آبان ماه منو شایان رفتیم تولد تو تالار
تا قبلش شایان خیلی عاشق جمع بود ؛همینه ک توتالار بودیم یهویی صدای اهنگو زیاد کردن و شایان انگار ترسید شروع ب گریه و بیقراری.
بعد شوهرم اومد دنبالش گفت تو بمون تو مهمونی من شایانو میبرم ؛ بچم چقدرم تو نبود من گریه کرد تا دیگ دلم طاقت نیاورد گفتم تو رو خدا بیا دنبالم.
از اون روز ب بعد شایان اصلا جمع رو دوست نداره و اگ بدونه جمعیت هست و مهمونیه نمیاد و گریه میکنه .
نگم ک چقدر حال روحی خودم بده همش خودمو لعنت میکنم ک چرا مهمونی رفتم .دلم اتیش میگیره.
بنظرتون چکار کنم ؟
عکس هم برای همون روز کذایی ِ

به نظرم فراموش میکنه نگران نباش توی جمعای کمتر ببرش به نظرم بیشتر از صدا ترسیده تا از جمعیت پسر منم صدای بلند اصلا دوست نداره

دختر من از 7 ماهگی اینطوری شد از صدا نمیترسه از آدمها میترسه هر جا جمعیت زیاد باشه میخاد بره از اونجا و میگه فقط بغلت باشم دیگه تصور کن چقد روح و جسمم خسته اس

بچه طفلک چه بدترسیده که یادش مونده .
به نظرم کم کم شروع کن ببرش تو جمع نه که یهو جای شلوغ

برعکس ماهان عااااااااشق باند و بزن و برقص. و شلوغیه و جمعیته🫥😅

ماهلینم کوچیک تر ک بود از صدای بلند بلند خیلی می ترسید می رفتیم تالار کلا گریه ....بعد اون مثل شایان غریبه می دید و شلوغی همش گریه می کرد. یه جوری عجیبی می کرد و اجتماعی نبود.
من براش دعا ترس گرفتم خیلی بهتر شد شکر خدا.الان قشنگ تو جمع میره فوری یخش اب نمیشه ولی خیلی خوبه ب نسبت قبل
اگه اعتقادی ب دعا داری براش بگیر