دیشب به شوهرم گفتم ما هم ببر بیرون مهراب رو ببرم پارک گفت چه خبر شده تو که میگفتی پارک کثیفه گفتم حالا بریم شاید خوب بود تونستم ببرمش یکم بازی کنه و شب راحت‌تر بخوابه چون بیش از حد اذیتم میکنه با اینکه حموم میبرم حسابی هم باهاش بازی می‌کنیم بازم درد دندون حسابی اذیتش کرده
خلاصه ما رفتیم پارک دیدم وای سرسره ها همه گلی و سیاه اصلا یه وضعی بود معلوم بود با کفش رفته بودن چقدر کثیف بود حالم بد شد یکیش رو دیدم بهتره بزرگ هم بود دیگه خودمم رفتم مهراب رو گذاشتم رو پام که سر بخوریم ولی جالب بود 😂وای برای تاب سوار شدن اگه بدونید چیکارا میکردن به هیچکس تاب نمیدادن بزای هم جا میگرفتن خانواده ها هم پیششون بودن پدر بچه می‌شست رو تاب که کسی نره تاب بازی کنه که بچش سرسره هم بره بازی کنه.واقعا عجیب بود برام شوهرم گفت چرا نبردی سوارش کنی تاب گفتم ولش کن سطح این آدما زیادی پایینه که بخوام دهن به دهنشون بزارم.اینم از پارک ما
حالا یه سوال بچه ها چه ژلی برای دندون بچه ها استفاده کردید که خوب بوده؟من دیشب دیگه بعد چند شب نخوابیدن به مهراب قطره پاراکید دادم ولی میترسم هرشب عادت کنه


یه چیزی هم میخوام بگم قابل توجه یه سری ها من اینجا همه جور تاپیکی میزارم و به خودم مربوطه و اهل بحث کردن نیستم با کسی و بعدشم من اگر میگم با خانواده همسرم دعوام شده منظور به دعوا جدی نیست لفظ جدی بودن من هست وگرنه تا حالا بهشون بی احترامی نکردم منم جنگجو نیستم هی بپرم به بقیه البته یه سری ها هستن اینجا منتظرن بقیه تاپیک بزارن اراجیف بگن.دیشب نشد این تاپیک رو بزارم الان تا مهراب خوابه گذاشتم 😅😁

۱۲ پاسخ

ژل باریج دکتر به جانان داده بود عزیز دلم
گیاهیه
عکسشو واست گذاشتم الهام جون

تصویر

منم سرسره نمیزارم پسرم رو
بعضی جاها خلوت تره مثلا هفت تیر یا آزادگان همیشه شلوغه ولی یه پارک بزرگی هست تو مهراوران اونجا هر وقت بری خلوت و خوبه
من پارک طوبی هم میبرم خوبه
راستش من اون ژل باریچ رو برا پسرم گرفتم حس میکنم همشو میخوره چیزی به خورد لثه اش نمیره

منم معمولا شب ها میبرم هم خنک تره هم خلوتر
باباشم هست فشار رومون تقسیم میشه🤣

😂😂 اونجا ک گفتی توام سوار سرسره شدی😂

منم دو سه بار بردمش سمت سرسره و تاب
برا تاب ک اصلا نوبتمون نشد.. یکی از مامان میگفت هنوز برا بچت کوچیکه سوار تاب بشه!!😐 تاب مخصوص بجه کوچولوعا بودا حالا
سرسره هام خیلی کوجیک بود ک منم سوار شم😂 مرداهم بودن رومم نمیشد اصلا😂
بازم بردمش پارک ولی دیگه سمت سرسره و تاب نرفتیم😏😏😏

من اینو میزنم خیلی خوبه

تصویر

چ پارکی بردی عزیزم؟ پارکای کوچیک توی محله ای ببر فکر کنم بهتر باشه. من پسرمو میبرم پارک ولی رشتی توی‌ پاسداران نوساز وتمیزه. دروغ چرا وقتی میری از هر ده نفر دونفر ایرانین بقیه افغانی ولی چون نزدیکترین پارکه بهم ومیتونم با کالسکه پیاده ببرمش مجبورم ولی حداقل این رفتارایی ک شما میگی نمیکنن

😂😂این دیگ چ پارکی بوده ؟ حالا شلوغ هست ولی دیگ ن در این حد

دقیقا همینه اصلا اینقد بیشعورن که نمیشه باهاشون دهن به دهن شد
منم اتفاقا پریشب همینجور تاپیکی گذاشتم همه گفتن چرا هیچی نگفتی به مامانش
گفتم والا به این آدمای بیشعور یه چیزی بگی جوابت میدن و لج میکنن

اصلا باورم نمیشه، تو قم هر بوستانی یه ست کامل سرسره از این پلاستیکیا داره اصلا هم از این خبرا نیست ، ولی تاب به خاطر خطراتش کلا جمع کردن
ببر خانه بازی خیالت راحت میشه

من بیبی دنت میزدم خیلی بهتر از باریچ بود

وای فقط اون باباعه ک جاگرفته برابچش🤣

من ژل باریج میزدم خوب بود اروم میشد

سوال های مرتبط

مامان یونس🌜 و السا⭐ مامان یونس🌜 و السا⭐ ۱ سالگی
یه تجربه از بچه دوم آوردن بهتون بگم؟🥰

این روزا میبینم خیلی ها برای دومین بار باردار شدن
دوست داشتم تجربه های مثبتم رو به اشتراک بزارم باهاتون


من از اون اول بارداریم خیلی برام مهم بود
یونس حس مثبتی داشته باشه به خواهرش
🔺براش کتاب داستان هایی که در مورد خواهر یا برادر دار شدن بود می‌خوندم
روزا صحبت می‌کردیم در مورد نینی توی دلم

