بیدارین👀
یه چیزی بگم بهتون ولی میترسم بیاین بگین تو خیلی حساسی و مقصر تویی و... ولی میگم چون فکرم درگیرشه🥺

امروز از صبح خونه مامانم بودم رفتم آزمایشگاه و اومدم دیگه موندگار شدم
داداشم و زنشم اونجا بودن
بعد همه میدونن من خوشم نمیاد شوخی فیزیکی با امیرعلی بشه (۱۶ ماهشه)
اینم می‌دونه هاااا ولی واقعا درک نمیکنم چرا میخواد مدام سر هرچیزی که ب پسرم مربوطه با من لج کنه ... بحساب خودش شوخی می‌کنه
امیرعلی رفت تو اتاق اینم رفت بیارتش همینجور اوردش تو حال نزدیک ما
بعد گفت بدو بدو پدرسوخته و... سه تا با بغل کف پاش زد پشت باسن امیرعلی که قشنگ اون سه بارو بچم هی رفت جلو بشدت و برگشت
خب ناراحت شدم برگشتم گفتم چیکار می‌کنی نمیگی لگنش طوری بشه
گفت نه هیچی نمیشه و خندید ،منم خیلی راحت اخمامو کشیدم تو هم و گفتم واقعا سر امیرعلی شوخی ندارم ،دوست ندارم اینجوری کنی بعدم اخمامو کشیدم تو هم و هیچی نگفتم بچمم بغلم نگه داشتم
بعد این بهش برخورد رفت تو حیاط و دیدم داره با بابام حرف میزنه
بابامم اومد داخل هی ب من می‌گفت اخلاقتو خوب کن منم فهمیدم منظورش چیه ... از عصری هم محل امیرعلی نمی‌داد بچه هی می‌رفت جاش نگاشم نمی‌کرد منم البته از خدامه چون تو همه کارای تربیت و نمی‌دونم بازی بچه دخالت الکی می‌کنه ،شعارشم اینه که بچه نباید لوس باشه باید کتک بخوره آب بندی بشه منم نمیزارم و برخورد میکنم باهاش ...
حالا بد کاری کردم یعنی ؟ فکرم درگیر شده نمی‌دونم شایدم من تند رفتم یکم

۱۴ پاسخ

شاید شوخی کردن تو زیاد حساس شدی ،بذار حتی باهم کشتی بگیرن هم صمیمی میشن هم پسرت ظریف بار نمیاد

نمیخوام ناراحت شی ولی یکم زیادی حساسی البته حق داری ادم سر بچه اول همینطوره ، ولی داداشت یکمی راست میگه بزار بچت اب بندی بشه با شوخی های اینطوری کاری نمیشه اگ از اول بار بیاری ولی اگ بخوای حساسیت بخرج بدی اونوقت تا تکونش بدی خدای نکرده دستش در میره فلان میشه ،. بعد دایی ها عاشق خواهر زاده هاشونن ها و این کخ ریختنا طبیعیه 😂😂زیاد حساس نشو عزیزم

داداشتم وقتی میبینه این رفتارها رو دوست نداری حالا به ضرر بچه است یا به نفعشه دیگه نباید انجام بده بچه که نیست داداشت انگار لج کرده با تو

داداشت خیلی دوسش داره ک اینجوری میکنه من خودم وقتی ی بچرو خیلی دوس دارم دوس دارم بزنمش اینقد دوسش دارم ک هیچ جوره خالی نمیشم داداشم گاز میگیره بچه هارو اون یکی داداشم گفت اگه دختر منو گاز گرفت کتکش میزنه😆ولی اینجوری ک رفتار کنی بچت خیلی لوس میشه و کسیم اصلا بچتو دوس نداره دیگه میتونی اروم بگی ب داداشت بگو داداش میدونم خیلی دوسش داری ولی میترسم چون کوچیکه یکم ارومتر باهاش رفتار کن فداتشم اینجوری بگی قشنگتره

اگر داداشت هم بچه پسر داره خوب کار بدی نکردی ولی اگر بچه پسر نداره ممکنه فکرای دیگه در موردت بکنه بگه چون بچش پسره و من ندارم نمیخواد طرفش برم و از اینجور فکرای بد میکنه

منم خیلی رو بچه حساسم .. ولش کن بهش فکر نکن ولی بدون دایی ها عاشق خواهرزاده هاشونن

اشکال نداره ، داداشا رو باید کتک زد به نظرم 😆😆

نه کار بدی نکردی عالی بوده

وقتی چند بار ب خوبی و خوشی میگی گوش نمیدن یه تذکر جدی لازمه تا بفهمن رو بچه حساسیم

