پارت ۱۱۵
بغ کردم و با رفتاری که واقعا دست خودم نبود نایلون و از دستش کشیدم و پرت
کردم رو زمین..پا کوبیدم و مثل بچه ها زدم زیر گریه دقیقا یه بچه..بچه ای که باباش
میخواد بره ماموریت و این نمیزاره..
با مشت بی جون زدم به سینش و نق زدم..:نروو..نروو..!امیر..!
کشیده شدم تو بغلش..!
اب دماغمو کشیدم باال..
با صدای خیلی ضایه و داغونم از گریه که کامال عوض شده بود نق زدم تو بغلش..:تو
این خونه فقط تو با من بد نیستی..!
من تنهایی از پسشون بر نمیام..ـ
صدای قورت دادن اب دهنش رو شنیدم..
_ارووم رها..
_نمیییخواااام!_نمیرم بمیرم که رهااا
دستشو تو کمرم کشید..جمع شدن نفسش رو برای شروع یه جمله حس کردم که در
به شدت باز شد..!
سریع از امیر فاصله گرفتم..
هیکل نقلی و تقریبا تپل مامان گلی با اون دامن تا زیر زانوش و بلیز معمولی تنش..
تیپی که همیشه تو خونه میزد بین در ظاهر شد..
نفس نفس میزد..:چه غلطی میکنیییین؟؟
چه غلطیییی میکنین؟؟بی ابروهاا ..دختره عوضی چرا مثه بختک افتادی رو پسرم..

۲ پاسخ

رمانه 😀اسمش چیه معلومه جذابه🥲🥲🥲

پارت ۱۱۶
میر رفت سمتش..:ماااماااان..مامان..بسه..
مامان گلی به سمتم هجوم اورد ولی امیر گرفته بودش..
کمرشو گرفته بود هی میکشید سمت خودش..
مامان گلی..انگاری دیوونه شده بود..
جیغ میزد..:راست میگن..راست میگن..گرگ زاده عاقبت گرگ شود..
کپ کرده بودم..
امیر داد زد..:بابا ..بااااباااا..!
دستاش شل شد و مامان گلی باز هجوم اورد سمتم..
ترسیدم تو خودم جمع شدم و جیغ زدم..
سایه هیکل امیر افتاد روم..
بینمون وایستاده بود ..هر طرفی که مامان گلی میرفت اونم جلوشو میگرفت..
مامان گلی هم با حرفاش..تیکه تیکه روحمو میکند و اتیش میزد..:معلومه اون فاحشه
تورو میزایید..معلومه..
ای بدبخت گلی..ای سیاه بخت گلی..
نباید..نباید میزاشتم..
جیغ زد ..:نبایدد..
نفی نفساش کالمشو بریده بریده کرده بود..:تو..تو این ..خونه..یا جای منه..یا..جای تو..
مااار..مار تو استینم پرورش دادم..
خدااااااا
امیر تقریبا انداختش رو شونش و از اتاق بردش بیرون..

