مامانا
شوهرم دوتا دختر خاله داره که دوقلوان حدوداً 13 14 سالشونه
از وقتی که بچم دنیا اومده به بهونه های مختلف میان خونمون میمونن
بیشتر هم خود بچمو بهونه میکنن که میگن دلمون براش تنگ شده بود
نهایتاً نیم ساعت باهاش بازی کنن کل روز سرشون تو گوشیه
من توقعی ندارم که بلند شن کار کنن چمیدونم سفره بندازن یا ظرف بشورن
ولی وقتی بچه رو بهونه میکنن واسه موندن حداقل نگهش دارن
من بچه خودمو نگه دارم هنر کردم اینا هم میان تلپ میشن خونه ی ما
یه روز دو روزم نیست بعضی وقتا یه هفته میمونن خونشون هم نزدیکه ده دقیقه فاصله دارن با ما
به شوهرمم بارها گفتم بهشون بگو نیان خواب بچه بهم میریزه
خودمم نمیتونم چیزی بگم
اون موقع که باردار بودم خواهر همین دوقلوها اومده بود سه چهار روز خونمون بمونه حالا منم جفتم پایین بود باید استراحت میکردم بهش گفتم مهمون دارم مامانم اینا میخوان بیان بهش برخورد رفت پشت سرم کلی حرف زد
الان من نمیدونم با اینا چیکار کنم
شوهرمم چیزی نمیگه کلا مهمون دوسته ولی من اعصابم نمیکشه
الانم که تابستونه بیشتر میان و میرن
کاش زودتر مدرسه ها باز شه راحت شم از دستشون

۲۲ پاسخ

هروقت که اومدن نیم ساعت بعدش حاضر شو بگو میرم بیرون پاشین شماهم برین تونه خودتون یاهم چندروزی تا میتونی ازشون کار بکش اگه دیدی از رو نرفتن به خاله اش زنگ بزن بگو خیلی دوستشون دارم ولی من نمیتونم صبح تا شب مهمون داری کنم یاهم تو هررور برو خونه اونا تا خاله اش بفهمه سخت

ینی چی یک هفته میمونن؟ مگه میشه خونشون همونجا باشه یک هفته بمونن؟ بیرون اینت بخاین برین چی؟ برای خابم هستن؟

بنظرم خیلی مودبانه به مادرشون پیام بده نطم خونت بهم ریخته دیگه نیان

وا بگو نیسم خونه مادرمم نیان

من میگم قبل اینکه اونا بیان خودت برو اونجا تلپ شو

۷دفعه سوره زلزال بخون خودشون پامیشن میرن

چقد مادر بی فکر بی عقلی دارن
اینا بچن بزرگترشون بیشعورن

یعنی واقعا چجوری اعصابت میکشه تحمل میکنی و حرفی نمیزنی
رک بهشون بگو ناراحتم شدن بشن
دخترای خاله شوهرت به تو چه خب

وای جدی آدم نفهم و بی درک خیلی بده.یه رفیق دارم سال تا ماه یه زنگ و پیام نمیده حالمو بپرسه من اکثرن جویای حالشم چندباریم اومدن خونم تلپ شدن شام و اینا نگهشون داشتم با بچه کوچیک.یبارش دعوت نکرده یه تعارف پش دماغی.خونه اجیم، مامانمم رفتن تلپ شدن پذیرایی حسابی.هروقت بیکارمیشه و دورش خلوته زنگ میزنه میخایم بیایم خونت.نمیکنه قبلش بگه که من آمادگی داشته باشم با بچه کوچیک.بهشم گفتم هماهنگ شو قبلش.تصمیم گرفتم بپیچونمش یا قطع رابطه چون خیلی پررو شده.درک ندارن خودشو خواهرش.رفاقتی که یه زنگ و پیام ندی فقط برا مهمونی رفتن بدرد نمیخوره...اونم یکطرفه

عجب چ پرو ان
بندازشون بیرون بابا چ خیری ب تو میرسونن جز زحمت

وقتی شوهرت اقدامی نمیکنه تنها کاری که میتونی بکنی اینه که بپیچونیشون.اصلا رو نده بذار ناراحت شن .باید درک و فهم داشته باشن بچه کوچیک داری اونا نمیفهمن مامانشون که بزرگتره باید بفهمه

عزیزم بدون تعارف بگو بچم خوابش بهم ریخته .....هر دو س روزی بیان یا روزی نیم ساعت بیان بازی کنین ....

