یه خاطره یادم اومد هنوزم از حقیقت بودنش تو شوکم……………🫠


من کل دوران بارداریم یا خونریزی داشتم یالکه بینی.میرفتم پیش دکتر نصیری خدا جوابشو بده خیلی منو میترسوند بار آخر ۳۰ هفته بودم رفتم پیشش گفت دیگه نباید خونریزی داشته باشی اگر لکه بینی یاخونریزی داشتی برو بیمارستان بچه داره میاد🤦🏻‍♀️
زد من هفته ۳۴ یکم خونریزی کردم صبح جمعه بود خدا نصیب هیشکی نکنه رفتیم قائم زنگ زدن به نصیری گفت نه میام نه شما قبولش کنین بفرستینش علوی
مادرم گریه میکنه/مادرشوهرم خودشو میزنه که این بره علوی یا خودش میمونه یا بچه اینارو میکشن.رفتم بستریم کردن هی میان برا تست رحم میگم دست بزنین خودمو میکشم میفرستن سونو. اینا به کنار خب



یکی دوساعت بعد یه دختر۱۶ ساله آوردن اصفهانی بود اصالتش ولی عروس اردبیل شده بود.۴۱ هفته رو داشت پرمیکرد بچش دختربود ولی اصلا علایم زایمان نداشت
به طفلی آمپول فشار زدن هرکاری کردن اصلا رحم از پنج سانت تکون نخورد.دو سه ساعت گذشت اینم هی اذیت داشت ولی اصلا علائم زایمان نداشت.مامای بیمارستان اومد معاینه کرد گفت نه نمیتونم ریسک کنم بچه تو خطره اتاق رو خلوت کنین زنگ بزنین شوهرش.منو انداختن یه اتاق دیگه شوهرش اومد .اقا این دوساعت نگذشت زایمان کرد
بعدا فهمیدیم شوهرش رو خواستن برا رابطه🤦🏻‍♀️ماماعه گفته رابطه دهانه رحم رو باز میکنه
الان گاهی که یادم میاد تعجب میکنم

۲۰ پاسخ

ای وای 😲😅🤣🤣🤣

ولی اونایی که میگن علوی کشتارگاهه من اصلا اونجوری فکر نمیکنم خیلی بیمارستان خوبیه شاید اون پرستارایی که خیلی خوب شیفتشون بهتون نخورده من زایمان پر خطرداشتم چون قندم بالا بود و هفت ماهگی دهانه رحمم باز شده بود ۴سانت زایمان زودرس داشتم حالا بماند با چه سختی بچه رو نگهداشتم تا ۳۸هفته که زایمان کردم اونم با ۶ سانت دهانه رحم فرستادن بیمارستان😂😂😂کلا ارتین خیلی عجله داشت بیاد😂😂😂
ولی درکل من راضی بودم از اون بیمارستان

عجب خاطره های سمی میزاری تو دختر😂😂😂😂😂😂
بازم بزار خیلی خوبه

خدا نگذره از این دکترای پول دوست بی مسئولیت
من از اول بارداریم رابطه بدون جلوگیری داشتم تا شبی که برم برا بستری
دریغ از یک سانت 🤣

یاخداااااا🤕🤕😳😱

علوی کشتارگاهه
هیچوقت تو عمرم همچین بیمارستانی با پرسنل بیشعور ندیده بودم

وای شوهره چطور دلش اومد توی اون وضعیت اینکارو کنه

مطمئنی
اخه طرف بیچاره دردزایمان شکم گنده کمردرد چجوری تحمل کرده خدانصیب نکنه
شوهره چجوری تونسته
شایددخول نداشته
ای بابا این وقت شب بایدبه این چیزا فکرکنم😂😂

واای جدی درد داشته باشی باید واسه شوهر عشوه بیایی اونجاش بلند بشه که بکنت 😅 چقدر گناه داشت

