۶ پاسخ

ایشالله میگذره خواهر این روزا قوی باش
شیر جوش ندی ب بچه ب چیزای خوب فک کن همین

همه این چیزایی. ک گفتی عادیه. رو بچه حساس نباش اشکال نداره زود بزرگ میشه. زردی میره تو دستگاه خوب میشه. اگه شیرمادر بخوره دیرتر زردی از بدنش میره. برا سینهاتم از شیر خودت بزن بهشون تا کم کم طی دو هفته زخمشون خوب بشه. عزیزم تو مادر قویی هستی میتونی از پسش بر بیایی خداروشکر ک اومده کنارت و پیشت هست چه زن خوبیه❤️

درکت میکنم واقعا سخته خودمم الان تو این شرایطم. مادر خودت کجا و مادر شوهر کجاااا. منم باهاشون راحت نیستم اصلا .با درد بخیه و بدن درد و سینه درد بازم راضی نمیشم کارای بچمو بدم دست مادر شوهرم خودم انجام میدم با کلی عذاب. نا واردم هستم و بعد انجام دادنشون عین جنازه میفتم از درد 🥲

تحمل کن میگذره

فداتشم منم بعو ۱۰ روز مادر شوهرم اومد یه هفته بگم‌باورت نمیشه غذا درست نمی‌کرد فقط یبار خورشت داشتیم فقط برنج کته گذاشت گفت آبگوشت بزاریم خودش نذاشت منه زاعو پاشدم برای اون آبگوشت گذاشتم .فقط دستش درد نکنه ظرف هارو میشست من‌راحت نبودم نمیتونستم بخوابم با اینکه مادرشوهرم تنها بود میخوابیدم حس میکردم اون ناراحت از اینکه من میخوابم آخه شبا نمیخوابیدم‌

آخی الهی انشالله سریعتر خودت خوب میشی و سرپا میشی و کاراتو میکنی ، نی نی هم خوب میشه زردیش

سوال های مرتبط

مامان آقا پسر🩵 مامان آقا پسر🩵 ۲ ماهگی
درد دل #موقت

امشب میخوام بچه بچه حرف بزنم، سر چیزای الکی دلم گرفته اشکم جاریه، لطفا قضاوتم نکنید
شاید مسخره باشه، ولی برای اولین بار حس میکنم محبتی به بچه ندارم دلم نمیخواد بغلش کنم،میخوام بزارم برای خودش گریه کنه ، وقتی بغلش میگیرم میخوام بهش شیر بدم اینقدر قیافشو تو هم میکنه و شدید گریه میکنه که از خودم بدم میاد اصلا شیرمو دوست نداره.. حس میکنم الان این بچه رو بدم همسایمون هم بخواد بزرگش کنه براش فرقی نمی‌کنه،چون نمیفهمه خب مامانش کیه باباش کیه،میفهمم بچه اس ولی بازم یجوری میشه آدم دلش
حتی یذره ام چهره اش شبیه من نشده که خوشحال باشم شبیهمه کلا شبیه باباش شده باباشم ازین موضوع خب خیلی خوشحاله باهمدیگه حال میکنن
حس یه زن زائو دارم که اومده فقط زاییده، الان بقیه با بچه اش حال میکنن، اما خودش داغونه
جسمش داغون شده بخاطر زایمان، عفونت و خونریزیای غیرمعمول که دکتر گفته باید سونو بدم ببینم چیه، شکم افتاده
از خودم بدم میاد دلم میخواد هی برم حموم خودمو بسابم چون شیر دارم ولی بچه نمیخوره بدش میاد، شوهرم بخاطر اینکه خب مثلا شیرده ام ، مثل قبل باهام نیست و الانم چون بخیه دارم نمیشه ام جور دیگه بود..عملا حکم یه زنی رو دارم که فقط راضی کننده اس،درحالیکه میفهمم فشار رومه ..
خونه خانوادم فعلا به دلایلی نمیتونم برم، خونه کسی دیگم دوست ندارم برم، دانشگاهمم رو هواست، همینطوری تو خونه انگار حبسم با این بچه دل و دماغ هیچکاریم ندارم
شاید شمایی که داری اینارو میخونی بنظرت مسخره بیاد و عادی باشه، ولی من دارم با اشک اینارو مینویسم..روحم خیلی آشفته شده ،دلم میخواد این بچه رو بدم دست یکی از اعضای خانوادم چند روز بزرگش کنن..قطعا اونا بیشتر با اون حال میکنن