ادامه روز زایمان..
خیلی زود بیحسی از بدنم رفت منم سریع یه شیاف گذاشتم
پاهامو تکون میدادم شکمم رو ماساژ میدادم
از اونجایی ک ادم کنجکاوی هستم نمیتونستم سرمو تکون ندم و حرف نزنم😐
از اونجایی ک گرسنم بود خرما خوردم یه لیوان آب آناناس خوردم
بعد ملاقاتی شیف مامانم باخالم عوض شد خالمم هرچی گوشت تو شیشه بود با آبش داد خوردم🤣بعدم برام نسکافه درست کرد
ساعت ۶ونیم پرستار با سینی سوپ اومد گفت الان میتونی سوپ و مایعات رو شروع کنی ☺️
۹شب سوند رو کشیدن و گفتن میتونی کم کم بشینی و بعدم راه بری
ب مامانم گفتم کمکم نکنه
مثل اینکه تاحالا بلند شدن بلد نباشی ندونی راه رفتن چیه
اما از اون چیزی ک فک میکردم راحت تر بود اول تا دستشویی رفتم و پد رو عوض کردم بعد نیم ساعت مجدد بلند شدم و یکم تو اتاق راه رفتم دور بعد تا راهرو رفتم دیگه کم کم به اتاقای دیگه و مریضای دیگه سر میزدم🤣البته اینم بگما این اخریا شکم بندمو بستم و واقعا کمک کننده بود
درکل بخوام بگم من آستانه تحملم بالاس و اینکه بدم میاد کسی کاری برام انجام بده و این خب بده واقعا مخصوصا برا کسی ک زایمان کرده
دوست نداشتم خودمو بندازم براهمین راه میرفتم
شب اول ب مامانم گفتم خودمون دوتا هستیم اگه دیدی خیلی بچه اذیت میکنه بیا وگرنه بزار خودمون انجام بدیم
شب سوم چهارساعت تو جاده بودیم و برگشتیم خونه از اونجایی ک مامان تو یه شهر دیگس و نیم ساعت فاصله داره هرچی اصرار کرد گفتم ن برو سر خونه زندگیت دوهفته از کارو زندگیش بخاطر من افتاده بود داداشامم سرگردون بودن
امروز شش روز شده از زایمانم
اینم بگم ک اولین حموم پسری رو چهارروزگی خودمو همسری بردیم و اصلا سخت نبود

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط