پارت ۱۰۷
تو حموم خوردم زمین..االن..بدنم درد میکنه..
استخون لگن و ارنج و ستون فقراتم..
رو برگه یه چیزایی نوشت و گفت..:برات عکس نوشتم بنداز ببینم استخونات مشکلی
دارن یا نه..
هرچند تشخصیم یه کوفتگی سادست..هیچیت نیست بیخود خودتو لوس کردی..
چشمام گرد شد و اروم گفتم:ممنون..
نسخه رو داد دستم..
_طبقه پایین زیر همکف..عکسبرداری داره..
با لبخند سرتکون دادم اومدم بلند شم..
امیر اخم کرد..:به خانوم دکتر بگو دیگه چت شد؟؟چرا هولی بری؟؟..
دکتر بد تر از امیر اخم کرد..رو به من گفت..:نکنه این جای حموم بوده؟؟
اول منظورش و نفهمیدم..با بدتر شدن اخم امیر فهمیدم فکر کرده امیر منو زده..
هول گفتم..:نه اون نکرده ..!
خودم از ایهام جملم تو دلم خندیدم..
دکتر با اخم بدتر با چشم امیر رو نشون داد و گفت..:پس چه مشکل دیگه ایی داری
که میگه؟؟
صدتا رنگ عوض کردم از خجالت..جلو امیر اخه..
انقد من و من کردم که صدای کالفه امیر اومد..:حدود ۳ 4 دقیقه بد زمین خوردنش
بردمش تو اتاق شروع به خونریزی کرد..
اخمای دکتر باز شد و پرسید..:حامله که نیستی؟؟

۱ پاسخ

پارت ۱۰۸
خجالت زده گفتم..:نه..!
وای امیر باید میومد تو..
خداا شرفم رفت..
دکتر با دقت پرسید..:اخرین دوره عادت ماهانت کی بوده؟
نگاه موشکافانه امیر خیره شد روم با خجالت گفتم..:دقیق نمیدونم ..فکر میکنم ۱۲هم
ماه قبل..!
سر تکون داد..:جلوگیری میکنید؟؟قرص مصرف میکنی؟؟
وای انگار اب جوش ریختن روم..
زبونم سنگین بود..:نه..!
اخم کرد..:خودت بچه ایی شوهرت دادن..میخوای یه بچه دیگم بندازی دنبال
خودت؟؟
اگه جلوگیری نمیکنی احتمال بارداری بوده..یه سونو مینویسم برات ببینم وضعیتت
چیه..
سر دکتر خم بود رو برگه دستش و داشت مینوشت ..با دهن باز به امیر خیره شدم که
لباشو رو هم فشار میداد نخنده..
بهش چش غره رفتم که گلوش رو صاف کرد تا خندش و جمع کنه..خیلی متشخص
گفت..:خانوم دکتر..ما هنوز اممم نامزدیم..یعنی..رابطه نداشتیم..همسرم یکم
خجالتیه..نصف نیمه جواب میده..
دهنم مثه ماهی باز و بسته میشد..
خدای مننننن...این دیگه کیه..؟