خب اونا که میخوان تو گوشی باشن برن خونه خودشون
رک بگو بهشون

بدون رو در وایسی بگو نیان مسخره بازیا چیه

چند بار بهونه بیار ک نیستی
دیگه میفهمن
به جهنم برن حرف بزنن عوضش اسایش داری

حق داری کی حوصله داره اینقدر یکی بیاد خونه اش،هر وقت اومدن چند مرتبه به بهونه ایی برو بیرون یا بگو میرم الان یه جایی دیکه خودشون شاید بهشون برخورد کمتر اومدن

وای چه بده اینجوری🙁به مادرشوهرت بگوسخته برام بگه بهشون
یابروخونه مامانت چندروزی بمون

برو خونه مامانت بمون چن روز نیان از سرشون میفته

آخه بچه هم نیستن ک
چه خبره
برو بیرون دو سه بار
هی بگو نیستم
یا برو خونه بابات بمون
بخاطر آرامش اول خودت بعد بچت

وااا یعنی چی
اصن درو باز نکن
بگو دوسه روزی رفتم خونه دوستم یا مامانم و خواهرم بمونم
چنددفعه این کارو انجام بده خودشون پاشون بریده میشه از اونجا

نیم ساعت ک موندن بگو برین فردا بیایین کار دارم .خوابم میاد .غریبه میخواد بیاد خونمون .دوسه بار ک بهونه آوردی کمتر میان .جدا از حوصله و کار خرج هم زیاده خودشون عقلشون نمی‌رسه

