۳ پاسخ

اوه ک اگه مامان گلی بفهمه این چیزا رو 😂😂😂

سلام مامانای گل 💐
ادیت عکس انجام میدم با تخفیف ویژه به مدت یک هفته دیگه لازم نیست بری آتلیه
تم های تولد ماهگرد دندونی مادر دختری مادر و پسر خانوادگی و....

پارت ۲۵۷
گوشیم و بده از پاتختی..!
بهش دادم..:اوه دوازده و نیمه..!سمانه نمیاد اتاقت؟؟
ترس تو دلم نشست..:بعضی وقتا میاد..!
_پاشو درو قفل کن..دلم نمیخواد االن برم..حرف بزنیم..
از تخت پامو زمین گذاشتم که فرو رفتن یه چیز تیز توی پام اخم رو دراورد..
آخ..!
پامو سریع بلند کردم..
با دیدن سگگ کمربند امیر از ذهنم گذشت..:هیییس رهاا..کمربندمه رهاا..!
عصبی با پرتش کردم اونور و گفتم..:اه..جمع کن این اشغالتو از اینجا خب..پام سوراخ
شد..!
در و قفل کردم و ازونجایی که خنده اروم امیر حرصمو دراورده بود رفتم تو سرویس..
سریع صورتمو شستم و مسواک زدم..!
همونطور که صورتمو با حوله خشک میکردم رفتم کنار امیر رو تخت که سرش تو
گوشیش بود..
با نشستن من سرشو باال گرفت و گوشی رو کنار گذاشت..
لبخند زد و گفت..:خب..ام رها ببین..من و تو دیشب مست بودیم..البته اتفاقی بینمون
نیوفتاد..یعنی..!
اروم و خجالت زده گفتم..:داره یادم میاد..
دستش رو باز کرد و گفت..:بیا بغلم ببینم بزغاله..
سرمو رو سینش گذاشتم و اونم دست و دورم حلقه کرد..

