و لباس پوشیدم
ساعتای ۹ اومدم نوار قلب بچه رو گرفتن و برامون شانت زدن که اینا تا ساعتای ۹/۳۰ باز طول کشید
به بقیه خانومای اونجا سوند میزدن اما من سوند نزدم گفتم با دکترم هماهنگ کردم واسم اتاق عمل قراره سوند بزنه

بعد از ۹/۳۰ دیگه هیچ کاری نداشتم بجز انتظار و انتظار
حالا مگه نوبتم می‌شد
دیگه همه رو کم کم راهی کردن فقط دو سه نفری مونده بودیم
یکم حالت ضعف و تشنگی داشتم
تحمل کردم بالاخره ساعت ۱۱و نیم سوار ویلچرمون کردن و بردن طرف اتاق عمل

اونجا باز به جز من یکی جلو تر تو نوبت انتظار نشسته بود اون خانوم رو ساعت ۱۱و۴۵ بردن و من تنها اونجا موندم
همش تو اون مدت دعا میکردم قرآن میخوندم و ناخودآگاه اشکم در میومد
بالاخره یکی از کادر اتاق عمل ساعت ۱۲/۲۰ بود اومد دنبالم گفت بریم اتاق عمل
دنبالش راه افتادم رسیدیم به یه اتاق خیلی دلباز یه تخت وسط بود و چند تا چراغ بالای سرش
راسش فک نمیکردم اونجا اتاق عمله 🤷🏻‍♀️😂فک کردم فقط سوند میزنن یا کار دیگه ای میکنن اونجا رفتم رو تخت خوابیدم اومدن فشارمو گرفتن ‌بهشون یاد آوری کردم ک سوند ندارم برام بزنن

یکم طول کشید تا دکتر و بقیه بیان حدود ساعتای ۱۲/۴۰ بود دکتر اومد فوری برام بی حسی زدن
مامان فرهاد♥️شهرزاد مامان فرهاد♥️شهرزاد ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
طبق تاریخ پریودی و ان تی قرار بود صبح جمعه ۲۹ فروردین برم بیمارستان بستری بشم وبا امپول زایمان کنم...یه سونو بیوفیزیکال دکترم نوشته بود گفت پنجشنبه انجام بدم و اگه شرایط اوکی بود جمعه برم بیمارستان
پنجشنبه رفتم سونو و گفت و باتوجه به ۴۰ هفته بچه خیلی ریزه، مایع دورش حداقله و درحال حاضر حرکتش کمه، برو با دکترت مشورت کن
بعدظهر رفتم پیش دکترم و گفت برو الان بستری شو
رفتم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادن و معاینه کردن فقط یه سانت باز بودم..دستگاه نوار قلب وصل کردن و از صحبتای ماماها متوجه شدم ظاهرا زیاد نرمال نیس چون بهم ماسک اکسیژن دادن و همش سرم میزدن بهم
پرسیدم چی شده گفتن ضربان قلب بچه بالاست..به دکترم اطلاع دادن و گفت اتاقو عملو آماده کنن واسه سزارین
بهم سوند وصل کردن که یه کمی سوزش داشت و بعدم بردنم اتاق عمل...متخصص بیهوشی اومد و اسپانیال انجام داد دکتر تیغو کشید و جیغ کشیدم اصلا بی حس نشده بودم، یکمی صبر کردن مجدد تیغ زدن و بازم جیغ کشیدم گفتم میسوزه من بی حس نیستم گفتن بیهوش کنین
یه چیزی تزریق کردن و ماسک گذاشتن جلو دهنم و خوابیدم
بهوش که اومدم چشام باز نمیشد از گیجی فقط پرسیدم بچم‌کجاست گفتن ان ای سی یو بستریه ولی نگران نباش حالشخوبه و یکم دیگه میارنش
تقریبا ساعت یک شب بود که دخترمو اوردم ...صبح ساعتای ۶ سوند و برداشتن و کم کم‌بلند شدم واسه راه رفتن..اولش خیلی سخته ولی یکم که راه رفتم بهتر شد...دیروز عصر مرخص شدم و تنهاچیزی که خیلی اذیتم میکنه سر درد و گردن درده که از عوارض اون بی حسیه لعنتیه