😐😐😐😐😐😐😐 واااا بذار حرف مفت بزنن مودبانه بیرونشون کن
حوصله داریا

سوال های مرتبط

مامان بردیا👦اَبرا☁️ مامان بردیا👦اَبرا☁️ ۱۷ ماهگی
از مجتمع نشینی خستم
کاش هر چه زودتر بتونم از اینجا فرار کنم
تو مجتمع ما دوطبقه مسکونی هر طبقه ۸واحدیم با یه سالن خیلی بزرگ که الان ۶ ۷ ساله اینجاییم و قدیمی تر ها میگن که حتی تو این سالن عروسی هم گرفتن،یادمه اوایل که اومدیم اینجا بچها تو سالن فوتبال بازی میکردن و انقدر صمیمیت بین همسایه ها بود کسی چیزی نمیگفت حالا من با درستو غلطش کار ندارم اما الان اصولیتر شده و زمان خاصی برای بازی بچه ها تعیین کردن
حالا بیاین یچیزی بگم شماهم نظرتون رو بگید
زمان گذاشتن که از ساعت ۱بعد از ظهر تا ۴ونیم که همه در حال استراحتن بچه ها بیرون نیان و سر و صدا نکنن،واقعیت بچه ی من و ۲ ۳ تا دیگه بچه هستن همسن هم وقتای مجاز میان سالن و بازی میکنن حالا گاهی دوچرخه سواری یا با اسباب بازیاشون بازی میکنن یکی دوساله یه خانواده اومدن که پدرمادر پیر دارن
هر سری بچها میان بازی کنن گله و شکایت کردن که بچهاتونو ببرید پارک
اینجا نباید بازی کنن خب واقعا منِ مادر چیکار کنم بچه مو از صب تا شب ببرم پارک بخوابم اونجا؟میگن اره بچه رو باید برد دشت و بیابون انرژیش تخلیه شه منم یکسری بهشون گفتم اینجا درسته مجتمعه ولی آسایشگاه نیست که
من به اصول پایبندم و بچمو نمیزارم موقع استراحت بیاد بیرون بازی کنه
این درک کردن و پایبند بودن به قوانین نباید دوطرفه باشه؟؟؟؟
مامان 💕دلوین💕 مامان 💕دلوین💕 ۱ سالگی
دخترم عاشق باباشه شوهرم هم عاشق دخترم و به شدت روش حساسه از وقتی از سر کار میاد از سر و کول هم بالا میرن تا نصف شب..از قب تا شب بچم گوشی من بدبخت دستشه شوهرم هم یه نکن بچه بهش نمیگه میگه بچس کوچیکه نمیفهمه اشتباهه این کار میگم خب ما باید بگیم که بفهمه ولی خودش شوهرم قشنگ میشینه دل سیر با ایکس باکس و گوشی بازی میکنه من یه دور گوشی رفتن تو دلم مونده...حالا اینا کاری ندارم من خب بعضی وقتا داد میزنم میگم نکن اشتباهه بچم انگار از من بدش میاد اصلاااا نمیاد پیشم وقتی باباش میبینه همش میره سمت اون اینقدر بهش بوس میده بغلش‌میکنه ولی به من فقط میزنه دخترم با بند پستونک محکم میزنه بهم انگار کمربند دستشه اینقدر درد میکنه و کبود میشم یکی ندونه فکر میکنه شوهرم بهم زده یا شبا موقع خواب اینقدر رو سینم و سرم پا میزاره فشار میده هرچی میگم نکن این کار اشتباهه میخنده فکر میکنه من دارم باهاش شوخی میکنم😑امشب اینقدر با بند پستونک بهم زد و درد کرد که نشستم کلی گریه کردم یعنی اینفدر از من متنفره؟من که کل جوونیم پای این بچه کذاشتم دکتر منع حاملگی بودم از خودم گذشتم تا این بچه به اینجا برسه یکم پول داشته باشم براش لباس یا اسباب بازی میخرم 😭😭😭
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ سالگی
سلام به همتون
خواستم تجربه واکسن 18ماهگی مهدیار رو بگم
روز سه شنبه ساعت 11مهدیار و حاضر کردم بهش یکم ایبوپروفن دادم (به استامینوفن حساسیت داره) و رفتیم بهداشت از اول تا آخر که برگشتیم کلا گریه میکرد به خاطر این که از بهداشت می‌ترسه بعد اومدیم خونه باهاش کلی بازی کردیم تا پاهاش میگیره بعد خسته شد و خوابید بعد نیم ساعت از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه به خاطر پاش همون موقع بچه های خواهرم اومدن خونمون و چون خیلی بهشون وابسته شده خوشحال شد و درد پاشو یادش رفت همون‌طور که پاش لنگ میزد باهاشون می‌رقصید و بازی میکرد خلاصه کلی تحرک داشت تا شب که یکم بهونه گیری میکرد بعد جای آمپول و ایبوپروفن زدم ب بعد آروم شد و سر موقع هم بهش ایبوپروفن میدادم که تب نکنه یه کم سرش داغ میشد ولی با یه بار شستن صورت خوب میشد آخر شب هم که خوابید اما تا میخواست به طرف چپ علت بزنه پاش درد می‌گرفت م دوباره به طرف راست بر میگشت منم که تقریباً از ترس این که تب نکنه تا صبح بیدار بودم صبح هم که از خواب بیدار شد شروع کرد به راه رفتن و بازی کردن خودمم باهاش شریک میشدم تو بازی تا بهونه نگیره نزدیک ظهر هم با باباش بردیمش با ماشین دورش دادیم و اومدیم خونه همه چی خوب بود تا اینکه شب برق قطع شد مهدیار هم که بشدت از تاریکی متنفره و غر میزنه به خاطر همین نزدیکی خونمون مراسم شبیه خوانی بود رفتیم اونجا بعد با بچه ها کلی بازی و بدوبدو کرد تا خسته شدو خوابش برد تا الآنم که خوابه و خدارو شکر مشکلی ندارن
در کل مرحله سختی نبود واسه مهدیار امیدوارم واسه همه ی بچه ها آسون بگذره
۱۴۰۴/۵/۱۵
مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
مادرشوهرمو دوروزه بردن بخاطر قلبش آنژیوگرافی فردا مرخصش میکنن دخترشم امروز میاد چون راه دوره میاد ۱ هفته بمونه و بره خونش منم چون با مادرشوهرم زندگی میکنم همه میگن وظیفه توعه که بهشرسیدگی بکنی منم دوتا بچه دوقلو دارم واقعا سختمه به جز من عروس بزرگشم هست که بیکاره والا همش با گوشی با ایل و طایفش حرف میزنه منم از کار کردن حتی نمیتونم سرمم بالا بگیرم از صبح هیوی نخوردم از بس کار داشتم همین الان نشستم یکم دیگه بچه هام خوابیدن گفتم یکم استراحت کنم از پا افتادم دخترشم که وقتی میاد اینجا هیچ کاری نمیکنه بخدا همش میشینه من باید چایی بیارم نهار درست کنم شام درست کنم بیارم بخورن جمع کنم به بچه هام برسم میگه من اومدم اینحا استراحت نیومدم که کار کنم والا ماهم میریم خونه مادرم حداقل اون طرفی که توش غذا خوردیم رو از سفره برمیداریم یا نه اون طرف مقابل هم گناه داره بخدا نمیکن با دوتا بچه سخته براش
یه شوهر با درک هم میخواد که ادمو درک کنه خونشو از خانپادش جدا کنه که منم مثل اون یکی ها بیام دوروز رسیدگی منم بهش دوباره برگردم خونه خودم خدایا واقعا میبینی منو یا نه چبدر التماس کنم بهت چقدر به پات بیوفتم یه فرجی به حال منو بچه هام کنی ماهم گناه داریم به قران از پا افتادم دیگه خونه مادرمم که نمیتونم برم اینارو چیکار کنم میگن باید تو نگه داری کنی ازش چند روز دیگم عمل باز میکنن قلبشو 😩😩😩😔😔😔😔کلافم بخدا
مامان ایرمان🧸 مامان ایرمان🧸 ۱ سالگی
سلام ماماناخوبید?امروز بیرون رفتید یا مثل ما خونه اید?
شما رو نمیدونم ولی من که بی اندازه خوشحالم ازینکه عید داره تموم میشه و از شنبه برمیگردیم به روتین زندگی!
این دو هفته برای من خییلی دیر گذشت
بخاطر مهمونی و رفت و امد کلا ساعت خواب پسرم بهم ریخته و من هیچ استراحتی نداشتم
مولتی ویتامینشم درست و حسابی ندادم
پریروز به اصرار همسرم رفتم شهرستان درحالیکه میدونستم ایرمان اونجا بدقلقی میکنه و من اذیت میشم ولی قبول کردم و رفتیم و انتظار داشت به من خوش بگذره!
یک و روز و نصفی که ما اونجا بودیم اندازه ی یک هفته خسته تر شدم و اینو فقط مامانا درک میکنن
جای خوابش عوض شده بود فقططط گریه میکرد نمیزاشت لباسمو عوض کنم نمیزاشت به پوشکش دست بزنم و و و ....
خیلی اخلاقش بهم ریخته☹️
لجبازی میکنه
اصلا خودشم نمیفهمه چی میخواد
دیشب که رسیدیم خون دیگه کم اوردم نشستم کلی گریه کردم و بهش گفتم من اینارو میدونستم و با این وجود رفتیم...
این چند روز عیدم که بیشتر خونه بود انتظار داشتم بیشتر همراهیم کنه توی کارا و اونم دوست داشت تو این فرصتی که خونست بیشتر بخوابه!
خلاصه که فهمیدم واقعاااا آقایون نباید انقدر خونه باشن چون علاوه بر اینکه میخوان تو همه چیز فضولی کنن و حوصلشونم سر میره نظم خونه و بچه رو هم بهم میریزن🙂
امیدوارم این دو روزم بگذره
از شنبه خواب و خوراک بچه جون به تنظیمات کارخانه برگرده
منم مثل سابق همون تایم استراحت کوتاهمو داشته باشم

