بچه ها یه چیز جالب یا عجیب بگم🙄
پدرشوهر من ۲۱ اردیبهشت رفته بود بیمارستان که قلبش رو عمل کنه و ما رو اصلا در جریان نذاشته بودن ، همون روزا همسرم از خواب بیدار میشه و میگه مریم من یه خوابی دیدم
گفتم چی دیدی؟
گفت خواب دیدم دندونم افتاده !
دلم لرزید گفتم صدقه بده دیگه هم بهش فکر نکن. چه ساعتی خواب دیدی؟
گفت مگه چیه؟ نزدیکای ۳ و ۴ صبح 🤦‍♀️😥
گفتم دندون افتادن یعنی مرگ عزیزان
خلاصه گذشت و ما یادمون رفت
بعد ۱۰ روز که پدرشوهرم بخاطر تزریق آمپول اشتباه رفت توی کما تازه به ما گفتن که بابا عمل کرده 🤦‍♀️ همسرم نتونست وقتی باباش حالش خوب بود ببیندش و این شده حسرت براش
دیروز به من میگفت خدا خفه ات نکنه با این تعبیر خوابت🤦‍♀️ گفتم به من چه! تو خواب دیده بودی
برای مامانش و خواهرش ک تعریف کرد خوابشو اونا گفتن کاش بهمون میگفتی😑 دوست داشتم بگم بابا قلب عمل کرد به ما نگفتید، ما بیایم یه خواب رو براتون تعریف کنیم؟

۹ پاسخ

من خاب بد میبینم برا کسی تعریف نمیکنم به اب روون میگم ک نحسیش بره.
خاهر چرا تو دلت نگه داشتی میگفتی مام دلمون میخاس برا اخرین بار میدیدیم کاش بهمون میگفتید عمل کرده😑

چرا به این بنده خدا نگفتن بعد لابد شوهرت صمیمی نبوده با پدرش 🥲خدا رحمت کنه

منم یه سری دوبار خواب دیدم ک‌دوتا دندون جلوم شکست ازنصفه و ب شدت درد میکرد چندماه بعد مامانم جفت پاش شکست تصادف کرد اززانو شکست ..پارسالم خواب دیدم دندونم افتاد دایم مرد یعنی هر موقع دیدم یکی طوریش شده ..خدا رحمت کنه پدر شوهرت هرچقدرم عزیزاتو ببینی بازم دلتنگی

عزیزم باید میگفتی ما اصلا نمیدونستیم که عمل کرده چطوری باید می‌فهمیدیم که این خواب به پدرتون مربوطه

اره دندن حتما مرگه فقط اگ خون بیاد دندون باطله حالا انشاالله که پدرشوهرت سلامتیشو بدست بیاره🙏

اونا عمل رو نگفتن بعد شما خواب رو بگید ؟؟
عجبا

من یه مدت خواب می‌دیدم دهنم قفل میشه و کل دندون هام می‌ریزه
افتضاح بود مدت ها این خواب رو می‌دیدم برام شده بود کابوس خدا رو شکر مدتیه نمیبینمش

خوب مگه میشه ی پدر عمل قلب بکنه و پسر نفهمه؟
پس کی کاراشو کرد، کی مراحل قبل عملو باهاش انجام داد؟
تو بخش مردان بعد عمل کی موند پیشش؟

اره خواب دندون صدردصد به فوت عزیزان ختم میشه منم یکسری خواب دیدم داییم فوت کرد از همه دایی خاله هام بهتر بود

