دخترم امشب شد 11 ماهه باورم نمیشه 1 ماه دیگه میشه یکسال
یکسال پر از چالش چقدر عجیب بود میگم چ زود بچه ها بزرگ میشن نه
انگار همین چند ساعت پیش بود سرشو گذاشتن کنار چشمم😐😍
ب خودم افتخار میکنم واقعا بابت اینکه هیچ کس هیچ کس نبود حتی یذره برام نگه داره
بخدا در حالت نشسته دولا میشدم خوابم می‌میبرد
شده 6 بعد ظهر ناهار و صبحانه رو با هم خوردم
ولی بازم کم نذاشتم همیشه با روی خوش و خندان در رو روی همسرم باز کردم همیشه غذا آماده
شده بعضی وقتا خسته شدم داد زدم ولی خودمو سرزنش نمیکنم چون واقعا قوی بودم من
دو جا رو هیچ وقت یادم نمیره
اولین باری ک إلا سرماخوردگی گرفت
با همسرم بردمش دکتر
همون جا یه خانم با من بود دقیق بچه هاش هنسن دختر من یکم بزرگتر بودن
شوهرش مادرش یه خانوم دیگه همراش بود فقط دلداریش میدادن ناراحت نشه که بچه ش مریضه براش نگه می‌میداشتن قوربون صدقه خودشو بچه هاش میرفتن
اونجا واقعا به خودم و همسرم افتخار کردم که من توانایی اینو دارم از پس زندگی خودم بر بیام
پوتین مورد هم همین 13 بدر
ک رفتیم بیرون با همسرم خودم با یه ساعت تو خونه هم خودم هم بچه هم گوشت و وسایل و میوه و همه چی آماده کردم بعد رفتیم یجا نشستیم اتفاقا بین دو خانواده نشستیم هردو بچشون 2یا 3 ماه از دخترم بزرگتر بودن هر دو تا 3 ی 4 نفر کمکی داشتن بچه رو براش میخوابه میخوابوندن تو آغوش میگرفتن ک مامانه لذت ببره در حالی که من جامونو خیلی قشنگ چیدم تا همسرم آتیش روشن کرد گوشتارو سیخ کشیدم بعد إلا رو گرفتم خوابوندم همشون به من نگاه میکردن پچ پچ میکردن اونجا بود فهمیدم من چقدر قویم 🥹

تصویر
۷ پاسخ

راستی به دخترت توت فرنگی میدی حساسییت نداره و اینکه دخترت راه میره یا حالا نمیتونه آخه تیارام هنوز راه نمیره چند روزی میشه که چند قدم برمیداره باز میخوره زمین

منم دخترم 27 روز میشه یکسال دقیقا مثل تو منم تو شهر غریبم همش تنها بودم تو مریضی هاش تو خوشحالی هاش

پسر منم امروز یازده ماهه شد🥹

وای🥺🥺اومد جلوچشمم روزای سختی ک پشت سر گذاشتیم تنهایی

منم خیلی دست تنها بودم بااینکه خانواده هامون نزدیک هستن خیلی سختی کشیدم‌فشار روانی از یه طرف زردی دخترم سزارین خودم همیشه صبحانه و ناهارم ۲-۳ بعدازظهر بود اونم اگر میتونستم
بازم به قوله شوهرم سرم بالاس منته کسی رو سرم نیس که کمکم کرده باشن همیشه باشوهرم دوتایی حمومش میکنیم
منم اولین بار که دخترم‌ و خودم همزمان مریض شدیم رو یادم نمیره وحشتناک بود خودم داشتم جون میدادم ولی به دخترم رسیدگی میکردم که خوب بشه سریعتر

سلام مبارکه انشاالله همیشه شاد باشین
من دخترام فردا ۴ انشاالله میشن ۱۱ماه زمان بیشتر از اونچیزی ک فکرشو میکنیم داره زود میگذره

خداقوت مامان قوی🌱☁️
منم شهر غریبم از ۲۰ روزگی پسرم مامانم رفت. خودمون موندیم و خودمون
من ۲۰ ساله بی تجربه. یادمه اولین باری که میخواستم پسرمو حموم کنم گریه میکردم موقع حموم دادنش همش میترسیدم لیز بخوره. اولین باری که ناخونشو گرفتم عرق سرد میکردم.
تو ایامی که دوستام درگیر امتحانات دی ماه بودن من داشتم مقاله میخوندم که
چطور نوزاد خود را حمام کنیم!
یه جاها به قول شما کسی نبود دلداریم بده . منم افتخار میکنم به خودم و هر مادر قوی که چالش ها رو پشت سر هم میگذرونه و همچنان هوای خودش و کوچولوش رو داره🌸🩷☁️