دهنت سرویس...فکرم تا چند روز مشغوله خاطرته🙁😁😆

🤣🤣🤣

واقعا تو اون حسو حال اونجای شوهره بلند میشد؟؟😐😐😐

حقیقتا منم رفتم تو شوک

چطور فهمیدی خب

واااا نشنیده بودم تاحالا 😆😆😆🤣

او کیشی نجه سیک دوروب من‌درعجبم خدا لعنتت نکنه نصف شبی بااین خاطره ات

بعدش تو اون حین درد فکر کن بخوای رابطه هم داشته باشی😬😬😬

😂😂😂😂
جاری منم ماما بود منم ۴۰ و پر کرده بودم میرفتم ۴۱
۱ سانت بودم طبیعی میخاستم ولی ی جوری درد داشتم توبه کردم گفتم دستک ب دامنت نخاستیم منو ببر سز بشم اونم میخاس همین کارو کنه😂😂

حالا با یک بار رابطه دهانه رحمش باز شده بوده؟؟

از کجا واقعا فهمیدی عجب کلکی زده🤣🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۹ ماهگی
منم هر دفعه هی میرفتم ان اس تی هی ۴۰۰تومن پول بده خلاصه جیبمون رو خالی کردن همش استرس همش ترس که نکنه زایمان زود رس باشه هی حرکت بچه کم میشد من باید یه چیز شیرین میخوردم که حرکت کنه دوباره حرکت نداشت باز بیمارستان ان اس تی دیگه دو ۳۸ هفته بودم رفتم ان اس تی بیمترستان تامین اجتماعی دیدم حرکت بچه خوبه صدای قلبش اوکی یکدفعه یه ماما اومد گفت خااااانم میخکوب شدم گفت سریع باید بری بیمارستان دولتی بستری بشی احتمال داره بچت خفه بشه حالا منو بگوووو دست پام میلرزید از ترس گفت چون انسولین میزنی بچه داره خفه میشه انقدر منو ترسوند گفتم نه دکترم ۱۷ شهریور بهم نوبت داده الان ۸شهریوره گفت نه سریع باید بری بستری بشی مامانم چند روز بود اومده بود پیشم خلاصه نمیزاشتن از بیمارستان بیرون بیام زنگ زدم به شوهرم اومد پرستارا گفتن بچه جونش در خطره سریع خانمت باید بستری بشه من قبول نمیکردم گفتم بابا بچه همه چیش خوبه اینا چرتو پرت میگن دکترم ۱۷ شهریور نوبت سزارین داده منم همینجوری اومدم ان اس تی کاشکی نمیومدم شوهرمم ترسیده بود خلاصه با رضایت دادن اومدیم بیرون دیدم گوشیم زنگخورد از بیمارستان بود گفتن خانم شما باید بستری بشی با ما تماس گرفتن که چون انسولین میزنی باید بچه رو سریع در بیاریم تو دلم گفتم چه غلطی کردم رفتم بیمارستان هی زنگ رو زنگ‌از بیمارستان دیگه شوهرمم گفت خانم بیا از خر شیطون پایین برو بستری شوو گفتم بمیرم بیمارستان دولتی نمیرم که به زور طبیعی بچمو در بیارن نمیخوام مامانم بنده خدا اعتقاد به استخاره داره گفت بزار استخاره بگیرم گرفت گفت بد در اومده بیمارستان دولتی .دیگه شبونه زنگ زدم منشی دکترم گفتم والا اینجوری شده زنگ زد به دکتر گفت فردا سریع بیاد بیمارستان خصوصی عملش کنم
مامان مهراد مامان مهراد ۹ ماهگی
یاد زایمانم افتادم
وای که چقد بد وحشتناک بود
هفته ۴۰ داشتم پر میکردم که یکم خونریزی کردم رفتم بیمارستان
معاینه کردن که بشدت دردم اومد بعد گفتن بستری شو
هیچ دردی نداشتم امپول فشار زدن کم کم دردا شروع شد