مامان مهرسام مامان مهرسام ۱ ماهگی
سلام خانما میخوام تجربه زایمانمو بگم
قرار شد من سزارین بشم برای تاریخش رفتم مطب شیوا طالبی من اصرار داشتم تو اردیبهشت باشه ولی قبول نکرد و گفت فقط تو فروردین میتونه منم به ناچار ۳۱فروردین رو قبول کردم
صبح روز زایمان رسید به من گفت ۷:۳۰بیمارستان باش من رفتم کارای پذیرش رو کردم آماده شدم سوند بهم وصل کردن چون با رویان برای بند ناف قرار داشتم و دکتر نمیومد زنگش زدم ولی ناراحت شد که چرا زنگ زدی!از اون طرفم از رویان اومده بودن منتظر دکتر! خلاصه منو بردن اتاق عمل سرم وصل کردن آماده م کردن برای عمل بعد اومدن گفتن نه برو بیرون دکتر دیر میاد!حالا من همینجوری استرس داشتم بدترم شد رفتم با سرم و سوند نشستم منتظر تا بالاخره دکتر تشریف آوردن
خلاصه عمل شدم و فرداش مرخص شدم و اومدم خونه به محض رسیدن به خونه تب و لرز شدید گرفتم همه گفتن تب شیره ولی تب و لرزم ادامه پیدا کرد پیام دادم برا دکتر بهم گفت سرم و آمپول فلان و بگیر بزن گفتم آزاد که نمیدن نسخه بده لااقل! خلاصه چند روز طبق نسخه اونارم زدم و خوب نشدم
پیامش دادم دارم میمیرم نکنه عفونت گرفتم گفت مراجعه کن بیمارستان
رفتم بیمارستان همون شب تا رفتم بستری شدم و قوی ترین آنتی بیوتیک های هوازی و غیرهوازی رو به من زدن و کلی آزمایش خون ادرار سونوگرافی ،کشت زخم ،کشت ادرار گرفتن نزدیک ۵۰/۶۰تا سرم و آمپول بهم تزریق کردن تمام دستام بخاطر رگ گرفتن تیکه تیکه شد وبله عفونت شدید گرفته بودم فرداش دکتر اومد بخیه هامو باز کرد شکممو فشار میداد که جیغم به آسمون می‌رفت و شکمم همینجوری باز موند و هر ۸ساعت میومدن میشستن و ضد عفونی میکردن
مامان پسرم🦋🧿 مامان پسرم🦋🧿 ۱ ماهگی
#تجربه زایمان#
#پارت سوم
ساعت ۸:۲۰ اومدن صدا کردن برای اتاق عمل
رفتم ااتاق عمل دکترم بود و پرسنل اونجا
با دکترم در مورد هرچیزی که سوال داشتم و ابنا صحبت کردم و بعدش بهم گفتن دراز بکش و یه خانومی برام سوند وصل کرد و یکی هم انژوکت
بعدش شکممو ضدعفونی کردن و یه اقایی اومد برای اسپینال و بهم گفت خم بشم براب زدن امپول
وقتی خم شدم و سرمو پابین نکه داشتم بهو حس کردم پاهام گرم شد
اصلا اصلا سوزنشو احساس نکردم
فکر کردم داره پنبه میزنه هنوز به کمرم
بعدش دراز کشبدم و پاهام سر شده بود
موقع عمل فشارم نزدیک ۱۷ بود
دکترم شروع کرد به کار و من به لحظه احساس کردم شکممو پاره کرد چون بهو انگار قندم افتادو چشمام بکم سیاهی رفت
درحا دیدم فشارم ار ۱۷ شد ۱۰
بگم حس میکردم دنده هامو فشار میدن ولب هیچ دردی نداشتم
بهو صدای گریه بچه رو شنبدم و بچه رو اوردن کنار صورتم
به افایی هم ازمون فیلم گرفت و برای همسرم فرستاد و باهام صحبت کرد اسمش چیه و …
بعدشم بچه رو بردن بخش نوزادان و دکتر بخیه های منو زد و رفتم ریکاوری
اونجا دکترم بخاظر فشارم نیم ساعت نشست بالا سرم و به بقیه سفارشمو کرد مراقبم باشن