من رو دست و پای نویان خیلی حساسم دوست ندارم دستاشو بد بگیرن وقتیم ک میگم میگن چدر تو حساسی مثل فلانی باشه ببینه جکاره ببین فلانه اصلا حساس نیست

ولی خدا نکنه من کاری اشتباهی جلو اونا بکنم هزار بار میگن براچی با بچه اونجور کردی اینجور کردی

نه تو کارت درسته
تو یه مرز و خط قرمز داری اونم پسرته
کسی نباید از مرز تو عبور‌ کنه
تقصیر داداشته که به حساسیت های تو اهمیت نمیده
حالا اسمشو هرچی میخواد بذاره ...شوخی...آب بندی و یا هرچی
هر ایده ای برای تربیت داره روی بچه خودش اجرا کنه لازم نیست واسه تو و بچه ات تصمیم بگیره
-----
اتفاقا کار خوبی کردی که برخورد کردی
می‌تونستی حالا یکم نرم تر بگی می‌دونم دوستش داری و میخوای باهاش شوخی کنی ولی من این مدل شوخی ها رو دوست ندارم لطفا انجام نده.

به نظر من که کار اشتباهی نکردی بچته روش حساسی
خوبه که برخورد کردی دفعه بعد تکرار نمیشه اگه هیچی نمیگفتی تکرار می‌شد

نههه از بچت دفاع کردی
منم بودم همین کار رو میکردم 🤕😁
سر بچه شوخی نداریم

کی این کارو میکرد با پسرت زن داداشت؟

ن کار بدی نکردی بچه خودش بود بازم همین رفتارو میداشت؟ طبیعتا ن

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا روزهای ابتدایی تولد
کمی درد دل کنم باهاتون بچه ها 🥲



سه شنبه هفته آینده دخترم دنیا میاد
دیشب داشتیم با همسرم صحبت میکردیم یهو حرف رسید سر اینکه من موقع پسرم دوست داشتم اسمشو بزارم ماهان ولی همسرم گفت نه گذاشت امیرعلی...
جریان از این قرار بود که موقع انتی گفت احتمالا دختره منم چون جای معتبر و خوب رفته بودم فکر میکردم قطعا دختره حتی براش پتو و لباس و... گرفتم
تا انومالی ک رفتم دنبال اسم بودم همسرم می‌گفت پسره من میگفتم دختره
یروز اومد گفت اگه پسر بود من میزارم اسمشو دختر بود تو بزار
منم که خنگ ،صددرصد فکر میکردم دختره با دمم گردو میشکستم و قبول کردم .... زدو تو انومالی گفت قطعی پسره☹️ همینکه تو آسانسور بهش اینو گفتم زود گفت امیرعلی بابا داره میاد ،یعنی حتی از من نپرسید این اسمو دوست داری یا نه که بنظرم خودخواهانه بود رفتارش و همش می‌گفت قول و قرار کردیم و فلان ، خب درسته حرف زده بودیم ولی واقعا توقع نداشتم اینجوری بدون مشورت با من انتخاب کنه ...
حالا دختر خدا بهم داده از اول گفتم آوین بزاریم اسمشو گفت نه
گفتم چطور سر امیرعلی خیلی ب قول و قرارمون پایبند بودی حالا چی شده نوبت من رسیده میگی نه ، خلاصه ۶ ماهم تموم شد گفت آوینا منم خوشحال
ب خانوادم گفتم و... همیشه هم ب این اسم صداش زدم ...
حالا دیشب میگه من ته دلم راضی نیستم ولی احترام میزارم ب انتخابت😐
تو ماه صفر داره دنیا میاد ب من باشه این مذهبی میزارم
منم گفتم نه ،ولی خیلی ب دلم اومده ،واقعا ناراحتم کل این ۹ ماه هروقت گفتم آوینا و صداش زدم گفت زهرای بابا 🥲 یعنی من واقعا حق انتخاب ندارم! از یه طرفم دلم میگه ولش کن اسم مذهبی بزار اینم دلش خوش بشه
ولی نمی‌دونم چی ، شما بگید چیکار کنم
مامان هایلین💛لیا مامان هایلین💛لیا ۱۶ ماهگی
بچه ها
رفتم خونه مادرم من دیگ ماما همراهم گفته باید پیاده روی کنم منم رفتم اونجا وقتی رفتم دخترمو بغل کردم و یه کیف هم دستم بود با پیاده رفتم تقریبا ۱۰ دقیقه با پیاده فاصله داریم
رفتم اونجا اصلا محل ندادن خواهرمم هی حرف ب دخترم میزد تازه پا گرفته دوس داره هی راه بره
بعد چند روزیه با پیاده میرن پارک منم گفتم امروز میرن منم باهاشون میرم بعد مامانم هی من رفتم میگ من نمیرم و بچه بغل نمیگیرم و از این حرفا منم چیزی نگفتم گفتم من نمیام شما برین
خواهرمم آمد گفت اون یکی خواهرم نمیاد برا همین نمیره پارک
بعد از خودش اومده میگ تو اصلا بحث شوهر نکن شوهر تو بدرد هیچی نمیخوره و بیکار نمیشه شما رو ببره جایی هرچی از دهنش در اومد بهش گفت اصلا شوهرم ازشون شانس نداره من حتا خودمم ازشون شانس ندارم آنقدر حرف زد تا به گریم انداخت هیچی نگفتم دخترمو بغل گرفتم و برگشتم خونه سه چهار کوچه و یه خیابان بزرگ فاصله خونه هامونه با یه پارک تو پارک داشتم برمیگشتم یه زن و مردی وایستادن گفتن بیا برسونیمت منو دیدن گریه میکردم آنقدر خجالت کشیدم ک نگین گفتم ن ممنون گفتن بچت آفتاب اذیتش میکنه با دروغ گفتم نه خودم میخوام بهش آفتاب بخوره و برگشتم یعنی آب شدم ک اون زن و مرد خواستن منو برسونن 😔 الانم دخترم خوابش برد لابد صورتش کاملا قرمز شده
مامان بردیا مامان بردیا ۱ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان بچه اولم آرتین مامان بچه اولم آرتین ۱ ماهگی
پارت یازدهم زایمان سزارین.طبیعی