خیلی درد بدی بود همش احساس میکردم دسشویی دارم(ادرار)
هی میگفتم سرم بکنین میخام برم دسشویی
چند ساعت گذشت خیلی درد داشتم دهانه رحمم از ۲ سانت بیشتر نمیشد که نمیشد
نزدیک ساعت ۹ شب بود که دردام بدون وقفه شد و خیلی شدید
تاحالا همچین دردی تجربه نکرده بودم احساس میکردم دارم میمیرم
خدارو امامارو صدا میزدم حتی نمیتوتستم گریه کنم
دکتر بخاطر ناله های زیادم اومد معاینه کرد گفت دونیم سانتی هنوز
واااای که چقد حالم بد بود چند دقیقه بعد دیدم یه مایع زرد رنگ ازم اومد ترسیدم به ماما گفتم معاینه کرد گفت بچه مدفوع کرده زنگ زدن دکتر
دکتر گفت سریع بیارینش برای عمل
اون لحظه انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم
۸ ساعت درد کشیدم
بخاطر حال خیلی بدم وقتی بچم بدنیا اومد اصلا تو حال خودم نبودم هیچی برام مهم نبود
در اخر مدفوع بچم منو نجات داد😂🫠
وقتی دکتر بچه رو در اورد از شکمم گفت که چجوری میخاستی بدنیا بیاریش طبیعی تپله
از همون لحظه تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم
ببخشید طولانی شد یادش افتادم دلم گرفت
مامان آرکان مامان آرکان ۸ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
جونم براتون بگه که وکیوم در من ورود میکرد و من روحم از تنم جدا میشد و بلاخره بچه رو کشیدن بیرون بندناف رو قیچی زدن ولی هنوز تو دست ماما بود
و من هیییییچچییییی یادم نرفت
ناموسا چرا میگن همینکه بچه به دنیا میاد سبک میشی؟!
نشدم اقا
من سبک نشدم
و گل ماجرا اینجا بود که صدای بچه عزیزم نمیومد😐گریه نمیکرد
بچه رو بردن اونور و همه دورش جمع شدن ولی صدایی نمیومد
فاطمه کنارم بود چشمام نمیدید به فاطمه میگفتم من چیزی نمیبینم چرا صدای بچم نمیاد
فاطمه هم سکوت بود
اونجام تو دو دقیقه یه دیگه دور مرگ رو تجربه کردم
صدای بچه دراومد و آخیییییشششش
خدایا مرسی تموم شد
مرسی زنده م
مرسی بچه.م
وای توروخدا بگین سالمه ن؟!
سرش کج نشده؟!
نفسش خوبه؟! بستریش نمیکنین؟!



_سالمه مامان جان تو همه مارو یه دور کشتی سالمه اروم بگیر دیگه :)
این بهترین جمله ای بود که از زبون اونا شنیدم
دکتر اومد بند ناف رو گرفت گفت زور بزن جفتت بیاد
دیگه تموم میشه
زور زدم ولی دهانه رحمم درحال بسته شدن بود
پس باز هممم مجبور شدن با دست بکشنش بیرون
یه دور دست دکترجون دور رحمم چرخید و حسابی ترتمیزش کرد🙂‍↔️
و چند دقیقه ای درحال دوخت و دوز بود و میگفت یجوری قشنگ میدوزم از اولم بهتر دختر جون
درد میکشی؟! گفتم اره حسش میکنم ولی طوری نیست
به سرعت اتاق رو تمیز کردن و شوهرم اومد داخل و این مرد ده سال پیرتر شده بود
پشت در صداهای منو شنیده بود باهم قرار گذاشته بودیم هدیه برام نخره چون هزینه دکتر و بیمارستان سر به فلک کشیده بود

ولی تنها چیزی که به ذهنش رسیده بود تا اون دردا کمی تسکین بده این بود که برام یه جفت گوشواره خریده بود😩😩😩