۱۳ پاسخ

ببین من مامانم مذهبیه قبلا چادر داشتم حالا شوهرم از چادر متنفره یکسر میگه به حرف شوهرت کردی حجابو ایناروگذاشتی کنار میگم آخه مادر منن تو انقد به اجبار چادر به خورد من دادی ک من فراری ام از چادر و اینا

ای بابا چقد خشک مذهبی ان
کاش این تعصبات بیخود درست میشد
الان کی به مانتویی نگاه میکنه اخه چفد عقب افتاده

پدرمادرمن تاحالا یبارم نگفتن چی بپوش چی نپوش چون خودمون همیشه رعایت کردیم

واقعا نمی‌دونم چی بگم🫠

من خانواده مامانم خیلی رواین چیزا حساسن
حتی یک مدتی مامان و بابام هم همین طوری بودم
خودم جلوهمشون وایستادم وکارخودموکردم الان دگه برای خواهرم کارو راحت کردم انقد که به زودچادرسرم کردن که الان ازچادربدم میاد
حتی شوهرموقانعه کردم ک من چادرنمیپوشم

وقتی انقد حساس باید باچادر میرفتی

چه چیزا ...با شوهرت برو وقتی اینجورین

پس هسرت کجابود

بچه داری و شوهر و اینجورن؟

مگه با چی باید رفت

یعنی گفتن چرا چادر شرت نکردی؟

چرا با همسرت نرفتی

پدر مادرن ببخششون

سوال های مرتبط

مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 ۳ سالگی
⛔ لطفا 🚫 لطفا 🚫 لطفا 🚫 عزیزی که باردار هستی نخون ...⛔


امروز ۲۷ام رمضانه و من برای بار دوم از ماه مهمانی خداوند بیرون انداخته شدم ...
امسال حتی شب های قدر هم اجازه ورود به خونه اش رو نداشتم چون هم خودم مریض شده بودم و هم پسرم ...
یه جورایی خودمو باختم انگار ...
می ترسم!
چند روز پیش ازش خواستم تا منو نبخشیدی بهم فرزند نده دیگه ... هروقت بهم عطا کنی یعنی بخشیدیم!
۴روزه شده ۲سال!
۲سال پیش ۲۳ماه رمضون ات بعد از احیای شب قدر، بعد از اووون همه گریه و بی تابی اومدیم خونه و من اون قرص هارو با گریه استفاده کردم، عین ۴۵دقیقه رو گریه کردم چون دیگه حوصله بحث نداشتم!
خسته بودم! بریده بودم!
دلشکسته بودم!
من تنها بودم! فقط من بودم! خودم و خودم!
مسعود رفته بود معاینه فنی بگیره و منو تو این لحظات مهم تنها گذاشته بود ...
یه جورایی انگار میخواست خودشو مبری کنه از این کار؛ با اینکه تماما خودش موافق این کار بود و تماااام قد وایساد و گفت باید ک باید!
"با سکوتش با حرفاش با بی محلیاش با تمام وجود ۳روز ی کلمه هم باهام حرف نزد، ۳روز هیچی نخورد، هییچییی! روزی فقط یه استکان آب"!
مامان رادمان و تودلی مامان رادمان و تودلی ۳ سالگی
درویش هر چی بنالد درویش تر میشد😭 از صب کلی گریه کردم و ناله ک رادمان تنهایی بازی نمیکنه ..... عصری دلم گرفته بود با رادمان رفتیم خونه داییم تو حیاطشون تاب داره از این تاب های آهنی من رو یکی نشسته بودم رادمانم با بچه اا بدو بدو نوه داییم رو اون یکی تاب بود و محکم تاب میخورد یهو نفهمیدم چیشد رادمان پرید جلو تاب. تاب خورد ب گوش و سرش وااای گریه کرررد بغلش کردم دیدم خون میاد دیگ فقطط دیوونه شدم اصلا نمیفهمیدم چیکار میکنم کلیی گریه رادمان رو بغل کردم از اینور ب اونور. همون موقع باباش اومد دنبالمون رفتیم بیمازستان. خونا از گوشش اومده بود لاله گوشش پاره شده بود ولی گفتن نیاز ب بخیه نداره . برا سرش هم ترسیدم گفتم ی عکس بگیریم دکترم بی توجه براش سی تی اسکن نوشت. رفتیم گرفنتیم . ب دکترم بردیم نشون دادیم دکتر جدید اومده بود شیفت اون قبلی تموم شده گفت چرا سی تی اسکن گرفتین؟؟ گفتم برا خاطر جمعی گفت میدونی چقد اشعه بهش وارد شده؟؟؟ گفتم من چ میدونستم دکتر نوشته براش😭😭 گفت نه وقتی هوشیار بوده نیاز ب عکس نبوده
الان باز برا اون عکس نگرانممم
خدایی ادم سگ بشه کمد بشه مادر نشه😔