یکم درد و دل کنم از حال و روز روزای سختی که گذشت و تبدیل به بهترین دوران زندگیم شد🤱🏻❤️
هیچ وقت فکر نمی‌کردم که مادر شدن مسئولیت به این سنگینی باشه ، دارم از دل روزایی می‌نویسم که دلم لک زده واسه یه ساعت خواب بیشتر ولی تا یه ساعت بیشتر می‌خوابم تموم وجودمو استرس و عذاب وجدان میگیره که نکنه بچم گرسنه بوده و من خوابیدم
دلانایِ من ،قندِ روزای تلخِ مامان ، با اینکه اونقدررر عجله داشتی که زود به دنیا بیای و توی ۳۲ هفته وجود پاکتو به آغوش مامان هدیه بدی ، با اینکه توی NICU کلی روزای سخت با هم داشتیم ولی مامانه تو شدن ارزششو داشت
هنوزم کابوس شبایی رو میبینم که با بابایی تا خود صبح گریه میکردیم تا حالت خوب بشه و این باعث شده اگه توانم برای نگهداری ازت ۱۰۰ هست من هزارمو بذارم برات و روزی هزاربار خداروشکر کنم به خاطر وجودت 💋🥲
منی که نازپرورده خونه بودم و هیچی از بچه داری بلد نبودم هیچ وقت یادم نمیره که توی دستگاه اولین بار چجوری با لرزش دست خودم پوشکتو عوض کردم ، خودم قطره قطره با سرنگ بهت شیر میدادم
دختر قویِ من مامان به وجودت افتخار می‌کنه
خواستم بگم با اینکه هنوزم استرس و دلهره دارم و یه لحظه آروم نمیتونم بخوابم ولی حاضر نیستم یه لحظه این لحظات قشنگ رو با هیچ چیزی توی تاریخ عوض کنم
#نوزاد نارس

تصویر
۱۲ پاسخ

عزیزدلم چقد نگا میکردم ببینم تایپک گذاشتی یانح نگرانت بودم خداروهزارمرتبه شکر دختر نازت سالمه خودت سالمی بمونین براهم 🥹🫂🫶😘

خدا حفظش کنه عزیزم🥰

کاملا درکت می کنم 🫂

عزیزم چرا زود دنیا اومد؟

چه قشنگ‌ نوشتی دوست من! انقدر توی گهواره انرژی منفی از تولد و بی خوابی میدن که آدم ناامید میشه. ممنون که با وجود سختی‌ها از حس خوبشم نوشتی.

خدا حفظش کنه عزیزم🥺❤️

عزیزدلم❤️میگذره مطمئن باش..دختر منم نارس دنیا اومد…و واقعا یعد ۴۵روزگی معجزه شد..بچه واقعا چون میگیره بعد چل‌روز و من باورم ممیشد…و شبا کامل میخابی و انرژی دوباره بهت برمیگرده…فقط صبور باش❤️🫂

چه زیباکلی گریه کردم

ای جاااانم🥺🥺🥺😥
چشام اشکی شد ایشالا که موفق باشی و در کنار دختر سالم و سلامت روزهاتونو سپری کنید🌱❤

خداحفظش کنه عزیزم

عزیزم خدابهت قوت بده و کوچولوتو برات نگه داره❤️

:) چقد قشنگ نوشتی... دلم پر شد با خط به خط تاپیکت
واقعا مامان شدن سخت ترین و شیرین ترین حس دنیاست
الهی قسمت همه چشم انتظارا 🌺

