۶ پاسخ

اصلا نفهمیدم چی میگی
ولی انشالله عاقبت بخیر شی گلم❤️

فک کردم فقد من متوجه نشدم 😂

منو لایک کن بخونم بقیه داستانتو

منم‌نفهمیدم

اصلا چی گفتی ننم جانی کن درست بگو😂

وای امان از آدم بدددددد
خداروشکر عزیزم 😍 انشاالله که همیشه پاک‌بمونه

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۹ ماهگی
اسمم فائزه هسته اسم شوهرم محسن من ۱۴سالم بود شوهرم ۲۵سال داشت عقدکردیم اصلانمیفهمیدم عشق چیه پدرم اخلاقش بدبودتوراهنمایی بودم گول یکی ازرفیقاموخوردم باهاش رفتم سرقرار خدامیدونه خودم اهل دوست پسر بازی نبودم فقط همراه اون رفتم ازسرهمون دوربینامدرسه گرفته بودن مارو زنگ زدن ب پدرم اومد بعدازاون پدرم خیلی باهام بدشده بود ب حدی غذامیداد بهم میگف برو جلو دسشویی بخور تا اینکه محسن بعداز۲سال ک اسم آورده بودورفته بود بازاومد لج کردن ک بایدعقدکنیم هرشرطی پدرم گذاشت قبول کرد منم ک ی بچه شیرین عقل فک میکردم میشم خانم خونه خودم ازاینجاراحت میشم براهرکاری نباید اجازه بگیرم دیگه روم شک ندارن اینم بگم پدرم قبل ازاون ماجراهم کلاسخت گیربود واینکه معنادم بود شیشه مصرف میکرد مادرم سرهمون کوتاه اومد چون مجبوربودخودش بره سرکارمیترسید من تو خونه باشم پدرمم بخاطرمعتادیش کرده بودنش بیرون ازسرکار خلاصه ی ماه نشد ازنامزدیم عقدکردم ی ماه گذشت بااسرارشوهرم گف بایدهمراهم بیایی میخوام بارفیقم برم مشهد مادرشوهرم توموقعی ک شیرمیداده ب شوهرم ۳ماه نتونسته شیربذه ب شوهرم همسایشون شیرش میده از همون موقع مادر رفیقش ک شیرش داده دم مادری میزنه ب شوهرمن
مامان مامان توت فرنگی🍓 مامان مامان توت فرنگی🍓 ۷ ماهگی
من آروم در گوش همسرم گفتم ببین اجازه نده روغن زیتون بریزه تو گوش بچه این فقط سه ماه و نیمشه و خطرناکه همسرم گف باشه … دایی ش روغن و گرم کرد و آورد بریزه تو گوش بچه و همسرم گف دایی این بچه اول ماست و ما زیادی وسواسیم خودمونم میدونیم ک زیاد وسواس بودن خوب نیس ولی خب طول میکشع چون تجربه اولمونه دایی شم اصرار اصرار و گوش بچه رو گرفته بود داشت کله بچه رو کج می‌کرد که بریزه تو گوشش تا اینکه مادرشوهرم ب شوهرم گف چیکار داری بزار بریزه 🫠🫠🫠و چون مادرشوهرم گف همسرم کوتاه اومد و دیگ هیچی نگف من دیدم اینجوری شد آروم ب مادرشوهرم گفتم لطفا شما دخالت نکنید 🙏🏼آقا اینو من نگفتمممم انگار فوش ناموس بهش دادم 😐😐😐یهو دراز کشید وسط خونه گف حالم بده فشارم رف بالا این به من حرف زد 😐😐😐بعد همسرم گف ب مادرم چی گفتی ؟ حالا بچه هم گریه می‌کرد من بچه رو گرفتم بغلم دیدم تو جفت گوشاش روغن ریخته و کار از کار گذشته 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️خلاصه مادرشوهرم کولی بازی دروورد بعدشم که اومدیم تهران پدرشوهرمو پر کرد اونم اومد توپید ب من …و از همون موقع باهاشون رفت و آمد نمیکنم ولی هفته ای یه بار بچه رو میدم همسرم ببره الان بنظرتون کار من اشتباه بوده ؟🥺🥺❤️❤️
مامان السانا مامان السانا ۱۲ ماهگی
تاپیک قبل
هیی بعد چند هفته منو اجی بزرگه رفتیم سونوگرافی اول اجیم رف واسه سونو ک فهمیدیم ۱۰ هفته هست😍و بعد ک من رفتم هیی قلبم تیکه تیکه شد ک بچم مولار بوده و ۸ هفته بودم هییی خیلی ناراحت شدم ولی برای اجیم خیلی خوشحال بودن خلاصه من رفتم شهرستان واسه کورتاژ اجی متوسط اومد باهام خیلی کمکم کرد سه روز بالاسریم بود همش منو اینور اونورر میبرد عایی نمیدونستیم این اجیمم حاملس🤣😂بعد چند هفته بعد ک فهمیدم این اجی متوسطه هم حاملس باهم انگار شوهرا دست بکار شده بودن ک مال من سقطش کردم 😓ولی برای خواهرام خوشحال بودم اجی متوسطه رو بردیم سونو ک فهمیدیم این ۶ هفته بود ینی اجی بزرگم بچش ۱ ماه از این اجی متوسطه بزرگتر بود خلاصه هردو شون دختررر شدن😍😍وایی ک ما رو ابراا بودیمم بعد این ک خواهرام ۶ و ۵ ماهه بودن منم فهمیدم بارداررمم اخ جووونم خدایی همه حیرت زده بودن از ما ک چیشد هرسه تا باهم حامله شدن همه میگفتن شما خواهرا مشکل دارید حتما برا همینه بچه هاتو سقط میشن هیی خداا خیلی حرفا شنیدیم منم بعد ۱۸ هفته بودم ک رفتم سونو خاستم بچم پسر شه ک تنوع شه خواهرام دختردارن من پسردارشم ولی منم دخمل بود😍🤣عاییی بعد سوونو یع دل سیررر خندیدم

