پارت ۱۸۳
با لگد درو باز کردن و سر مامان داد زدن..شوهرررت کوو..!میومدن سمتمون که هول
شدم چنگ زدم به مالفه کهنه لک دار..
پاش که پوتین داشت روی دستم رفت و جیغم بلند شد..یکی از معمورا بهم مشکوک
شد و با دیدن مالفه ای که لک خون داشت..
بردنمون..فرداشم بابام رو گرفتن..
فکر میکردن بهم تجاوز شده..
بردنم پزشکی قانونی ..من از شدت ترس زبونم بند اومده بود..
بینیش رو باال کشید و با نک انگشتاش اشکاش رو گرفت..
_باهام خیلی بد نه..اما تحقیر امیز رفتار کردن..
ازم ازمایش اچ ای وی گرفتن..تست اعتیاد..هر چی که فکرش رو کنی..
بعدم بردنم به اون مرکز..پدر مادرم واسه فروش مواد زندانی شدن..تو خونه هروئین
پیدا کرده بودن..
شبای اول تو مرکز..
درد خماری میکشیدم رها..
مصرف نکرده بودم اما انقدر دود بهم خورده بود که بدنم عادت کرده بود..
تا یکم طعم اسایش چشیدم..۱۸ سالگی رسید و باید میرفتم از اونجا..
بخدا من به همون مرکز هم راضی بودم..
باقیشم که میدونی..
هق هق گریه اش بلند شد..:رها خدا رو شکر کن..تو زندگی خوبی داشتی..گلی خانوم
برات مادری کرد..

۲ پاسخ

ی پارت خوندم نفهمیدم چی ب چیع🤣😂

پارت ۱۸۴
الن هم..پای پسرش در میونه..شایدم دارن دست و پا میزنن تا از دستت ندن...
چرخید سمتم و محزون لبخند زد..:شاید خدا نخواد دل کوچولوت خاطره بدی از پدر
مادرت به دل داشته باشه..!
االن بهتره استراحت کنی..
راحت بخواب ..
سرمو تو اغوشش فرو کردم و چشمامو بستم..حق با سمانه بود..
****
مست خواب تو جام چرخیدم..نیمه های شب بود..از حال و هوای اتاق خونه کامال
حس میکردم..
بلند شدم و تو تخت نشستم..
بدنم کش و قوصی دادم و افتادن نگاهم به در سرویس دلم حموم خواست..
خوابم نمیومد دیگه..بلند شدم و رفتم تو حموم..
طبق عادت میخواستم در سرویس تو اتاق امیر رو قفل کنم..با یاد اوری اینکه دیگه
نیست نا خود اگاه اه کشیدم..
لباسامو دراوردم و رفتم تو کابین شیشه ایی حموم..
اب و باز کردم..
با افتادن نگاهم به قفسه ایی که امیر وسایلش رو میزاشت..
لبخند رو لبم نشست..
پسر شلخته..
یه لیف بود..صابون سفید..۳تا جای شامپو..

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۱۵
بغ کردم و با رفتاری که واقعا دست خودم نبود نایلون و از دستش کشیدم و پرت
کردم رو زمین..پا کوبیدم و مثل بچه ها زدم زیر گریه دقیقا یه بچه..بچه ای که باباش
میخواد بره ماموریت و این نمیزاره..
با مشت بی جون زدم به سینش و نق زدم..:نروو..نروو..!امیر..!
کشیده شدم تو بغلش..!
اب دماغمو کشیدم باال..
با صدای خیلی ضایه و داغونم از گریه که کامال عوض شده بود نق زدم تو بغلش..:تو
این خونه فقط تو با من بد نیستی..!
من تنهایی از پسشون بر نمیام..ـ
صدای قورت دادن اب دهنش رو شنیدم..
_ارووم رها..
_نمیییخواااام!_نمیرم بمیرم که رهااا
دستشو تو کمرم کشید..جمع شدن نفسش رو برای شروع یه جمله حس کردم که در
به شدت باز شد..!
سریع از امیر فاصله گرفتم..
هیکل نقلی و تقریبا تپل مامان گلی با اون دامن تا زیر زانوش و بلیز معمولی تنش..
تیپی که همیشه تو خونه میزد بین در ظاهر شد..
نفس نفس میزد..:چه غلطی میکنیییین؟؟
چه غلطیییی میکنین؟؟بی ابروهاا ..دختره عوضی چرا مثه بختک افتادی رو پسرم..