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
من دوران بارداری پرخطر و تقریبا سختی داشتم ، پدر شوهر و خواهرشوهرم حتی یک بار هم حالی ازم نپرسیدن ، حتی یه زنگ هم بهم نزدن ، فقط مادرشوهرم ۵ بار بهم زنگ زد و حالمو پرسید ، میدونستم طبق روال گذشته شون هر هفته میرن بیرون و از بهترین کترینگها غذا میگرفتن یا میرفتن رستوران یا بستنی آبمیوه و .... میگرفتن ولی حتی یک بار به من تعارف نکردن که باهاشون برم یا هرچی که میخریدن برای من نیاوردن با اینکه خونه ی من پنج دقیقه با خونشون فاصله هست ، مادرشوهرم خورد زمین لگنش شکست ، ولی من با اون وضعیتم چهار بار رفتم ملاقاتش و دو سه بار براش غذا بردم ولی اونا هیچکاری برای من نکردن ، توی این چهارسال هیچ محبتی بهم نکردن ولی هیچ بدی هم بهم نکردن ، کلن انگار من تو زندگیشون نیستم با این تک عروسم
حالا که بچم که اولین نوه شونه به دنیا اومده همش میگن بچه رو بیار ببینیم ولی من اصلن دلم نمیخواد برم خونشون دلم از دستشون شکسته
در عوض خانواده ی خودم همه کار واسمون کردن
مثلا دوران اول بارداری چهل روز کامل خونه خواهرم بدم بعد ده روز رفتم خونه اون یکی خواهرم ، همه چی واسم میاوردن از غذا میوه آبمیوه و .... زایمانم که کردم بیست روز خونشون بودم و همه نوع پذیرایی کردن ، الانم که بچم گریه میکنه به خاطر کولیک ، هر روز میام خونشون تا آخرشب بچمو نگه میدارن ، ولی دلم اصلن با خانواده ی شوهرم صاف نمیشه با اینکه هنوز دوستشون دارم
چکار کنم که دلم باهاشون صاف بشه ؟
مامان لیانا|رایان مامان لیانا|رایان ۴ ماهگی
مامان مارال جووون مامان مارال جووون ۳ ماهگی
خانما نمیدونم کس دیگه ای هم مثل من هست ۲۶ روز از زایمانم میگذره الان تو خونم با یه نوزاد نه از چیزی سر در میارم خودمم با بخیه که استرس خوب شدنشو دارم به کارای خونه نمیرسم مادرمم دوره کسی نیست کمکم کنه شوهرمم اونقدر که در توانش هست مایع نمیذاره بچه گریه میکنه پرخاشگری میکنه به بچه من عذاب وجدان میگیرم میگه گریه نکنه جیش نکنه اذیت نکنه دوسش دارم اینا رو میشنوم از بچه اوردنم پشیمونم ازینکه تو خلق یه انسان دست داشتم که هیچ پناهی جز مادر و پدر نداره حالا هم که شوهرم اونقدر که باید بهش توجه نمیکنه عذاب وجدان دارم ناراحتم نگرانم نکنه اونجور که باید نتونم ارامش و رفاه بدم بهش نکنه فردا بچم بد رفتاری پدرشو ببینه خیلی تحت فشارم روزا شده بچم خوابه تنها پشت سرش میشینم گریه میکنم میگم ببخشید که به این دنیا اوردمت نمیدونم با این همه فشار چیکار کنم شوهرمم بیشتر ازینکه پشتم باشه هی میگه نیاز جنسی دارم تو مریضی زود خوب شو واقعا تحت فشارم حس میکنم زندگیم داره میپاشه چسکار کنم موندم
مامان ساره👸🏻 مامان ساره👸🏻 ۹ ماهگی
#برای_دخترم
بزرگتر که بشی برات میگم،من تمام تلاشم رو کردم مامان تو شیر خودم رو بخوری،حتی شده یک قطره!!!
اینکه هم دردسر مامانای شیر خشکی رو دارم و هم دردسرای مامانایی که شیرخودشون رو میدن،فدای یه تار موهات!
اینکه هر سری کلی عذاب میکشم تا این شلنگ درست تو دهنت بیوفته و ۵۰ بار سرسری میکنی و دوباره تنظیمش میکنم هم فدای یه تار موهات!
انقد نگاهای اطرافیان عجیبه،حرفاشون برام سنگینه،شیردادن این مدلی سخته،هربار شست و شوی این شیشه و شلنگ سخته...
ولی بازم خوشحالم🥹 خوشحالم که شده یک قطره از شیر منو هم که شده میخوری حتی به بهانه این شلنگ!
خوشحالم که تا شیر میخای همه میگن مامانش بیاد شیرش بده!
خوشحالم که وقتایی که گرسنه‌ای تا بغلت میکنم میری سمت سینه‌م!
نمیدونم شاید بنظر بقیه این عذاب دادن ها احمقانه باشه
ولی من تک تک ثانیه هایی که خودم بهت شیر میدم رو دوست دارم و حاضرم بخاطر تجربه کردنشون هر سختی رو به جون بخرم❤️
و همچنان مصرانه از اینکه با شیشه شیر بهت شیرخشک بدم متنفرممم💔
بمونه به یادگاری از شیرخوردن عجیب دختر من🤪😅