۴ پاسخ

مگه بازم برا دخترت نیاورده ؟

یعنی میگه نباید مادرت رو میرسوندم؟

این مردا چقدر گوهن بخدا

چقدررررر بیشعوررررررررررر

سوال های مرتبط

مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان فرفری💙 مامان فرفری💙 روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم
دکتر ک اومد براش دلیل بستری شدن منو توضیح دادن گفتم دکتر منو مرخص کن گفت ک چرا نمیایی بیمارستان خودم عملت کنم گفتم چند میگیری گفت با بیمارستان انقدر میشه منم خوشحال شدم خیلی شمارشون گرفتم گفتم منو با رضایت خودم مرخص کن گفت باشه برگه رضایت مهر میزنم توهم فردا بیا برا سزارین کنم گفتم باشه انقدر خوشحال بودم ک قراره مرخصشم ک حد نداشت سونو گفت انجام دادم همونجا و ازمایش
رفتم سونو تو ویلچر بودم منو بردن ک مامانم اینا رو دیدم اومدن پیشم گفتم میخام مرخص شم همشون خوشحال شدن رفتم. سونو انجام دادم رفتم نشستم منتظر ک بیان ببرنم تو بخش اون خانومه دیگه میخاست زایمان کنه بردنش تو اتاق تا زایمان کنه اونم دکتر نمیومد بالا سرش ک دانشجو اتقدر هم سرش داد میزد ک نگو اونم همش جیغ میزدانقدر میترسیدم ک نگو تا ظهر طول کشید رفتم بخش زنگ زدم مامانم اومد باهام رفتیم تو حیاط ب شوهرم جریان گفتم
گفتم من باید حتما سزارین شم براش همه جریان اونجا ک چه بلایی سرم اوردن رو گفتممم
دیگه منتظر بودم تا دکتر بیاد دکتر اومد باهاش صحبت کردم برا سزارین فردا نامه هم داد ک مرخص بشم کارامو کردم و از اون بیمارستان شوشتری لعنتی در اومدم...
#بارداری
#زایمان
مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا ۱ ماهگی
سلام چطورین

من خیلی خستم بچه ها 😭
روزا از صبح تا آخر شب درگیر بچه ها و کارای خونم
همه سعیمو میکنم ب همه چی برسم
دلم میخواد مثل قبل همش خونه تمیز و مرتب باشه ولی بازم یه گوشه میبینی کثیف شده
دیشب با سردرد شدید خوابیدم و صبح با سردرد بیدار شدم
امیرعلی خیلیییی شر شده تا رومو کنم اونور آوینا رو میاد میزنه
دیشبم با باسن مبارک نشست رو سر بچه
جدیدا یاد گرفته اگه چیزی باب میلش نباشه جیغ بزنه و داد بزنه
کل روز خونه خودمم و همش با آرامش رفتار میکنم باهاش
ولی شب ک میشه انگار جونی برام نمیمونه ، نای ندارم از جام بلند بشم
امروز صبح تا نزدیک ۱۱ حرص خوردم و گریه کردم بخاطر چی؟
چون آوینا گریه میکرد تا میذاشتمش زمین ،امیرعلی هرچی گیرش میومد میخورد خوابشو میومد مونده بودم چیکار کنم ...
آخر زنگ زدم ب شوهرم گفتم امروز اضافه کار نمون فقط بیا
اونم قرار شد جای اینکه ۸ بیاد ۴ بیاد خونه کمکم کنه
بعد دیگه نشستم رو زمین امیرو گذاشتم رو پام آوینا رو شیر دادم
مامانم زنگ زد ک دارم میام خونتون
تا مامانم اومد بدو بدو بخدا نفهمیدم چجوری حال و آشپزخونه رو تمیز کردم
کلی لباس شستم و پهن کردم ... اتاقو مرتب کردم ،مامانم فقط مراقب بود امیرعلی این یکی رو نزنه آخرشم دو تاشونو خوابوند بعد رفت ..
خیلی سخته واقعا دو تا بچه کوچیک
چند روزه تنهام مامانم نبود ،خودم بودمو خودم
امروز اینقدر غر زدم ب زمین و زمان بد گفتم که آخرش عذاب وجدان گرفتم ک نکنه خدا قهرش بیاد و من ناشکری کرده باشم
عاشق دوتاشونم ولی واقعا کم آوردم 😭😭 الآنم نمیدونم اینا خوابن من ناهار بخورم ، بخوابم ، تو گوشی بگردم ، یساعت برا خودم وقت ندارم بخدا
شماها ک بچه کوچیک دارین مثل من
در چه حالین؟ برای شماهم همینقدر سخت میگذره ؟
مامان 💙میران💙 مامان 💙میران💙 ۱ ماهگی