اینحرفتو جوابتو چی بدم دیدم ابروهاشو انداخت بالا رفت بیرونبع   گزاشت تو تختم بعد بچمو گزاشت رو تختم ک شیر بدم بعد رفتم تخت خود بچه رو آورد بعد منم یکم شیرمو با شیردوش برقی دوشیدم بعد سینمودادم بچه  بخوره بعد خالم بچمو گزاشت تو تخت خودش گفت من برم ک بیمارستان امروز خیلی شلوغه بد رفت منم نیم ساعت دراز کشیدم مادرم رفت آبجوش بیاره ک چایی خرما بده برام با نبات .وغذا ما میگیم زیرتو یا همون کاچی بد منو دستشویی گرفت دوباره بلند شودم دیدم نه دردی دارم نه هیچی راحت رفتم دستشویی اومدم بالا سر بچم بعد یکم راه رفتم از کجا اتاق بغلیم ۶نفر سزارین بودن ک هر۶نفر ناله میکردن گریه وایییی کلا وقتی این صحنه رو دیدم ازشون پرسیدم چرا سزارین شودین گفتن بخاطر همون لحظه ب دنیا اومدن بچه سختی نکشیم اگه میفهمیدیم آنقدر بعدش درد داریم سزارین نمیشودیم بعدیهوع همونجا جلوی چشام عطسه سرفه قاطی شود ۲تا از بخیه هاش پارشود اینقدر جیغ کشید ک همه بچه های اونجا جیغ میزدن منم سریع اومدم پیش بچم دیدم پسرم تخت گرفته خوابیده دورش بگردم و واقعا خدارو شکر میکنم با وجود این همه تجربه طبیعی زایمان کردم من تا لحظه ای آخر بریچ بودم بچم یهو چرخید کارای خدا
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۷
بالاخره رسیدیم اتاق عمل و بگم که لباسهای بچه رو یه پلاستیک میدن که بذاری داخلش و با خودت می‌بری اونجا
گفتن بشین رو تخت و بعد لباسمو از پشت باز کرد و با به چیزی پشتمو داشت خیس میکرد و با خشک میکرد میخواست ضد عفونی کنه منم خیالم راحت بود چون هم نمی‌دیدم و گفتم تا موقعی که بیان اون آقا سوزن بزنه چند دقیقه ای فرصت داری چون همه تو فامیل سزارین کرده بودن گفتن که آقا میزنه
گفتن دستاتو بزار رو پات و کمر تو ثابت نگهدار و سرتو بده تو سینت اولش من بد فهمیدم فک کردم میگه شونه هاتو بده تو سینت
بعد گفت نه ببین سرت و درست کرده منم با خودم میگفتم خوب وقتی هنوز نیومده چرا الکی اینجوری بمونم و دیدم بله پشتم یکم سوخت و خود خانمه برام زد منم چون آماده نبودم و ترسیدم کمرم ی تکون ریز خورد که گفت تکون نده آمپول تو کمرته میخوای خودتو فلج کنی😳😐
بنظرم امپولش درد خاصی نداره فقط شاید ۳۰ یا ۴۰ ثانیه تو کمتر نگهمیدارع که مایعش کم کم بره یکم بده و یه حس بدی تو کمرته
بعد که کشیدن بیرون گف پاهات داغ نشد گفتم نه گف گز گز چی بازم گفتم نه بعد چند ثانیه دیدم پاهام داره کم کم سنگین میشه و گز گز می‌کنه گفتم بهش اونم گفت که سریع بیا جلو پاهاتو چفت هم کن چون بعد از تخت میفته پایین دراز کشیدم و پاهام درد رو نفهمیدم ولی دست که میخورد بهش حس داشت