بعدش جون من ورم داشتم پاهامو ب زور حرکت میدادم
که این باعث شد بهم مسکن نزنن چون بابد سر بودن پاها کم بشه تا مسکن برنن وگرنه میگن فایده نداره
ولی همونم فابل تحمل بود
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت یک
خوب 🫠 دکترم گفت ساعت هشت صبح برو بیمارستان من ساعت هفت بیدار شدم یه آرایش خوشگل کردم موهامو درست کردم یه لباس کوتاه پوشیدم انگار استرسم کلا رفته بود تا بیمارستانم تو ماشین با بابامو مامانمم شوهرم شوخی میکردم میخندیدمم
رسیدیم بیمارستان بازم من استرس نداشتم کلی با خودم حرف زده بودم که اروم باشم تموم میشه
رفتم زایشگاه گفتن سونو اینا رو بده دادم شوهرم رفت پذیرش کرد و داستان از همین جا شروع شد🥲💔 مامایی تو زایشگاه بود که سرش از کونش پنالتی میزد هیچی یاد نداشت خیلی ام بد اخلاق بود لباسامو عوض کردم گفت برو رو تخت میخواست رگ بگیره بازم استرس نداشتم چون یه چیز عادی بود برام خیلی تو دوران بارداری خون رگم ازم گرفتن
این زنیکه عوضی بلد نبود چهار جا رو سوراخ کرد اخرشم یه جارو سوراخ کرد یه سرنگ خیلی خیلی بزرگ زد به انژیکت خونم نمیومد اینو اع فشار میداد پایین بالا من صبر میکردم هیچی نمیگفتم خونم می اومد یکم باز فشار میداد می‌رفت تو دستم دیدمم وای قابل تحمل نیست داشتم میمیردم از حال میرفتم جیغ میزدم کل بیمارستانو صدام گرفته بود خونهام همه کف کرده بود از بس اینارو میزد تو رگ باز میکرد تو سروم
و بالاخره تموم شد اون رگمم خراب شد بد از10تا سوراخ کردن یجا گرفت
مامان Karen 👶🏻🩵 مامان Karen 👶🏻🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۶
پرستاره اومد کمکم کنه که راه برم اول سوند رو باز کرد و بعد با سختی از رو تخت اومدم پایین به شدت بخیه هام میسوخت
به زور چند قدم برداشتم و حس میکردم دستشویی دارم رفتم تو توالت نشستم اما گلاب به روتون دستشوییم نمیومد
از درد زیاد نمیتونستم از رو توالت پاشم به زور پاشدم در رو که باز کردم فشارم افتاد داشتم میلرزیدم آبجیم دستمو گرفت رفتم رو تخت که چشمتون روز بد نبینه حالت تهوع گرفتم
اون لحظه بدترین قسمتش بود هی اوق میزدم و با هر اوقی که میزدم حس میکردم بخیه هام داره پاره پاره میشه گریه میکردم و به آبجیم میگفتم بگو پرستار بیاد درد دارم الان بخیه هام پاره میشه بگو بیاد یه کاری کنه..
رو تخت دراز کشوندنم حالت تهوعم رفت خداروشکر اما از ترس اینکه دوباره تهوع نگیرم هیچی نمیخوردم
پرستاره میگفت واسه اینکه نفخت خوب بشه راه چاره ش راه رفتنه که من اصلا با اون وضعی که پیش اومد نمیتونستم راه برم
اون شب تا صبح درد کشیدم و تنها چیزی که باعث میشد دردا رو تحمل کنم پسرم بود که ساکت و آروم کنارم خوابیده بود حتی یه ثانیه هم گریه نکرد و باخودم میگم خداروشکر با اون شرایط حداقل بچم آروم بود..
صبح دوباره پاشدم برم دستشویی که دوباره همون اوضاع دیشب پیش اومد و با گریه میگفتم کاش سزارین نمیشدم کاش همون طبیعی دنیا میاوردم بچمو..