سوال های مرتبط

مامان نورا🧚💛 مامان نورا🧚💛 ۱۰ ماهگی
مامان آوا جون ❤️ مامان آوا جون ❤️ ۱۲ ماهگی
مامانا تو رو خدا کمکم کنید
خیلی تو شرایط بدی هستم
نمی‌دونم از کدوم مشکلاتم بگم
مامان و بابام تصادف کردن مامانم لگنش در اومده ترک برداشته بنده خدا رو تخت هست فعلا ...
دخترم لب به هیچ غذایی نمیزنه پانزده روز پیش مامانم بودم تا اذان صبح کار. میکردم که همه چی رو براه باشه ولی تو این مدت به شدت دخترم بد غذا شده قبل که بد غذا بود الان افتضاح شده شیر هم لب نمیزنه
فکر کنم بین ۸تا ۸٫۵کیلو مونده دوازده تیر یکسال تمام میشه
از این ور هم شوهرم همش بهم ایراد میگیره همش دعوا بحث
خودم به شدت مریض شدم از لحاظ روحی حتی حوصله خوردن قرص های ارامبخشم رو هم ندارم
خونه زندگیم داغونه تو این دوازده روز شوهرم حتی یه قاشق رو جا به جا و مرتب نکرده
خودم وسواس گرفتم
دخترم اصلا یه لحظه از من جدا نمیشه
با تمام وجودم خسته ام
هر روز به خودم فحش میدم خودمو کتک میزنم گریه میکنم 😭😭😭😭😭
اینم از شرایط کشور ....
فردا پس فردا هم باید برم سر کار ...
من خیلی آدم ضعیفی شدم خیلی زیاد کم آوردم کم .‌‌‌‌‌....
کمکم کنید خدا می‌دونه همین ها رو هم با اشک دارم براتون می‌نویسم
مامان علی کوچولو مامان علی کوچولو ۱۲ ماهگی
همیشه وقتی برای خرید سیسمونی تحقیق میکردم با این جملات روبرو میشدم
کریر اصلا استفاده نمیشه
بچه من اصلا صندلی ماشین ننشست
صندلی غذا یه چیز الکیه
کهنه شور گرفتم یکبارم استفاده نشد
آخه این وسایلا که خود به خود پا در نمیارن بیان خودشون کارا رو راه بندازن
ما باید استفاده کنیم و بچه رو عادت بدیم
من کریر عصای دستم بود ، تو خونه میذاشتم داخلش بچم میخوابید
تا شش ماهگی هم تو ماشین به عنوان صندلی ماشین استفاده میکردم
چون خانوادمم شهرستانه زیاد میرفتیم واقعا عالی بود ، وقتایی که همسرم رانندگی میکرد من عقب پیش پسرم مینشستم‌، وقتایی که که تنهایی میخواستم برم کریر میذاشتم صندلی جلو کمربند هم میزدم براش
از شش ماه به بعد هم راحت تو صندلی ماشین نشست چون تز اول عادت داشت ،من به هیچ عنوان نمیتونم بچه رو بغل خودم نگهدارم تو جاده الخصوص الان که شیطون شده
صندلی غذا هم که بی نظیره ، به هیچ عنوان نمیتونم بدون صندلی به بچه غذا بدم همش میخواد دنبالش بدویی و همه جارو کثیف میکنه ، از اول عادتش دادم ، هر چند سخته روزی چند بار میخواد هی بشوری و تمیز کنی ولی میرزه
مینی واش هم که دوباره یکی از بهترین خریدهای سیسمونی بود
من فقط هفته ای یکبار لباسای پسرمو میشورم ، میذارم همش جمع میشه میندازم تو ماشین ، الخصوص برای زمستون عالیه که خشک کن داره
قنداغ سوییسی هم بشدت برای یکی دوماه اول لازمه که بچه هنوز سفت نیست ، راحت با اون بلند و کوتاش میکنی
تخت کنار مادر هم یکی از خریدای. اساسیه واقعا چون من اصلا نمیتونستم تو تخت کنار خودم بخوابونم بچه رو ، اینجوری خیالت راحته جاش أمنه و کنار خودته
دوست داشتم این تجربیاتم رو بذارم شاید برای مامانای باردار مفید باشه
مامان محمد رادین مامان محمد رادین ۱۳ ماهگی
امسب دخترای فامیل میخواستن برن بیرون
منم برای اولین بار میخواستم باهاشون برم
قرار بود همسرم بچه رو‌ بخوابونه من برم
بچم بی قراری میکرد
هرکار کردم نخوابید
قرار شد همسرم بخوابونه من برم
اما دلم طاقت نیوورد و بعد از ده دقیقه برگشتم و‌ دخترا خودشون رفتن
اومدم و پسر تو بغلم خوابید
اما همسرم کلی منتم کرد و گفت شب دیروقت چی واجبتر از بچه ات هست
گفت از این به بعد اون هم میره خونه دوستاش شبا
ما تا الان هیچکدوممون بدون هم جایی نرفتیم حتی دیروقت
اما هب من خیلی خیلی بیشتر از همسرم درگیر بچه ام
مثلا دیروز سیزده بدر من همش با بچه مشغول بودم و حتی غذای درست درمون هم نخوردم چه برسه گشتن
اما همسرم جایی پا بده برای تفریحش یه کارایی میکنه
دلم برای بچمم میتپه اما دلم یه کوچولو فقط یه کوچولو تفریح یا خواب عمیق یا چیزی میخواد
اما بخاطر بچم از همه جی زده شدم
منتی نیس خودم دلم طاقت نمیاره بدون اون لحظه ای باشم
اما خب دلم خیلی امشب گرفته
حس میکنم خیلی مادر بد و بی مسئولیتیک دلم طاقت اورد بچمو دیوقت بزارم برم
مامان کیان😍 مامان کیان😍 ۱۲ ماهگی
وضعیت_اسف‌بار_دیشب_من #پریودی