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۲۶۳
فک امیر منقبض شد..:من امیر محتشمم..نه پسر محمد رضا محتشم..نه نوه ساالر
خان محتشم..من فقط امیرم توی کارم..مهم نیست اون کار چیه..مهم اینه من با چنگ
و دندون به اینجا رسوندمش..مهم اینه ثمره تالش خودمه..
من متنفرم از اینکه واسه معرفی خودم اسم پدر و پدر بزرگ و فالن و بیسال ردیف
کنم..
یه کارخونه به من هویت نمیده..
کار هم عار نیست..۱۲سال تمام برنگشتم ایران..چون متنفر بودم از اینکه بخوایید باز
خواستم کنید..
گذاشتم االن اومدم..که سرمایه دارم..که اعتبار دارم..
اگر بازم از نظرتون مناسب خونواده نیستم میتونم برم..
سیگارش خاکستر شده بود..
توی بشقاب میوه خوری جلوی دستش خاموشش کرد و بلند شد..
اقا بزرگ اخمش رو غلیظ تر کرد..:بشین بچه..!
با شنیدن لفظ بچه لبخند رو لبم اومد..امیر چقدر مثل اقا بزرگ بود..!
حالت هاشون ..حرف زدنشون..
نشست و نفسش رو کالفه بیرون داد..اقا بزرگ گفت..:اصال یکم از این کارت بگو ببینم
چطور کاریه..!
امیر با تسلط گفت..:من با کله گنده ها و شیخ های عرب کار میکنم..!یه جورایی مثل
اچار فرانسشونم..
اونا دنبال تجمالتن..ماشین خوب خونه خوب چیزای خاص حتی کلکسیون های
نایاب..
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۱۵
بغ کردم و با رفتاری که واقعا دست خودم نبود نایلون و از دستش کشیدم و پرت
کردم رو زمین..پا کوبیدم و مثل بچه ها زدم زیر گریه دقیقا یه بچه..بچه ای که باباش
میخواد بره ماموریت و این نمیزاره..
با مشت بی جون زدم به سینش و نق زدم..:نروو..نروو..!امیر..!
کشیده شدم تو بغلش..!
اب دماغمو کشیدم باال..
با صدای خیلی ضایه و داغونم از گریه که کامال عوض شده بود نق زدم تو بغلش..:تو
این خونه فقط تو با من بد نیستی..!
من تنهایی از پسشون بر نمیام..ـ
صدای قورت دادن اب دهنش رو شنیدم..
_ارووم رها..
_نمیییخواااام!_نمیرم بمیرم که رهااا
دستشو تو کمرم کشید..جمع شدن نفسش رو برای شروع یه جمله حس کردم که در
به شدت باز شد..!
سریع از امیر فاصله گرفتم..
هیکل نقلی و تقریبا تپل مامان گلی با اون دامن تا زیر زانوش و بلیز معمولی تنش..
تیپی که همیشه تو خونه میزد بین در ظاهر شد..
نفس نفس میزد..:چه غلطی میکنیییین؟؟
چه غلطیییی میکنین؟؟بی ابروهاا ..دختره عوضی چرا مثه بختک افتادی رو پسرم..
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۲
ب دهنشو با صدا قورت داد و گفت..:گریه نکن..جاییت شکسته؟؟
میتونی وایسی؟؟رها..
بینیمو باال کشیدم و با درد گفتم..:همه جام درد میکنه..
زیر دلم شروع به تیر کشیدن کرد...
نفسم بند اومده بود از درد..
عاجزانه نگام کرد و گفت..:امم ..خجالت نکش خب..
نگات نمیکنم..رومو بر میگردونم تو حوله رو درست حسابی بپوش که بتونم کمکت
کنم بعد دردت اگر زیاد بود میبرمت دکتر..باشه؟؟
بین فین فین کردنم سرمو به عالمت مثبت تکون دادم..
بلند شد پشت به من وایستاد..
با کلی ای و اوی دستامو از استینای حوله رد کردم و کمر بندشو بستم..
به تنم زار میزد.
دوخت سر شونش رو ارنجم بود..
سرشو یکم چرخوند و گفت..:پوشیدی؟؟..
دردناک گفتم ..:اره..
برگشت و سعی کرد لبخند بزنه..:سنگین که نیستی؟؟
خم شد و دستاشو از زیر کمرم و زانوهام رد کرد..
با دست حوله رو روی رونام نگه داشتم..
مسخره بود که با خودم فکر کردم خدارو شکر تازه شیو کردم و پاهام مو نداره؟؟
به سختی از در سرویس بیرون اومد و اروم گذاشتم رو تختش..
مامان علی اکبر و عباس مامان علی اکبر و عباس ۴ ماهگی
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۱۷
گذاشتش تو راهرو صدای دادشو شنیدم..:گلی من دارم میرممم..گلی..من دارم
میرم..بس کن...تموم شد..من برمیگردم کویت مثل تموم این سالها..سکته داری
میکنی..چته؟؟خجالت نمیکشی؟؟رها از گل پاک تره..به خداوندی خداا..یک بار
دیگه..فقط یک بار دیگه روش اسم بزاری اونوقت ..قید منم بزن..!
صدای بلند بابا اومد..:چه خبره..اینجا چه خبره؟؟..
ضعف بهم چیره شد باز..
زانوهام تا شد و اروم نشستم رو زمین..
برام صداشون اهمیت نداشت..
تا قبل تر از اینها..فکر میکردم گریه واقعی اونه که صدامو بندازم تو سرمو عررر بزنم
اما..!
بزار بگم برات..
اون گریه ای واقعیه..که سکوت کنی..اشک هات روون شه رو صورتت..
استاد مودب پور توی رکسانا نوشته بود..
''همیشه بی صدا گریه کردم چون یاد گرفتم صدای گریه هام هیچکس رو ناراحت
نمیکنه..برا کسی مهم نیست..فقط باعث میشه خودم بیشتر غصه بخورم..''
حاال میفهمیدم که این گریه..گریه واقعیه..
نمیدونم چقدر گذشت..اما با اومدن امیر تو اتاق و بستن در..به خودم اومدم..
خیره نگاهم کرد..
به در تکیه داد و دستاش رو پشتش گذاشت..
سرش رو هم تکیه داده بود و از زیر چشم نگام میکرد..
مامان علی اکبر و عباس مامان علی اکبر و عباس ۴ ماهگی