پارت ۱۹۹
کالفه گفت..:برو رها..نباید میومدم دنبالت..نباید زنگ میزدم بهت..نباید میپرسیدم
کجایی..!
مشتش گره شد و با هر کلمه کوبوند روی فرمون..:نباید..!نباید..!لعنت بهت..!
بغض کردم..اما..تنهاش نمیزاشتم..
نفس نفس میزد..
موهاش بهم ریخته بود..
دلم سوخته بود براش..
شایدم حس قوی تر از اون..
اما مصمم گفتم..:من نمیرم پایین..
سرشو باال گرفت..چشماش کاسه خون شده بود..
ماشینو راه انداخت و پاشو فشرد رو گاز..
ماشین چنان با شدت از جا کنده شد که محکم کوبیده شدم رو صندلی..
غرید ..:به جهنم..
حاال باز عذابم نده توی ماشین پخش میشد..
ترسیده بودم از سرعتش..
از عصبانیتش..
از نگاهش..
قلبم تو دهنم میزد..
زیر لب صلوات میفرستادم..
داشت میرفت سمت جاده قدیم تهران کرج..
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.