باقیش رو زیر مینویسم
مامان آقا کیان مامان آقا کیان ۴ ماهگی
الان ی تاپیکی دیدم یاد روزای اول زایمانم افتادم🥴 ،چقدر ما زنا گناه داریم با اون حجم از به هم ریختگی هورمونی چجوریییی واقعا!! تونستیم از پسش بربیایم
با همه ی عشقی ک به بچم دارم خدارو واسه وجودش هزاران بار شکر میکنم 💕
ولی حتی یه لحظه ام نمیخام به اون روزا برگردم ،زردی ،کولیک،بیخابی ،کم تجربگی،استرس ،استرس استرس ،استرسسسسس 🥴🤐
اصلا چیه این هورمون ک وای وقتی به اون روزا فکر میکنم یک روانی به تمام معنا شده بودم ی لحظه ک مامانم میرفت از جلو چشمم و پیش منو بچه نبود حس بی مصرف بودن بهم دست میداد میخاستم زار بزنم حس میکردم الان بچه بیدار میشه و وااااای😭
وقتی کیان ی گریه کوچولو میکرد دقیقا جلو چشامه ک قلبم تیر میکشید ،حس ناکافی بودن بهم دست میداد🔪
روزایی ک اگه مامانم پیشم نبود ،این ادم الان باید با افسردگی شدید دست و پنجه نرم میکرد ،وقتی بچه نداشتم حتی ی شبم خونه مامانم خابم نمیبرد ولی وقتی بچم بدنیا اومده بود اونجا سرمو ک میزاشتم خابم میبرد😂
از وقتی مادر شدم میفهمم مادر بودن یعنی چی قدر مامانمو بیشتر میدونم ،خدا مادرامونو برامون حفظ کنه و اونایی ک مادرشونو از دست دادن روحشون شاد باشه❤️