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۷
تو حموم خوردم زمین..االن..بدنم درد میکنه..
استخون لگن و ارنج و ستون فقراتم..
رو برگه یه چیزایی نوشت و گفت..:برات عکس نوشتم بنداز ببینم استخونات مشکلی
دارن یا نه..
هرچند تشخصیم یه کوفتگی سادست..هیچیت نیست بیخود خودتو لوس کردی..
چشمام گرد شد و اروم گفتم:ممنون..
نسخه رو داد دستم..
_طبقه پایین زیر همکف..عکسبرداری داره..
با لبخند سرتکون دادم اومدم بلند شم..
امیر اخم کرد..:به خانوم دکتر بگو دیگه چت شد؟؟چرا هولی بری؟؟..
دکتر بد تر از امیر اخم کرد..رو به من گفت..:نکنه این جای حموم بوده؟؟
اول منظورش و نفهمیدم..با بدتر شدن اخم امیر فهمیدم فکر کرده امیر منو زده..
هول گفتم..:نه اون نکرده ..!
خودم از ایهام جملم تو دلم خندیدم..
دکتر با اخم بدتر با چشم امیر رو نشون داد و گفت..:پس چه مشکل دیگه ایی داری
که میگه؟؟
صدتا رنگ عوض کردم از خجالت..جلو امیر اخه..
انقد من و من کردم که صدای کالفه امیر اومد..:حدود ۳ 4 دقیقه بد زمین خوردنش
بردمش تو اتاق شروع به خونریزی کرد..
اخمای دکتر باز شد و پرسید..:حامله که نیستی؟؟
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۱۵
بغ کردم و با رفتاری که واقعا دست خودم نبود نایلون و از دستش کشیدم و پرت
کردم رو زمین..پا کوبیدم و مثل بچه ها زدم زیر گریه دقیقا یه بچه..بچه ای که باباش
میخواد بره ماموریت و این نمیزاره..
با مشت بی جون زدم به سینش و نق زدم..:نروو..نروو..!امیر..!
کشیده شدم تو بغلش..!
اب دماغمو کشیدم باال..
با صدای خیلی ضایه و داغونم از گریه که کامال عوض شده بود نق زدم تو بغلش..:تو
این خونه فقط تو با من بد نیستی..!
من تنهایی از پسشون بر نمیام..ـ
صدای قورت دادن اب دهنش رو شنیدم..
_ارووم رها..
_نمیییخواااام!_نمیرم بمیرم که رهااا
دستشو تو کمرم کشید..جمع شدن نفسش رو برای شروع یه جمله حس کردم که در
به شدت باز شد..!
سریع از امیر فاصله گرفتم..
هیکل نقلی و تقریبا تپل مامان گلی با اون دامن تا زیر زانوش و بلیز معمولی تنش..
تیپی که همیشه تو خونه میزد بین در ظاهر شد..
نفس نفس میزد..:چه غلطی میکنیییین؟؟
چه غلطیییی میکنین؟؟بی ابروهاا ..دختره عوضی چرا مثه بختک افتادی رو پسرم..
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۲۳۰
با این لباسا قشنگ شدی..تو دل بروو..مثل اون دختر بچه های گوگولی که ارایش
میکنن و لباسای تیتیش میپوشن..اونوقت ادم دلش میخواد بغل کنه بچلونتشون..
دستشو اروم کشید کنار صورتم..:نمیتونی تصور کنی که االن چقد دلم میخواد
بچرخونمت و بکوبونمت به دیوار..لباسو تو تنت جر بدم و وقتی داری از سرما زیرم
میلرزی ترتیبتو بدم..!
_هیییییع..!
تو گلو خندید..:رها جان امیر..برو باال به لباس معمولی بپوش..بدو بیا تو بغلم تا ببرم به
همه نشون بدم بگم این بزغاله خودمه..هان؟؟
دلم قنج رفت از مهربونیش..حرفاش انقد قشنگ بود که میگفت برو تا اخر جشن تو
اتاق بمون هم میموندم..
اروم سر تکون دادم که باشه..
نگاهش خمار شد تو نگاهم..
اب دهنمو قورت دادم..
سرشو خم کرد و اروم لبمو بوسید و عقب رفت..ارووم گفت..:گفتم االن دلم میخواد
چیکار کنم؟؟
نگاهم بین چشماش دو دو میزد.
سرتکون دادم که اره..
تخس نگاهم کرد..:اینم بهش اضافه کن که بعدش یه دورم تو تخت ترتیبتو میدم..!
چشمام گرد شد.
لباش حریص روی لبام نشست..
دستش از چاک لباسم تو رفت و به پهلوم چنگ زد..!
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۲
ب دهنشو با صدا قورت داد و گفت..:گریه نکن..جاییت شکسته؟؟
میتونی وایسی؟؟رها..
بینیمو باال کشیدم و با درد گفتم..:همه جام درد میکنه..
زیر دلم شروع به تیر کشیدن کرد...
نفسم بند اومده بود از درد..
عاجزانه نگام کرد و گفت..:امم ..خجالت نکش خب..
نگات نمیکنم..رومو بر میگردونم تو حوله رو درست حسابی بپوش که بتونم کمکت
کنم بعد دردت اگر زیاد بود میبرمت دکتر..باشه؟؟
بین فین فین کردنم سرمو به عالمت مثبت تکون دادم..
بلند شد پشت به من وایستاد..
با کلی ای و اوی دستامو از استینای حوله رد کردم و کمر بندشو بستم..
به تنم زار میزد.
دوخت سر شونش رو ارنجم بود..
سرشو یکم چرخوند و گفت..:پوشیدی؟؟..
دردناک گفتم ..:اره..
برگشت و سعی کرد لبخند بزنه..:سنگین که نیستی؟؟
خم شد و دستاشو از زیر کمرم و زانوهام رد کرد..
با دست حوله رو روی رونام نگه داشتم..
مسخره بود که با خودم فکر کردم خدارو شکر تازه شیو کردم و پاهام مو نداره؟؟
به سختی از در سرویس بیرون اومد و اروم گذاشتم رو تختش..