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین🙍‍♂️ مامان امیرحسین🙍‍♂️ ۱ سالگی
مامان علی💙🌈 مامان علی💙🌈 ۱ سالگی
پارت چهارم: صبح زود رفتم سونو دادم و اینبار دکتر گفت دیگه آب دور بچه صفر صفر شده همین الان برو بيمارستان. منم رفتم و ماما گفت همین الان باید زایمان کنی گفتم خب میرم یه شهر دیگه زایمان میکنم چون دکترا شهر ما جز دکتری که خودم داشتم اصلا خوب نبودن و روزانه کشتار بود گفت ن ممکنه بچت تو جاده بمیره اصلا نمیتونی برا یه لحظه اون ور تر بری و منم همچنان مصمم بودم که برم. چون خودشونم تکلیفشون با خودشون مشخص نبود مثلا میگفت الان بچت نارس بدنیا میاد وزنشم که خیلی کمه ما دستگاه نداریم ممکنه بچت بمیره از یه طرف میگفتن اگه بخوای بری ممکنه تو جاده بچت بمیره منم یه گوشه فقط گریه میکردم چیکار کنم شوهرمم نبود گفتم میرم یه شهر دیگه توکل به خدا. اونم گفت باشه باید امضا کنی که مسئولیتش دیگه با ما نیس منم امضا کردم گفت لاقل قبل از اینکه بخوای بری بزار یه نوار قلب از بچت بگیرم بعد برو منم قبول کردم نوار رو که گرفت گفت ضربان قلبش خیلی کمه اصلا ممکن نیس بری
مامان برکه مامان برکه ۱ سالگی
اصلاحیه تاپیک قبلی بزرگترین چالش برام گرفتن پستونک برکه بود
چهارمین روزه پستونک نمیخوره
و بازم خدارو شکر میکنم که کمکم کرد مثه شیر شبش که حدود یکسالگی قطعش کردم
از تجربه‌ام بگم برکه کل شبانه روز باید پستونکش رو دهنش بود به عروسک و پستونک بدجور وابسته. شنبه صبح از خواب بیدار شد صبحونه خورد بعدش پستونک گذاشت رو دهانش.بهش گفتم برکه ممه خوب نیست دیگه اخ شده گفت نه گریه کرد .گرفتم یکم نمک روش ریختم بدون اینکه برکه ببینه .گفت وااا اوووو گفتم دیدی برکه چقدر بد شده اه اه .یه لحظه به زبونش زد بدش اومد گذاشتم رو میز .هی نگاه می‌کرد. بعد گفتم ممه دیگه خوب نیست فقط نی نی عروسک خوبه . گفت نه آبه یعنی آب بزن تمیز کن زیر شیر آب،الکی گرفتم زیر آب گفتم تمیز نمیشه .روز اول جلوی چشمش بود کاملا ولی اصلا دست نمیزد فقط چندبار گفت ممه . حواسشو پرت میکردم .فردایی برداشتم از جلوی چشمش بیدار شد رفت سمت میز نیست گریه کرد دوباره گذاشتم سرجاش گفتم تلخ گفت تلخ. گفتم حواسشو پرت کنم بعد دوباره قایم کنم. بردم بیرونش بهش بستنی دادم و یکبار هم اسم پستونک نیاورد و من خوشحالترینم . اخرشب باز گفت کجاست گفتم ممه دیگه تلخ بود انداختم اشغالی برد خداروشکر قبول کرد .الان یکی دوبار شاید بگه اونم میگم مامان تلخه میگه تلخ تلخ میخنده
و موقع خواب دیگه کلا فراموشش کرده. همیشه فک میکردم برکه تا چندسالگی پستونک باید بخوره از بس وابسته .حتی تو دستشویی هم باید میاورد .فک نمیکردم بانمک به این راحتی فراموش شه 🤭🤭🤭
خلاصه اینم تجربه من برای گرفتن پستونک که برام کابوس شده بود
ادامه پایین
مامان برکه مامان برکه ۱ سالگی
بزرگترین چالش برام گرفتن پستونک برکه بود 😢
سومین شبه پستونک نمیخوره🤩
و بازم خدارو شکر میکنم که کمکم کرد مثه شیر شبش که حدود یکسالگی قطعش کردم