مامان جانان مامان جانان هفته چهلم بارداری
بعدم رفتم بخش و گان پوشیدم و با همسرم و مادرا خداحافظی کردم رفتم اتاق عمل
ساعت حدود هشت و ربع بود که رفتم داخل اتاق عمل خانم دکتر مهربونم هم بودن کلی خوش و بش کردن بعدم پروسه بی حسی انجام شد و ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه دخترم به دنیا اومد که همسرم رو پیج کردن اومد بالا ناف رو برید و نی نی رو دید بعدم خون بند ناف رو گرفت و برد داد به نماینده رویان
بعد منو بردن ریکاوری تا اینجا همه چی تو بی درد ترین حالت ممکنه بود ولی تو ریکاوری که بی حسی رفت و ماساژ رحم دادن رفتم اون دنیا و اومدم از درد🥲🥲 بعد رفتیم بخش من اتاق خصوصی میخواستم که پر بود ولی از شانسم اتاقم دو تخته بود که اون شب کسی بستری نشد .
از،ساعت حدود ده تا سه دو سه بار باز اومدن ماساژ رحم که من هربار وفات پیدا میکردم😂 ساعت سه ساعت ملاقات بود که جانان اومد دیدن خواهرش😍 تو اون تایم یه خانمی اومد گفت من پزشک فیزیوتراپیم و در حد ۴_۵ دقیقه چهارتا ورزش گفت انجام بده تو دوران شیردهی و رفت بعد باز یکی دیگه اومد گفت من روانشناسم و پنج دقیقه در مورد افسردگی بعد از زایمان و برخورد با بچه اول و ... حرف زد رفت و در اخر هم متخصص داخلی همون دم در اومد گفت ازمایشا خوب بوده و رفت
مامان معجزه💙🧿 مامان معجزه💙🧿 ۲ ماهگی
پارت اول:: سلام دوستای گلم اومدم از تجربه زایمانم بگم براتون. من بیمارستان انصاری نارمک زایمان کردم از اول تصمیم داشتم سزارین کنم چون واقعا از طبیعی فوبیا دارم.. ساعت 5ونیم صبح 6خرداد رفتم بیمارستان اونجا من رفتم قسمت بلوک زایمان همسرمم رفت برا تشکیل پرونده که همونجا 22میلیون گرفتن فعلا تا موقع ترخیصم تسویه کامل... لباسامو عوض کردم بعد منو بردن برا نوار قلب و وصل کردن سوند که من واقعا وحشت داشتم از این قسمت چون تجربه بدی داشتم ولی پرستاره با حوصله ایی بود گفت خودتو شل بگیر اصلا نمیفهمی منم چون ترس داشتم یکم پاهام میلرزید ولی سعی کردم تا جایی که میتونم خودمو شل بگیرم خلاصه سوند رو زد یه حس سوزش بدی گرفتم که بعد از پنج دیقه رفت بد نبود ولی من همش چندشم میشد و دوست نداشتم بعد که تموم شد دقیق طبق گفته دکترم ساعت هفت و نیم منو بردن اتاق عمل دکترم اماده نشسته بود منتظر من یه پرستار هم اومد گفت پمپ درد میخوایی که من گفتم نه نمیخوام ولی بعد از عمل پشیمون شدم بنظرم خیلی خوبه اگه بگیرید چون دونفر از هم تختی های من داشتن واقعا راضی بودن خلاصه منو دراز کردن رو تخت یه دکتر