پارت ۲۳۰
با این لباسا قشنگ شدی..تو دل بروو..مثل اون دختر بچه های گوگولی که ارایش
میکنن و لباسای تیتیش میپوشن..اونوقت ادم دلش میخواد بغل کنه بچلونتشون..
دستشو اروم کشید کنار صورتم..:نمیتونی تصور کنی که االن چقد دلم میخواد
بچرخونمت و بکوبونمت به دیوار..لباسو تو تنت جر بدم و وقتی داری از سرما زیرم
میلرزی ترتیبتو بدم..!
_هیییییع..!
تو گلو خندید..:رها جان امیر..برو باال به لباس معمولی بپوش..بدو بیا تو بغلم تا ببرم به
همه نشون بدم بگم این بزغاله خودمه..هان؟؟
دلم قنج رفت از مهربونیش..حرفاش انقد قشنگ بود که میگفت برو تا اخر جشن تو
اتاق بمون هم میموندم..
اروم سر تکون دادم که باشه..
نگاهش خمار شد تو نگاهم..
اب دهنمو قورت دادم..
سرشو خم کرد و اروم لبمو بوسید و عقب رفت..ارووم گفت..:گفتم االن دلم میخواد
چیکار کنم؟؟
نگاهم بین چشماش دو دو میزد.
سرتکون دادم که اره..
تخس نگاهم کرد..:اینم بهش اضافه کن که بعدش یه دورم تو تخت ترتیبتو میدم..!
چشمام گرد شد.
لباش حریص روی لبام نشست..
دستش از چاک لباسم تو رفت و به پهلوم چنگ زد..!

۱ پاسخ

پارت ۲۳۱
ستش تو موهام چنگ شد و لبمو به دندون گرفت و کشید..:امشب..من..تورو..جرت
میدم رها..!
این جمله رو بین نفس نفساش گفت..دلم هری ریخت..!
ازم فاصله گرفت و گفت..:اصال بیا با هم بریم تو اتاقت یه لباس جدید بپوشی..بعدش
کلی خوش میگذرونیم..هووم؟؟
دیگه سردم نبود..!
سنگین پلک زدم و گفتم..:هر چی تو بگی..!
۵ دقیقه بعد...
تو اتاق من بودیم..
رو تختم نشسته بود رو به روی کمدم و راجب هر لباسی یه نظر میداد..
داشتم بین لباسا میگشتم که حضورشو نزدیکم حس کردم..
دستاش رو روی پهلوهام گذاشت و سرش و خم کرد سمت گردنم..:رها بوی بچه
میدی..!
سینم با هر نفسم باال پایین میشد..اروم گفت:امیر مستی؟؟
یه قدم عقب رفت و اومد کنارم وایستاد..خندید و مشغول گشتن تو کمدم
شد..:نه..گذاشتم با تو مست کنم..اوووم..این قرمزه رو بپوش..البته با ازین چیز
سیاها..جوراب زخیما..موهاتم بریز دورت شونه هات سکسیه معلوم نشه..!
لباس رو ازش گرفتم..خب میشد گفت سلیقش خوبه..
بیخیال نشسته بود لبه تخت..
منم شونه باال انداختم و رفتم تو سرویس..لباسو عوض کردم..ساقی که برده بودمم با
اون جوراب نازک عوض کردم