از تجربه‌ام بگم برکه کل شبانه روز باید پستونکش رو دهنش بود به عروسک و پستونک بدجور وابسته. شنبه صبح از خواب بیدار شد صبحونه خورد بعدش پستونک گذاشت رو دهانش.بهش گفتم برکه ممه خوب نیست دیگه اخ شده گفت نه گریه کرد .گرفتم یکم نمک روش ریختم بدون اینکه برکه ببینه .گفت وااا اوووو گفتم دیدی برکه چقدر بد شده اه اه .یه لحظه به زبونش زد بدش اومد گذاشتم رو میز .هی نگاه می‌کرد. بعد گفتم ممه دیگه خوب نیست فقط نی نی عروسک خوبه . گفت نه آبه یعنی آب بزن تمیز کن زیر شیر آب،الکی گرفتم زیر آب گفتم تمیز نمیشه .روز اول جلوی چشمش بود کاملا ولی اصلا دست نمیزد فقط چندبار گفت ممه . حواسشو پرت میکردم .فردایی برداشتم از جلوی چشمش بیدار شد رفت سمت میز نیست گریه کرد دوباره گذاشتم سرجاش گفتم تلخ گفت تلخ. گفتم حواسشو پرت کنم بعد دوباره قایم کنم. بردم بیرونش بهش بستنی دادم و یکبار هم اسم پستونک نیاورد و من خوشحالترینم . اخرشب باز گفت کجاست گفتم ممه دیگه تلخ بود انداختم اشغالی برد خداروشکر قبول کرد .الان یکی دوبار شاید بگه اونم میگم مامان تلخه میگه تلخ تلخ میخنده
و موقع خواب دیگه کلا فراموشش کرده. همیشه فک میکردم برکه تا چندسالگی پستونک باید بخوره از بس وابسته .حتی تو دستشویی هم باید میاورد .فک نمیکردم بانمک به این راحتی فراموش شه 🤭🤭🤭
خلاصه اینم تجربه من برای گرفتن پستونک که برام کابوس شده بود
۱۹ماهگی
تاریخ ۲۰ اردیبهشت
لایک کنید بیاد بالا مامانا ببینن🥰🥰
مامان ایرمان مامان ایرمان ۱ سالگی
سلام ماماناخوبید?امروز بیرون رفتید یا مثل ما خونه اید?
شما رو نمیدونم ولی من که بی اندازه خوشحالم ازینکه عید داره تموم میشه و از شنبه برمیگردیم به روتین زندگی!
این دو هفته برای من خییلی دیر گذشت
بخاطر مهمونی و رفت و امد کلا ساعت خواب پسرم بهم ریخته و من هیچ استراحتی نداشتم
مولتی ویتامینشم درست و حسابی ندادم
پریروز به اصرار همسرم رفتم شهرستان درحالیکه میدونستم ایرمان اونجا بدقلقی میکنه و من اذیت میشم ولی قبول کردم و رفتیم و انتظار داشت به من خوش بگذره!
یک و روز و نصفی که ما اونجا بودیم اندازه ی یک هفته خسته تر شدم و اینو فقط مامانا درک میکنن
جای خوابش عوض شده بود فقططط گریه میکرد نمیزاشت لباسمو عوض کنم نمیزاشت به پوشکش دست بزنم و و و ....
خیلی اخلاقش بهم ریخته☹️
لجبازی میکنه
اصلا خودشم نمیفهمه چی میخواد
دیشب که رسیدیم خون دیگه کم اوردم نشستم کلی گریه کردم و بهش گفتم من اینارو میدونستم و با این وجود رفتیم...
این چند روز عیدم که بیشتر خونه بود انتظار داشتم بیشتر همراهیم کنه توی کارا و اونم دوست داشت تو این فرصتی که خونست بیشتر بخوابه!
خلاصه که فهمیدم واقعاااا آقایون نباید انقدر خونه باشن چون علاوه بر اینکه میخوان تو همه چیز فضولی کنن و حوصلشونم سر میره نظم خونه و بچه رو هم بهم میریزن🙂
امیدوارم این دو روزم بگذره
از شنبه خواب و خوراک بچه جون به تنظیمات کارخانه برگرده
منم مثل سابق همون تایم استراحت کوتاهمو داشته باشم