مامان کارن👶🏻 مامان کارن👶🏻 ۲ ماهگی
صدا زدن که همسرم بره بچه رو تحویل بگیره وقتی آوردنش گذاشتنش تو دلم انگار بخدا رسیدم اینقدر خوشکل و اروم بود که نگو بهم بغض داشتم هم میخندیدم همسرم میگفت با مامان که وایساده بودیم دم بخش نوزادان یه بچرو اوردن خیلی خوشکل بود همون موقع گفتن کاش این بچه من بود و حالا که رفتم تحویل بگیرم فهمیدم واقعا بچه خودم بوده😍😂دیگه دردام تموم شد فقط خودمو زجر داده بودم بنظر من زیاد کنجکاوی نکنین قبل عمل که همه چیو ندونین اینجوری خیلی واستون راحت تره
من چون جز به جز و از همه پرسیده بودم خیلی واسم سخت بود و همش منتظر درد و اینا بودم ولی اصلا اینجوری نبود
دروغ چرا دردم خیلی داشتم ولی خب با شیاف کنترل میشد و قابل تحمل بود واقعا
سه ساعت گذشت من دستشوییم گرفت و چون دکترم سوند وصل نمیکنه باید به پرستار میگفتیم که بیاد کمکم کنه از این لگن کوچیکا بزاره
صداش زدیم اومد و پتورو زد کنار گفت اوه اوه چقدر خونریزی داری و یهو دستشو با تمام توانش گذاشت رو شکمم یه جیغی زدم که نگو😂گفتم نکن من اصلا دستشویی ندارم گفت نه چرا شکمتو سفت گرفتی شل بگیر ببینم و دوباره فشار داد گفتم لعنتی نمیتونم شل بگیرم درد دارم دست خودم نیس
دوبار که فشار داد و کلی داد زدم ول کرد و لگن و گذاشت گفتم دستت درد نکنه ولی من دیگه دستشویی ندارم مرسی😂😐لگن و برداشت و خندید و رفت😂
مامان Avina💕🎀 مامان Avina💕🎀 ۱ ماهگی
خاطره ی زایمان سزارین🙂
بخاطر کم بودن آب دور بچم دکتر ختم بارداری داد...
رفتم مطبش برای گرفتن نامه سزارین گفت دوشنبه.
گذشت و روز دوشنبه رسید... من دخترعمم و جاریم و همراهی ک گرفته بودم همراه با همسرم رفتیم سمت بیمارستان من هنوزم باورم نمیشه قراره زایمان کنم نمیدونم چرا فکرشو نمیکردم اون روز قراره عمل بشم بخاطر همین استرس نداشتم... رفتم ی خانومه بود دوقلو داشت همدردی میکردیم و میترسیدیم جفت مون بعد بردنمون داخل اتاق آنجو و سون رو وصل کردن همش اول اونو انجام میدادن بعد منو... وای سوند واقعا عذاب آور بود من که مردم🥲مخصوصا وقتی دسشویی داری میسوزه خیلی بده من گریه کردم🥲
تو اتاق انتظار دراز کشیده بودیم و همو دلداری میدادیم قرار بود اول اون و ببرن اتاق عمل.. پرستار اومد منو صدا زد گفت سری بیا بریم اتاق عمل.. رفتم و شنل تنم کردن و چجور میلرزیدم و گریه میکردم شانس بد من همون لحظه همسرم رفته بود تا جلوی در بیمارستان منو بردن دخترعمم و جاریم و همرام بودن فقد... منو ندید باهاش نتونستم خدافظی کنم انقدر ناراحت بودم..
خلاصه منو بردن توی ی اتاق کوچیک که ی تخت خیلی باریک وسط بود نمیدونستم قراره روی اون تخت عمل بشم. ی مرده و ی پرستار داخل بودن سوال ازم میپرسیدم منم اشک میریختم و میلرزیدم دکترم اومد دستمو گرفت نازم کرد گفت نترس هیچی نیست انگار خودش هم دلش نمیومد منو عمل کنه قیافش یجوری شده بود... ب پرستاره گوشیمو دادم گفتم فیلم بگیر