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۲
ب دهنشو با صدا قورت داد و گفت..:گریه نکن..جاییت شکسته؟؟
میتونی وایسی؟؟رها..
بینیمو باال کشیدم و با درد گفتم..:همه جام درد میکنه..
زیر دلم شروع به تیر کشیدن کرد...
نفسم بند اومده بود از درد..
عاجزانه نگام کرد و گفت..:امم ..خجالت نکش خب..
نگات نمیکنم..رومو بر میگردونم تو حوله رو درست حسابی بپوش که بتونم کمکت
کنم بعد دردت اگر زیاد بود میبرمت دکتر..باشه؟؟
بین فین فین کردنم سرمو به عالمت مثبت تکون دادم..
بلند شد پشت به من وایستاد..
با کلی ای و اوی دستامو از استینای حوله رد کردم و کمر بندشو بستم..
به تنم زار میزد.
دوخت سر شونش رو ارنجم بود..
سرشو یکم چرخوند و گفت..:پوشیدی؟؟..
دردناک گفتم ..:اره..
برگشت و سعی کرد لبخند بزنه..:سنگین که نیستی؟؟
خم شد و دستاشو از زیر کمرم و زانوهام رد کرد..
با دست حوله رو روی رونام نگه داشتم..
مسخره بود که با خودم فکر کردم خدارو شکر تازه شیو کردم و پاهام مو نداره؟؟
به سختی از در سرویس بیرون اومد و اروم گذاشتم رو تختش..
مامان سپهر مامان سپهر ۳ ماهگی
مادرشدهرم بعد از دو ماه پسرمو دید اخه تو یه شهر زندگی نمیکنیم. دستای بچه رو چسبوند به هم، پاهاشم چسبوند به هم، بعد بلندش کرد. من دلم نیومد نگاه کنم رومو کردم اون ور یهو صدای جیغ پسرم بلند شد و گریه کرد. آخه این چه کاریه؟ بقیه بهش توپیدن که چیکار میکنی بچه هنوز خیلی کوچیکه. منم گفتم ما باهاش از این کارا نمیکنیم. دوباره گذاشتش رو زمین از این دست قلش میداد روی اون دست. چندین بار این کارو کرده بود که مثلا قل خوردن یاد بگیره. اخه چه عجله ای داری زن خب خودش یاد میگیره هرموقع وقتش شد. این سری نمیدونم چی شد یهو پسرم دوباره جیغ کشید. نمیدونم دستش گیر کرده بود زیرش یا چی! دیگه این کارو نکرد و تا اخر شب باهاش ملایم برخورد کرد. شوهرم میگفت تا مامانم اومده، تو بچه رو بذار اینجا برو بخواب. منم به زور رفتم ولی اینقدر دلم شور میزد نتونستم و اومدم بیرون گفتم من تا بچه ام بغلم نباشه خوابم نمیبره.
بعدا اگر همین پسر من شیطون بشه اینا میگن وااای چقدر شیطونه از بس که باهاش بازی های ناجور میکنید اینجوری میشه. باهاش بازی نکنید که اروم بشه. کارای خودشونو نمیبینن.
خلاصه ادم از کسی که فکرشو نمیکنه ضربه میخوره. قبلا خیلی ملایم تر بود. این دم کرده رازیونه هم اینقدر اصرار کردن و دم کردن براش، بهش دادم. که بچه ام اسهال شد. خدارشکر زود رفع شد چون پسرم شکمش کار نکرده بود‌. سریع به شدهرم گفتم اینفاکول بخر که به داد بچم برسم
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۷
تو حموم خوردم زمین..االن..بدنم درد میکنه..
استخون لگن و ارنج و ستون فقراتم..
رو برگه یه چیزایی نوشت و گفت..:برات عکس نوشتم بنداز ببینم استخونات مشکلی
دارن یا نه..
هرچند تشخصیم یه کوفتگی سادست..هیچیت نیست بیخود خودتو لوس کردی..
چشمام گرد شد و اروم گفتم:ممنون..
نسخه رو داد دستم..
_طبقه پایین زیر همکف..عکسبرداری داره..
با لبخند سرتکون دادم اومدم بلند شم..
امیر اخم کرد..:به خانوم دکتر بگو دیگه چت شد؟؟چرا هولی بری؟؟..
دکتر بد تر از امیر اخم کرد..رو به من گفت..:نکنه این جای حموم بوده؟؟
اول منظورش و نفهمیدم..با بدتر شدن اخم امیر فهمیدم فکر کرده امیر منو زده..
هول گفتم..:نه اون نکرده ..!
خودم از ایهام جملم تو دلم خندیدم..
دکتر با اخم بدتر با چشم امیر رو نشون داد و گفت..:پس چه مشکل دیگه ایی داری
که میگه؟؟
صدتا رنگ عوض کردم از خجالت..جلو امیر اخه..
انقد من و من کردم که صدای کالفه امیر اومد..:حدود ۳ 4 دقیقه بد زمین خوردنش
بردمش تو اتاق شروع به خونریزی کرد..
اخمای دکتر باز شد و پرسید..:حامله که نیستی؟؟