۳ پاسخ

خون داخل رحم از واژن تخلیه میشه

ماساژ بدن خون بیاد از بخیه ها
آخ دردم گرفت

وااای خدا بدادم برسه 🥺😩

سوال های مرتبط

مامان پسریم مامان پسریم روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین #پارت اخر
نی نی داشت گریه میکرد همه گفتن گشنشه منم تازه در اومده بودم پامو نمیتونستم تکون بدم که بچرو گذاشتن بغلم سینمو دادن به بچه با سختی اونقدر گشنش بود ول نمی‌کرد، از یطرف بی حسی داشت کم میشد درد داشتم یخورده که پرستار اومد بازم ماساژ رحمی داد این دفعه یکم دردش بیشتر بود ولی قابل تحمل بود، 8 ساعت گذشت من اصلا سر درد نگرفتم هی میگفتن حرف نزن سر درد میگیری که پرستار گفت دیگه تا الان سردرد نگرفتی بعدشم نمیگیری و نگرفتم گفتن یچیزی بخور باید راه بری خرما کمپوت بهم دادن بهیار اومد بلندم کنه خیلی هولم کرد بلند شدن وحشتناک بود جیغ کشیدم گفتن بخیت میپره هر قدم که برمی‌داشتم از شدت درد از چشام اشک می‌ریخت سخت‌ترین قسمتش که خیلیم سخت بود همین راه رفتنه بود من کلا یروز هربار که راه میرفتم چشمام از درد سیاهی میرفت پمپ درد اصلا تاثیری رو من نداشت فرداش میرفتم دستشویی از درد غش کردم آوردن مسکن بهم زدن بعدش خیلی بهتر شدم دیگه راه رفتن راحت‌تر از قبل شد ولی هنوزم یکم سخته راه رفتن
مامان حبه قند🫀 مامان حبه قند🫀 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
حتی پمپ دردم نگرفتم و با شیاف اوکی بودم البته بدن با بدن خیلی فرق داره
همش منتظر بودم که بهم بگن پاشو راه برو شنیده بودم که میگن خیلی سخته ولی لینجوری شو دیگه نه به پرستار گفتم کی میاید منو راه ببرید گف میخای راه بری گفتم اره اومد سوند و کشید و ببین وقتی بلند شدم چنااااااان فشارم افتاد از درد که پاهام سر شد پرستار گف چیزی خوردی گفتم نه گفت پس چرا گفتی بلندت کنم گفتم من چه بدونم خب شما باید بگیر که من چیزی بخورم یا نه تن تن سرپا به من چیزای شیرین میدادن بخورم تا بتونم وایسم بخیه هااااام میسوختاااااا نمیتونسم پا بندازم راه برم پرستار گفت دردت همین بود دیگه تموم شد دو قدم دیگه راه برو خوب میشی.و واقعا هم همین بود و پرستار بهم گفت شکمتو با دستت جمع کن راه برو دیگه راحت راه میرفتم گف هرچه قدر بیشتر راه بری زود تر خوب میشی و همونم شد برای سختش همین بود و الان راحت همه کارامو میکنم ولی خب استراحت میکنم و چیزای مقوی میخورم تا بعدا اذیت نشم ولی در کل میگم نترسید خیلی راحته خیلی😘❤️
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۱ ماهگی
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین
مامان نورا مامان نورا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی بدون درد پارت ۳
گفتم هر چی صلاح میدونید تا اینکه معاینه کرد گفت ۹ سانت باز شده وسایلارو بیارید. گفت زور بزن هر وقت انقباض احساس کردی و شکمت سفت شد. ولی من انقباض هارو حس نمیکردم و نمیدونستم دقیقا کی باید زور بدم. می‌گفت زورهات خوب نیس آخر پرستار ها افتادن رو شکمم و فشار میدادن تا بچه بیاد پایین. واقعا اذیت کننده بود ولی دردی حس نمیکردم. البته بعد از رفتن بی حسی دردشکم گرفتم بخاطر همین. خلاصه به مکافاتی ۱ خرداد ساعت ۱۱:۳۵ دخترگلم بدنیا اومد و‌نگم از اون لحظه. دائم خدا رو شکر میکردم عجب لحظه معنوی بود. بعدش هم یک ساعتی بخیه زدن طول کشید و من این یک ساعت فقط شدید میلرزیدم و سردم بود، به حدی شدید ک میترسیدم تشنج کنم آنقدر سرم تکون میخورد، میگفتن اثر همون بی حسیه. در آخر هم گفتن ۳ ساعت سرتو تکون نده و نسکافه بخور ک کمر و سر درد نگیری. و من انجام دادم و خداروشکر درد نداشتم... بخوام از سختی بعدش هم بگم اینکه الان بعد از ۶ روز هنوز نشستن،بلند شدن، دسشویی کردن سختمه و بخیه هام درد میکنه