🩸 این ماه پریودم ۳ روز زودتر شروع شد...
البته بهتر شد چون جمعه می‌رم شهرستان پیش خانواده‌م 😊

دیشب که روز اول پریودیم بود، با همسرم دعوا کردم.
گاهی حس می‌کنم فقط منم که می‌بینم، می‌فهمم، پیگیرم…
همه‌ی مسئولیت‌های خونه رو دوشم حس می‌کنم، مخصوصاً این چند ماه که همسرم بیکاره (نیسانمون رو دزد بی‌خدا برده...)
کلاً خیلی وقتا بی‌تفاوته. دیشب وقتی خونه به‌هم ریخته بود و کیان بی‌قرار، من با درد و اشک کارا رو انجام دادم. ظرف شستم، لباس پهن کردم، با کیان ور رفتم… اون فقط روی مبل، گوشی دستش، و من در حال انفجار.

کیان حتی اومد پشت در دستشویی، جیغ می‌زد. اون براش بالشت گذاشته بود که نیاد جلو. بچم گریه می‌کرد، من اون‌طرف در، با اون حال زارم گریه می‌کردم… و اون، گوشی دستش، انگار نه انگار!

آخرشم تشک و پتو رو برداشتم، با بچم اومدم تو اتاق و خوابیدیم. 😭😭

بقیه‌ی مامان‌ها هم این حسو دارن؟
شما هم وقتی حالتون بده، تنها می‌مونید؟ یا همسرتون کنارتونه؟
مامان دردونه مامان دردونه ۱۲ ماهگی
سبک زندگی جدید برای خوابوندن پسرم.
دیشب و امشب اینطوری خوابید: ساعت ۵ عصر از خواب عصرش بیدار شد، بازی کرد و میان وعده فرنی و میوه خورد. ساعت ۷ ونیم رفتیم حمام و نیم ساعت آب بازی کرد. بعد لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون. دیروز بردمش پارک، امشبم امامزاده. نیم ساعت بازی کرد و بیرونو دید. برگشتیم خونه و شیر خورد و بعدشم شامشو خورد. ساعت ۵ دقیقه به ده بود که روتین خوابش که شستن و عوض کردن پوشک و خداحافظی و شب بخیر با اسباب بازی هاش رو انجام دادم و بعدش سرشو گذاشت رو بالش و خوابید.
دیشب فقط یه بار ساعت ۲ برای شیر بیدار شد و تا ۹ صبح خواب بود.
اگه امشبم برای شیر بیدار نشه همین روال رو ادامه میدم.
درسته که قبلا که زودتر میخوابید برای خودم وقت بیشتری داشتم ک کمتر خسته میشدم و این دو شب خیلی له شدم، ولی چون میخوام دیگه با شیر نخوابونمش همین روال رو ادامه میدم.
نکاتی که بنظرم مهم هستن:
۱. حمام قبل از خواب شب بچه رو خواب آلوده میکنه و عالیه.
۲. قبل غذا حتما شیر بخوره که ارتباط حسی با مادر داشته باشه و نخواد قبل خوابش با شیر حس امنیت بگیره‌
۳.غذا به اندازه بخوره که سیر بشه.
۴. میان وعده هم خیلی مهمه چون اگه بخوره شام زیاد نمیخوره که نتونه درست بخوابه.
۵.و همچنان روتین داشتن بیشترین تاثیر رو داره.
مامان الوین مامان الوین ۱۲ ماهگی