شما عیدتون چطور گذشت? خوب بود?
مامان علی💙🌈 مامان علی💙🌈 ۱ سالگی
پارت ششم: مادرم گفت دیگه همین‌جا زایمان کن منم قبول کردم تا لحظه آخری که معاینم کرده بودن هنوز دهانه رحم هیچی باز نشده بود یعنی اینقد که دست دست کردن تازه یه سانت باز شده بود. رفتم رو تخت برام آمپول فشار شدن و منم دریغ از یه ذره درد. تازه نمیدونستم باید چیزی نخورم مامانم به زور کیک و آبمیوه بهم میداد منم از ترس خیلی کم خورده بودم اون اتاق جفتیم صداهای جیغ یه دختر که معلوم سن کمی هم داره کل بیمارستان رو پر کرده بود یعنی چنان جیغ میزد با هر جیغش منم از ترس گریه میکردم دست و پاهام وحشتناک میلریزد که الان قراره همین بلا سر من بیاد و منم اصلا تحمل ندارم خلاصه پرستار میرفت و میومد و منم دریغ از یه ذره درد. ندار قلب بچه افت کرده بود و بچه تو شکمم مدفوع کرده بود دکتر گفت سریع ببرینش اتاق عمل. پرستار اومد سوند رو بزاره وای من فک میکردم قراره سوند رو کامل بزاره دست و پاهام میلریزد نمیزاشتم بزارش اونم عصبی شد گفت اگه یبار دیگه تکون بخوری من برات نمیزارم گفتم همه رو کامل میزاری گفت فقط ۱۰ سانت و بعد گذاشتش. چقد مثانم پر بود ولی می‌ترسیدم دسشویی کنم بعد بردنم تو اتاق عمل و دکتر بی حسی رو تو کمرم زد و دکتر زنان درجا شروع کرد انگار حسش کردم به پرستار گفتم حسش کردم من که برش زد. بعد دید چطور میلرزم گفت نگران نباش الان براش آرام بخش میزنم و زد تو نگو من خوابم برده بود و وقتی چشامو باز کردم...
مامان 🩷 "میرال" ❤️ مامان 🩷 "میرال" ❤️ ۱ سالگی
چشمتون دیشب منو نبینه..میرال رو بردم دکتر..نشستیم..به شوهرم گفتم تو سرکار بودی برات غذا اوردم برو توو ماشین بخور تموم کردی بیا گفت میرال اذیتت میکنه گفتم نه برو خیالت راحت.. خلاصه یک دقیقه ی اول میرال خوب بود دورش همش بچه کوچیک بود .. هم سنش، کوچیک تر و بزرگتر..از صندلی رفت پایین رفت سراغ بچه کوچیکه که پستونک دهنشه پستونک رو از دهنش در میورد دوباره میزاشت دهنش یا به مامانش میگفت بچه رو بده بغلم هیچی اوردم پیش خودم دید بچه داره شیر میخوره رفت سراغش به مامانش میگفت بچه رو بخوابون من بهش شیر بدم.. تا پیش خودم میوردم گریه میکرد و جیغ زد که بزار برم.. به وسایل همه دست میزد.. از صندلی ها میرفت بالا و دونه دونه روشون راه میرفت.. رفت بالا میز منشی همه چیو بهم ریخت😔
اینقدر عصبی شدم ها ولی به روو خودم نمیوردم.. از کت و کول همه میرفت بالا..باباش اومد بردش توو راه رو یعنی اون طبقه رو گذاشت روو سرش ..منشی رو خواهش کردم که فقط ردم کن رفتیم داخل .. دکتر روو صندلی چرخشی نشسته بود گیر داد باید بچرخونمت و دورت بزنم با صندلی.. چوب برداشت میگفت باید مثل دکتر معاینه کنم دهنشو .اینا فقط جزئی از کاراش بود.. جالب اینجاست که همه ی بچه ها ساکت و آروم بغل خانواده هاشون بودن بجز دختر من عین چی اون وسط میچرخید و فضولی میکرد 😔 یعنی بچه ی من تشخیص نمیده و اونا مشکلی ندارن که آرومن؟؟
بعد یه خانمی با حالت شوخی بهم گفت بچت به کی رفته بیش فعالیش؟
گفتم بچم زیادی کنجکاو و هوشیاره حتی دکتر هم گفت