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۲
ب دهنشو با صدا قورت داد و گفت..:گریه نکن..جاییت شکسته؟؟
میتونی وایسی؟؟رها..
بینیمو باال کشیدم و با درد گفتم..:همه جام درد میکنه..
زیر دلم شروع به تیر کشیدن کرد...
نفسم بند اومده بود از درد..
عاجزانه نگام کرد و گفت..:امم ..خجالت نکش خب..
نگات نمیکنم..رومو بر میگردونم تو حوله رو درست حسابی بپوش که بتونم کمکت
کنم بعد دردت اگر زیاد بود میبرمت دکتر..باشه؟؟
بین فین فین کردنم سرمو به عالمت مثبت تکون دادم..
بلند شد پشت به من وایستاد..
با کلی ای و اوی دستامو از استینای حوله رد کردم و کمر بندشو بستم..
به تنم زار میزد.
دوخت سر شونش رو ارنجم بود..
سرشو یکم چرخوند و گفت..:پوشیدی؟؟..
دردناک گفتم ..:اره..
برگشت و سعی کرد لبخند بزنه..:سنگین که نیستی؟؟
خم شد و دستاشو از زیر کمرم و زانوهام رد کرد..
با دست حوله رو روی رونام نگه داشتم..
مسخره بود که با خودم فکر کردم خدارو شکر تازه شیو کردم و پاهام مو نداره؟؟
به سختی از در سرویس بیرون اومد و اروم گذاشتم رو تختش..
مامان قندروزهای تلخ💙 مامان قندروزهای تلخ💙 ۴ ماهگی
تجربه ی ختنه به روش بخیه:
من خیلی راضی بودم بچها
از بیشتر کسایی که ختنه کردن پرسیدم اکثرا گفتن بخیه راحتر از حلقه اس
لیزری هم میگن عالی تره
میران که همون لحظه که ختنه شد فقط گریه کرد.
اونم بخاطر آمپول بی حسی بوده احتمالا چون دکترش تست بی حسی رو روش انجام داده بود و عالی بود ۴ تا بخسه داشت ک من فقط یکیشو بیرون دیدم ۳ تای دیگه داخل بودن ک بعد یک هفته دیدمشون که افتادن
مدام پماد تتراساکلین زدم و روزی تقریبا دو بار توی آب ولرم ب مدت ۱۰ دقیقه میذاشتم هربار که میرفتم بشورمش با صابون میشستمش
ولی میران چون پوستش بد بود دیر افتادن بخیه هاش
وگرنه که دیگه اصلا دردی نداشت خیلی راضی بودم
۲۸ روز تقریبا گذشته بود که یکی از بخیه هاش اصلا نمیوفتاد
چون گره داشت باید اونو با دست باز میکردم میکشیدم که میترسیدم
زن داییم که چندتا بچه داشت و تو این کار خبره بود کمک کرد و درش آوردیم اصلا نه گریه کرد نه خون اومد .تو این مدت هم اصلا نه ورم کرد نه قرمز شد ...فقط یه هاله زرد رنگ زیر پوستش درومد که اونم از پماد بود موقع شستوشو درومد
خداروشکر این مرحله به خوبی گذشت
مامان مهدیار مامان مهدیار ۶ ماهگی
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۱۷
گذاشتش تو راهرو صدای دادشو شنیدم..:گلی من دارم میرممم..گلی..من دارم
میرم..بس کن...تموم شد..من برمیگردم کویت مثل تموم این سالها..سکته داری
میکنی..چته؟؟خجالت نمیکشی؟؟رها از گل پاک تره..به خداوندی خداا..یک بار
دیگه..فقط یک بار دیگه روش اسم بزاری اونوقت ..قید منم بزن..!
صدای بلند بابا اومد..:چه خبره..اینجا چه خبره؟؟..
ضعف بهم چیره شد باز..
زانوهام تا شد و اروم نشستم رو زمین..
برام صداشون اهمیت نداشت..
تا قبل تر از اینها..فکر میکردم گریه واقعی اونه که صدامو بندازم تو سرمو عررر بزنم
اما..!
بزار بگم برات..
اون گریه ای واقعیه..که سکوت کنی..اشک هات روون شه رو صورتت..
استاد مودب پور توی رکسانا نوشته بود..
''همیشه بی صدا گریه کردم چون یاد گرفتم صدای گریه هام هیچکس رو ناراحت
نمیکنه..برا کسی مهم نیست..فقط باعث میشه خودم بیشتر غصه بخورم..''