🔺بعد که السا به دنیا اومد
همسرم رفت برای یونس یه دوچرخه خرید
گفتیم آبجی واست کادو خریده
خیلی حالش رو خوب کرد این کادو
و هر روز با بابای خودم می‌رفت پارک


🔺بعد چون یونس خیلی بابایی بود
به همسرم گفتم میای خونه سمت السا نیا
اصلا بغلش نکن
فقط با یونس وقت بگذرون
خلاصه که یونس می‌خوابید
همسرم میومد پیش السا


یکی دو ماه گذشت با همه این کارهایی که کردیم
یونس خیلی بهونه گیر شد بود
دائم لجبازی میکرد
البته با مادرم مهد می‌رفت
با باباش هرشب پارک یا خانه بازی
با مشاور صحبت کردم
گفت چون از تو دور شده
یه بچه دیگه رو شیر میدی و بغل می‌کنی ناراحته ناراحتیش رو با لجبازی نشون میده
گفت السا الان فقط به شیر و خواب و پوشک تمیز نیز داره
بیشتر توجه آن رو بزار برای یونس

خلاصه که دیگه مهد هم خودم میبردمش
اون زمان هایی که بیرون بودیم السا پیش مامانم بود

🔺یه نکته مهم هم روتین بچه اول اصلا بهم نخوره
یعنی اگر پارک می‌رفتید
اگر مهد می‌رفت
اگر آخر هفته گردش داشتید
اون روتین رو بعد از به دنیا اومدن بچه هم داشته باشید


السا که هشت ماهه شد
یکم شیرین بازی هاش شروع شد😍
خداروشکر این دوتا دیگه رفیق شدن


ادامه توی کامنت👇
مامان مهراب مامان مهراب ۱۶ ماهگی
ادامه تاپیک قبل فرزند پروری
اونجا میتونید بشینید و بگید تو عصبانی هستی که دوستت وسیله رو ازت گرفته؟تو هم عصبانی هستی که که نتونستی با اون وسیله بازی کنی این در واقع تو همون گام همدلی و انعکاس احساسات
حالا میتونیم ساکت بشیم و گوش کنیم و ببینیم بچه ها چی میگن
سریع قضاوت نکنیم یکی از مهمترین چیزها که به ما کمک می‌کند اینکه سریع قضاوت نکنیم سریع نریم سراغ جملاتی مثل اینکه
تو دوباره دوستت رو زدی
دوباره خواهرت رو اذیت کردی
قضاوت ،سرزنش ،نقد،نصیحت لطفا این کارها رو انجام ندید
لازم نیست ما اونجا نقش قاضی رو به عهده بگیریم
ما میشینیم کنارشون و به حرفاشون گوش میدیم مثلا بگه اون وسیله رو من رو کشید یا اون بگه خیلی من رو میزنه یا خیلی اذیتم میکنه و از هم شکایت کنند
حالا میگیم آها دوتاییتون یه اسباب بازی میخواید این میشه گام بعدی گام حل مسئله
حل مسئله رو خیلی وقت ها میتونیم به خود کودک واگذار کنیم اگر در سنی هست که میتونه راهکار بده
میتونیم هم خودمون راه حل هایی ارائه بدیم
مثلا بگیم دوتایی میخواید با این اسباب بازی یا عروسک بازی کنید چه راه حل هایی به ذهنتون میرسه ؟یکیشون مثلا میگه نوبتی استفاده کنیم
یا راه کارهایی بگن که به درد نمیخوره
مثلا بگیم اون خرگوشه بود که قبلا داستانش رو گفتم بهتون هر دوشون یک وسیله رو میخواستن چیکار کردن بچه ها؟
بعد یادشون میاد که اونا نوبتی بازی کردن یا یکیشون با یه اسباب‌بازی دیگه بازی کرده
این ها کمک میکنه به بچه ها که به مرور حل مسئله رو یاد بگیرن پس دنبال راه حل هلی خیلی ناب هم نباشیم چون ممکنه بچه ها نتونن راه حل های مفیدی بدن
مامان آرین مامان آرین ۱۷ ماهگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...
مامان کنجد مامان کنجد ۱ سالگی
بچه ها امشب دخترم رو بردم دریا تقریبا میشه گفت اولین بار بود که بردم اینجوری بازی کنه
البته به قصد ساحل نرفته بودیم رفتیم پارک دیگه یهویی شد رفتیم کنار اب و رفت توی آب
لنا به حددددی ذوق کرده بود که نگو و نپرس هیجان زده بود قشنگ میخندید و میدوید و بازی میکرد هی میومد تو ساحل هی میدوییییید سمت اب کمرم شکست بخدا انقد گرفتمش
البته تمام لباساش خیس و شنی بود و پوشکش و منم به قصد ساحل نرفته بودم وسایل باهام نبود
همینطور لباسای خودمم خیس و پر از شن بودن
دیگه لباسای لنا رو در اوردم یه شلنگ اب بود یه کم بدنشو شستم شال خودمو پیچیدم دورش و اومدیم خونه مستقیم بردمش حمام
گریه کرد برای همون شال با شال رفت تو حموم و خلاصه شال هم خیس خیس
اومدیم بیرون هیچ جوره راضی نمیشد شال رو بده و پوشک و لباسش رو بپوشه خلاصه خیلی خیلی گریه کرد و یه کم شیر و سوپ بهش دادم و خوابید

خیلی تو فکرشم الان به نظرتون دریا رفتن مناسبش هست یا هنوز زوده؟
اونایی که میبرین دریا بگین چه وسایلی برمیدارین