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۷
تو حموم خوردم زمین..االن..بدنم درد میکنه..
استخون لگن و ارنج و ستون فقراتم..
رو برگه یه چیزایی نوشت و گفت..:برات عکس نوشتم بنداز ببینم استخونات مشکلی
دارن یا نه..
هرچند تشخصیم یه کوفتگی سادست..هیچیت نیست بیخود خودتو لوس کردی..
چشمام گرد شد و اروم گفتم:ممنون..
نسخه رو داد دستم..
_طبقه پایین زیر همکف..عکسبرداری داره..
با لبخند سرتکون دادم اومدم بلند شم..
امیر اخم کرد..:به خانوم دکتر بگو دیگه چت شد؟؟چرا هولی بری؟؟..
دکتر بد تر از امیر اخم کرد..رو به من گفت..:نکنه این جای حموم بوده؟؟
اول منظورش و نفهمیدم..با بدتر شدن اخم امیر فهمیدم فکر کرده امیر منو زده..
هول گفتم..:نه اون نکرده ..!
خودم از ایهام جملم تو دلم خندیدم..
دکتر با اخم بدتر با چشم امیر رو نشون داد و گفت..:پس چه مشکل دیگه ایی داری
که میگه؟؟
صدتا رنگ عوض کردم از خجالت..جلو امیر اخه..
انقد من و من کردم که صدای کالفه امیر اومد..:حدود ۳ 4 دقیقه بد زمین خوردنش
بردمش تو اتاق شروع به خونریزی کرد..
اخمای دکتر باز شد و پرسید..:حامله که نیستی؟؟
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۱۷
گذاشتش تو راهرو صدای دادشو شنیدم..:گلی من دارم میرممم..گلی..من دارم
میرم..بس کن...تموم شد..من برمیگردم کویت مثل تموم این سالها..سکته داری
میکنی..چته؟؟خجالت نمیکشی؟؟رها از گل پاک تره..به خداوندی خداا..یک بار
دیگه..فقط یک بار دیگه روش اسم بزاری اونوقت ..قید منم بزن..!
صدای بلند بابا اومد..:چه خبره..اینجا چه خبره؟؟..
ضعف بهم چیره شد باز..
زانوهام تا شد و اروم نشستم رو زمین..
برام صداشون اهمیت نداشت..
تا قبل تر از اینها..فکر میکردم گریه واقعی اونه که صدامو بندازم تو سرمو عررر بزنم
اما..!
بزار بگم برات..
اون گریه ای واقعیه..که سکوت کنی..اشک هات روون شه رو صورتت..
استاد مودب پور توی رکسانا نوشته بود..
''همیشه بی صدا گریه کردم چون یاد گرفتم صدای گریه هام هیچکس رو ناراحت
نمیکنه..برا کسی مهم نیست..فقط باعث میشه خودم بیشتر غصه بخورم..''
حاال میفهمیدم که این گریه..گریه واقعیه..
نمیدونم چقدر گذشت..اما با اومدن امیر تو اتاق و بستن در..به خودم اومدم..
خیره نگاهم کرد..
به در تکیه داد و دستاش رو پشتش گذاشت..
سرش رو هم تکیه داده بود و از زیر چشم نگام میکرد..
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۲
ب دهنشو با صدا قورت داد و گفت..:گریه نکن..جاییت شکسته؟؟
میتونی وایسی؟؟رها..
بینیمو باال کشیدم و با درد گفتم..:همه جام درد میکنه..
زیر دلم شروع به تیر کشیدن کرد...
نفسم بند اومده بود از درد..
عاجزانه نگام کرد و گفت..:امم ..خجالت نکش خب..
نگات نمیکنم..رومو بر میگردونم تو حوله رو درست حسابی بپوش که بتونم کمکت
کنم بعد دردت اگر زیاد بود میبرمت دکتر..باشه؟؟
بین فین فین کردنم سرمو به عالمت مثبت تکون دادم..
بلند شد پشت به من وایستاد..
با کلی ای و اوی دستامو از استینای حوله رد کردم و کمر بندشو بستم..
به تنم زار میزد.
دوخت سر شونش رو ارنجم بود..
سرشو یکم چرخوند و گفت..:پوشیدی؟؟..
دردناک گفتم ..:اره..
برگشت و سعی کرد لبخند بزنه..:سنگین که نیستی؟؟
خم شد و دستاشو از زیر کمرم و زانوهام رد کرد..
با دست حوله رو روی رونام نگه داشتم..
مسخره بود که با خودم فکر کردم خدارو شکر تازه شیو کردم و پاهام مو نداره؟؟
به سختی از در سرویس بیرون اومد و اروم گذاشتم رو تختش..
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۸۳
با لگد درو باز کردن و سر مامان داد زدن..شوهرررت کوو..!میومدن سمتمون که هول
شدم چنگ زدم به مالفه کهنه لک دار..
پاش که پوتین داشت روی دستم رفت و جیغم بلند شد..یکی از معمورا بهم مشکوک
شد و با دیدن مالفه ای که لک خون داشت..
بردنمون..فرداشم بابام رو گرفتن..
فکر میکردن بهم تجاوز شده..
بردنم پزشکی قانونی ..من از شدت ترس زبونم بند اومده بود..
بینیش رو باال کشید و با نک انگشتاش اشکاش رو گرفت..
_باهام خیلی بد نه..اما تحقیر امیز رفتار کردن..
ازم ازمایش اچ ای وی گرفتن..تست اعتیاد..هر چی که فکرش رو کنی..
بعدم بردنم به اون مرکز..پدر مادرم واسه فروش مواد زندانی شدن..تو خونه هروئین
پیدا کرده بودن..
شبای اول تو مرکز..
درد خماری میکشیدم رها..
مصرف نکرده بودم اما انقدر دود بهم خورده بود که بدنم عادت کرده بود..
تا یکم طعم اسایش چشیدم..۱۸ سالگی رسید و باید میرفتم از اونجا..
بخدا من به همون مرکز هم راضی بودم..
باقیشم که میدونی..
هق هق گریه اش بلند شد..:رها خدا رو شکر کن..تو زندگی خوبی داشتی..گلی خانوم
برات مادری کرد..