حاال میفهمیدم که این گریه..گریه واقعیه..
نمیدونم چقدر گذشت..اما با اومدن امیر تو اتاق و بستن در..به خودم اومدم..
خیره نگاهم کرد..
به در تکیه داد و دستاش رو پشتش گذاشت..
سرش رو هم تکیه داده بود و از زیر چشم نگام میکرد..
مامان النا🐣 مامان النا🐣 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
ساعت ۸و نیم که رو تختم دراز کشیده بودم و ۵ سانت هم بودم تا ساعت ۱۰ همینجور دردا رو تحمل میکردم اصلا جیغ و داد نکردم فقط نفس میکشیدم و ادعام میشد که قوی هستم و از پسش بر میام راستش من بدتر اینا تو ذهنم بود قبلش از لحاظ ذهنی خودمو واسه درد شدید اماده کرده بودم چون تجربیات مامانا رو تک به تک خونده بودم
جونم براتون بگه که پرستار اومد واسم امپول فشار زد همینجور دردام وحشتناک تر میشدن تااینکه رسیدم به ۸ سانت و اونجا فهمیدم که مامانا چی میگفتن چرا اینقد بد میگفتن راجبش و واقعا هم حق داشتن دردش از یک تا ده هزاااار بود 🤣 ولی ی فرصت کوتاهی بین دردا بود که من نفس میکشیدم گاز انتنوکس واسم اوردن یکم کمکم کرد دردامو رد کنم اون اواخر خیلی فایده نداشت ولی خیلی منو گیج کرده بود درحدی که بین دردا من غش میکردم باز با دردا بیدار میشدم خیلی افتضاح بود با هزار بدبختی ساعت ۱۲ شد و من فول شدم ی مامایی اومد و با سوزن دستشو گذاشت داخلم و کیسه ابم رو پاره کرد و بعد تنهام گذاشت من همینطور درد میکشیدم کلی اب ازم میومد همینجور پشت سرهم انقباض پشت انقباض دیگه جونی واسم نمونده بود زور بزنم خیلی الکی قبلش زور زده بود اشتباه من همینجا بود انرژیمو الکی صرف کردم بعد دکتر متخصص اومد اماده شد و زایمان من شروع شد
مامان بچه مامان بچه ۳ ماهگی
تجربه عفونت بخیه سزارین
بعد از سزارین راستش من اولش خیلی درد داشتم. روز دوم ولی دیگه راحت داشتم راه میرفتم. پسرم زردی گرفت روز چهارم بستریش کردن. خونه ما طبقه سومه. شانس من توی همون دوران آسانسورمونم خراب بود. روزی سه چهار بار سه طبقه رو بالا پایین میرفتم که به بچم شیر بدم. انگاری همین باعث شده بود که بخیه هام از داخل جوش نخوره و عفونت کنه. بیرونش مشکلی نداشت بخاطر همینم من نفهمیدم عفونت کرده. یه روز به پسرم شیر داده بودم. گذاشتمش سر جاش یهو دیدم زیر شکمم خیسه. فکردم بچه نم داده. دست زدم دیدم خونه. رفتم دکتر برام دوباره زخم رو باز کرد گفت روزی سه چهار مرتبه بصورت عمقی با شامپو بچه و آب، یا با محلول شستشو تمیز کن. تاکید کرد از گاز استریل استفاده کنم برای شستشوی عمقی. بعدم با شسوار داغ خشکش کنم کامل. چرک خشک کن سفکسیم نوشت ده تا روزی یکی. آناهیل نوشت برای ترمیم. اسپری نقره هم داد. قرصام که تموم شد دوباره رفتم پیشش سونو کرد گفت عفونت تموم شده خدا رو شکر
اینم بگم که از نشونه های عفونت، فقط کف لگنم سنگین بود. مثل وقتی که نزدیک پریود ادمه. همچین مدلی بود. یکمی هم لش شده بودم. سنگین از جام بلند میشدم. سخت بود به کارام برسم. ولی فکر میکردم بخاطر زایمانه. یکمی هم ذهنم کند بود. مثلا میخواستم یه غذا درست کنم نمیتونستم فکرمو جمع کنم که چی رو اول بردارم چیو کجا بذارم. اینم فکر کردم بخاطر بیحسی سزارینه. ولی عفونتم که خشک شد کامل سرحال شده بودم. تروفرز به کارام میرسیدم