مامانا شما بعد بچه هاتون از نظر روحی اخلاقی چقدر تغییر کردین؟من اصلا خودم نیستم واقعا نیستم عجیبه انگار دیوونه شدم حتی دیروز با مادرم بحثم شد بچم مریض شده چنان سرفه هایی تو خواب می‌کرد که داشتم میمردم ممانم زنگ‌زد گفتم نمیدونم چرا نمیمیرم چرا تموم نمیشه این زندگی داره خفه میشه پسرم آخه چرا اینقد مریض میشه این بچه تا وقتی بیداره من کنارش جم‌نمی‌خورم مامانم خیلی همیشه پشتم بوده فقط همینا برام موندن اما وقتی آه و ناله کنم گله کنم میگه روحیه شو نداشتی بچه میخواستی چیکار دیروزم میگفت فقط،چون مریضه اینجوری میکنی با خودت دست خودم نیست تو خواب خیلی بد سرفه میکنه حتی بیدارش میکنه همین الانم خوابیده میترسم بالا سرش نشستم من عجیب از خودم دور شدم عصبی شدم تمام زندگیم استرسه از بس مریض میشه استرس دارم برم بیرون کلی بچه اون بیرون با تیشرت و شلوارک میان من ی بار لباس کم تنش میکنم سرما میخوره چرا احساس میکنم همه چی بهم ریخته هیچکس درکم نمیکنه خسته شدم
مامان گل پسرها و بانو مامان گل پسرها و بانو ۱۳ ماهگی
الان که دارم تایپ میکنم یه چیزی بیخ گلوم گیر کرده اشکامم داره میریزه
دیشب تا صیح بهار اصلا نخوابید هم من هم همسرم باهاش بیدار بودیم دیروزم من استراحت نکردم و نخوابیدم امروزم از صبح بیرون بودم با پسرم ساعت 12نیم رسیدم خونه پسرم ساعت 1خوابید منم شیشه بهارو دادم پوشکشو عوض کردم خوابوندمش رو پام تا گذشاتم چند دقیقه بعد بیدار شد دوباره شیر دارم پوشکشو عوض کردم عروسکشو دادم دستش یکم بازی کنه بازی نکرد می امد منو میزد یا میرفت رو داداشش موهاشو میکشید رو پام گذاشتم هر کاری کردم نخوابید اصلا خدا منو بکشه یکی محکم زدم رو رونش واقعا کم اوردم کاش یکی بجای همسرم کار میکرد اون 24 ساعته تو خونه بود من غیر اون هیچکیو ندارم ابجیام که از خونه و بچهای خودشون بیشتر نمیشن پدر مادرمم هر وقت میرم انگار سر بارم اضافیم یه دادش 14ساله دارم که همس با پسرم که 3سالشه درگیر میشه و بهمون بی اخترامی میکنه سه تا هواهر شوهر مجرد دارم هیچکدوم در طول روز نیم ساعت نمیان با بچها بازی کنن من یکم ارامش پیدا کنم بخدا روانی شدم دو هفته است ذهنم درگیر هزینهای بیمارستانع فک میکنم حملات پانیک بهم دست میده تا بلند میشم هیچ جای و نمیبینم صداها بم و نامفهوم میشه اگه راه برم میخورم به درو دیوار ولی دردی احساس نمیکنم بعد حدود 30-40ثانیه سنگین میشه بدنم کم کم همه چی واضح میشه این حجم از فشار تو سن من نامردیه خدا از خانوادم نگذره که هیچوقت پشتم نبودن هیچوقت کمک حال نبودن فقط پسراشون پسراشون بعد میگن ما مسلمونیم بخدا اینا اگه قرار بود خودشون دین و انتخاب میکردن از اون دسته ادمای میشدن که دخترو زنده به گور میکردن همیشه میگم حسرتای که من کشیدم محدودیتهای که من داشتم نمیزارم بهار داشته باشه خدایا خودت کمک کن حالم بهتر بشه