شما عیدتون چطور گذشت? خوب بود?
مامان شاهانم مامان شاهانم ۱ سالگی
خانما دلم گرفته پسرم از دیشب اسهال شدبدگرفت یعنی تا صبح من هر یه ربع به یک ربع داشتم بچه میشستم
اونجوری خواب درست حسابی ندارم پسرم شب تا صبح نمیخوایه دیشبم از یک بیدار بود تا پنج ونیم صبح دیروز خونه مامانم اینا اومدم
من فقط در حد یک ساعت ونیم بچمو پیش مامانم نگه میدارم میرم باشکاه اونم صبح زود میرم برمی‌گردم بچه یه تایمشو بیشتر خوابه
بعد یه مقدار دست مامانم درد می‌کنه میگه نرو باشگاه فلان مجبوری بری گفتم باشگاه دوست دارم میرم روحیه میگیرم میگه اخلاقتو نمی‌بینی کند شده فکر می‌کنی اخلاق داری یهو توپیت بهم همه بچه دارن دارن بچه نگه میدارن یکیم تو
ما بالا پایین مادر شوهرم اینا می‌نشینیم چون تو خیابون نمیتونم بچه ببرم بیرون پیاده رو نداره بیشتر خونم مگر اینکه شب شوهرم بیاد اونم همش خسته فلان با ماشین یدونه دور بزنیم اینجا خونه مامانم میام یه بیرونی یا بازاری برم اونم بچه میبرم
وقتی اینجوری گفت همه بچه دارن توهم داری اخلاقتو نمی‌بینی دلم نمیدونم چرا گرفت
یه جوری بهم توپید خودش با خواهرش اعصابشو خورد میکنن سر من خالی میکنه بخدا خواب درست حسابی ندارم همش استرس دارم خشتممم فقط