۳ پاسخ

از این به بعد بچه هیچکی بوس نکن چون دخترت شناختی .من خودم جرات ندارم دختر کوچیکم بوس کنم بغل کنم فقط دختر بزرگه فقط

درسته ناراحت شده و تو هم ناراحت شدس بهش محبت کن ولی یادش بده یه روزی هم میرسه شاید محبت نبینی اینجوری تو زندگی زناشویش ضربه میخوره دیدم ک‌میگم
جاری یکی از فامیلامون مامانش از اول خیلی محبت میکرده ب قول ما لوس شده بود بعد ک ازدواج‌کرده بود با اولین دعوا طلاق گرف
الان سن دخترت کمه باید محبت کنی ولی هرچیزی حدی داره جوری ک تعریف کردی کار اشتباهی نکردی باید ب بچه ات یاد بدی ک اول تو مهمی‌ولی بقیه هم یه جایگاهی دارن واینه اگ‌بچه بیاری دخترت جوری ضربه میخوره ک خودش و خودت اذیت میشی

گریه نداره که بزار یکم دیگ کوچولوت بزرگتر بشه اونوقت باهم بازی میکنن و حالت خوبمیشه چون ۳ ماهه هست نمیتونه باهاش بازی کنه و اینکه بزار یکم پیش بچه بمونه زیاد ناز نکن اون پسرتون تا زمانیکه میتونی بدون صدا بغل بگیری نمیدونم اخه بچه خواهرشوهر من رو بچه من حساس شده بود همینکه بچم ۵ ماهه شد باهاش دوستشد چون خود بچم می‌خندید براش اونم ذوق میزد

سوال های مرتبط

مامان حسنا مامان حسنا ۴ سالگی
سلام.



رفتم مسجد ساعت 12نیم بود میخواستیم بیایم خونه دختر دوستم دیدم از دختر خودم کوچیک تره بهم میگه عمه بعد من دستش گرفتم بوسش کردم دخترم اون لحظه پیشم نبود یهم اومد دید من بوسش کردم همونجا دخترم گریه کرد گفت حدیث بوس کردی منو بوس نکردی. الان داره ساعت سه میشه بخدا کسی باور نمیکنه هنوز داره گریه میکنه چشماش قرمز شده دیگه همش میگه منو بوس نکردی حدیث بوس میکنی میگم من مامانت تو هستم فقط تو بغل من میخوابی همه چیز میخرم برات من حدیث بوس کردم اون رفت خونه اشون میگه وقتی خونه خودمون هم بیاد بوسش میکنی بغلش میکنی منو بوس نمیکنی جوری میگه عذاب وجدان گرفتم میگم عجب غلطی کردم

بخدا اون لحظه دخترم پیشم نبود یهو اومد.
بازی کردم باهاش سرگرمش کردم بازم یهو شروع میکنه گریه کردن. قبلا هم میداد که من مثلا بوسش میکنم چیزی نمیگفت
به قرآن جوری داره تو بغلم گریه میکنه میگم خدا لعنتم کنه خدا جونم بگیره😭😭😭 من الان چه غلطی کنم همون لحظه بردمش مغازه بازی کردم باهاش همش داره گریه میکنه تو منو بوس نکردی تو همیشه حدیث بوس میکنی همه دختردارن..... 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
مامان حسنا مامان حسنا ۴ سالگی
مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
چقدر دنیای بچه ها پیچیده اس، من با جاریم تو یه ساختمون زندگی میکنم قبلا کم و بیش رفت و آمد داشتیم در حد سر زدن دو سه ساعت خونه هم میرفتیم الان دوسه ساله جاریم دیگه نمیاد بگم پارسال اومده باورتون نمیشه ، در صورتی که من بیشتر میرم خونه اونا چندوقتی دیدم نمیاد منم گفتم خب وقتی اون نمیاد من چرا میرم؟ منم رفت و اومدم کم شد ، بعد پسراش یکیش ۱۰ ساله یکیش ۷ ساله پسر من خیلی باهاشون جوره ،امروز برده بودمش دوچرخه بازی کنه پسر کوچیکه جاریم هی به پسر من می‌گفت دنبالم نیا، پسر منم مگه ول میکرد هی میدونید دنبالش ،بهش گفتم مامان ندو دنبالش دوس نداره دنبالش بری! پسر من خیلی دوس داره اونو ولی اون چسبیده بود به پسرای همسایه ها و به پسر من اینجور میگفت منم با خوبی بش گفتم دوسِت داره که دنبالت میاد تو خونه هم بهونتو می‌گرفت بعد تو اینجوری میکنی ! منم دیگه به پسرم گفتم بازی خودتو بکن کاری به بقیه نداشته باش ولی باز میرفت ، دیگه وقتی خواستیم بریم خونه پسرمم بهونه نگرفت که بره خونشون باهاش بازی ! 🥲 طفلی پسرم دید چجوری باهاش رفتار کرد نرفت پیشش دیگه💔 دلم کباب شد واسه بچم ، شما اینجور وقتا چی میگید به بچتون که خودشو نبازه و دلش نشکنه؟
مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته
مامان عطرین💙 مامان عطرین💙 ۴ سالگی
🌱͟◄𝒉𝒊𝒄𝒉►:
زینب خواب دیدم من و تو و عروستون رفتم پیش یه دکتری
خیلی معطل شدیم تا نوبتمون شد اول نوبت من بعد فاطمه بعد تو
من به فاطمه گفتم کی میاد دنبالت گفت بابام گفتم منو میتونی برسونی گفت نه بابام کار داره گفتم حله رو میز منشی کیک بود فاطمه گفت زینب می‌خوام تو گفتی روم نمیشه بذار منشی بره میرم میارم برات...
بعد من به فاطمه گفتم خدا کنه بچت موهاش به توبره ( فر بود) چشماشم به تو بره ابرو و دماغبه زینب لباش به مهدی خندید
بعد همینجوری حرف میزدم دکتر آقا بود اومد به بچه لباس سفید موها لخت مشکی چقدر ناز بود داشت می‌خندید داد بغل من گفت بیا بچت بغل کن همه دور من و بچه جمع شدن من تو ذهنم میگفتم چرا من اگه زایمان کردم بخیه هام درد ندارن ! اگه بچم الان ددنیا اومده چرا گریه نمیکنه می‌خنده!
که فاطمه بچم بغل کرد و داشت ناز میکرد یهو ناخنش کرد تو لپ بچه همه اومدن بچه ازش کشیدن و دکتر دعواش کرد و فاطمه یکم بد وببراه گفت رفت بیرون

بعد من بچه گرفتم خوابوندم
تو ناراحت بودی از رفتار فاطمه
صدات کردم زینب بیا ببینش چه نازه
اومدی بالا سرش دست گذاشتی رو لپش و من بیدار شدم 😂😂❤️اینم خواب داغ داغ بیدار شدم نوشتم که یادم نره
بچه ها این خواب تعبیر داره؟
سریع رفتم به دوستم تعریف کردم
چی بزنم گوگل