امیدوارم تجربه ام ب دردتون بخوره ‌و زایمان شما راحت باشه 😌...
مامان دلوین🐣🪄 مامان دلوین🐣🪄 ۱ ماهگی
پارت دوم
وقتی به هوش اومدم یه درد پریودی شدید زیر دلم داشتم بهم گفتن
پمپ درد رفتی داخل بخش بهت وصل میکنن دیگه شوهرم صدا زدن اومد بردنم داخل اتاق لباسامو عوض کردن شیاف زدن برام و پمپ درد وصل کردن
پمپ درد واقعا معجزه بود حتی یذره دردم نداشتم دیگه شوهرم فرستادن دنبال بچه خدشون شیرش داده بودن اومدن اموزش دادن چطور سینه امو بزارم دهنش گفتن از ساعت ۱ شروع کن با مایعات یواش یواش من با نسکافه شروع کردم ولی من شیر نداشتم بچم خیلی اذیته سینه امو نمیگیره
فردا صبح ساعت ۷ اومدن گفتن بلند شو راه برو🥲🥲
شوهرم اومد کمکم اول کامل تختم دادم بالا همه وزنم رو شوهرم بود نشستم لبه تخت
درد داشتم ولی رفتم تا دستشویی ولی سرگیجه داشتم دیگه شوهرم چن بار اب زد صورتم تا ۵ دقیقه بعد یکم به خودم اومدم یکم راه رفتم دراز کشیدم نیم ساعت بعد بازم راه رفتم دوباره نیم ساعت دیگه بازم راه رفتم دیگه دراز کشیدم باید حتما مدفوع کنی تا مرخص بشی و میگن هر چی راه بری برات بهتره
دیگه تا ساعت ۳ دنبال کارای مرخصی بود شوهرم و مرخص شدیم سوند رو هم همون شب نصف شب اومدن در اوردن ازم همین
بخام کلی بگم هر نوع زایمان دردای خواسته خودش رو داره
و هیچ کدوم راحت نیستن ولی من واقعا تحمل از لحاظ روحی روانی طبیعی رو ندارم اصلا بهش فکر نکرده بودم تو این چن ماه
راضی بودم الانم روز دوم هستش دراز کشیده ک اصلا دردی ندارم یکم راه رفتن برام سخته ایشالله ک همگی زایمان های خوبی پیش رو داشته باشین و بچه هاتون بسلامتی بغلتون بیاد
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان آیلا کوچولو مامان آیلا کوچولو ۱ ماهگی
#پارت۷
#سزارین
گشنم شده بود و من هنوز شکمم کار نکرده بود که بتونم غذا بخورم
پرستار یه شربتی داد بهم گفت کار کنه ،بخور
اگه دیدی کار نکرد شیاف می‌دیم
اما بازم با شربت کار نکرد
تا اینکه شیاف بیزاکودیل آوردن و گذاشتن
به محض گذاشتن شیاف یه دل پیچه ای گرفت منو که راهی دسشویی شدم و بازم موقع پایین اومدن از تخت نفسم رفت
از بس بخیه هام می‌سوخت
خلاصه شکمم کار کرد ،ومن شام خوردم
اون شب با همه ی سختی ها گذشت و هر لحظه من بیدار بودم تا صبح بشه

صبح شد و خدمات اومدن اتاق رو تمیز کردن،پرستار ها شیفت رو تحویل پرستار های دیگه دادن،نا گفته نماند من از لحظه ای که بهوش اومدم تا موقع ترخیص شیاف استفاده نکردم،همون سرم که دریافت میکردم منو آروم نگه می‌داشت
پرستار گفت تا نیم ساعت دیگه دکتر میاد ،به احتمال زیاد ترخیص هستی

من همچنان درگیر نوک‌سینم بودم چون خیلی بدتر شده بود
دکترم اومد .بهم گفت روز دهم بیا بخیه رو بکشم
شکممو نگاه کرد و گفت نفخ نداری
گفت پانسمان ضد آب میگم برات بزارن باهاش میتونی بری حموم
اما روز سوم به بعد پانسمان رو بکندش بدون پانسمان برو حموم
بعدش هم با سشوار خشک کن
بعد هم گفت ترخیصم
همون حین بهش گفتم ببخشید من نوک سینم زخم شده چیکار کنم
گفت کرم شقاق سینه ماتیلدا بخر بزن ،چنانچه خوب نشد بیا مطب برات پلاسما بزنیم
و رفت

ادامه پارت بعدی...
در حال تایپ...