۹ پاسخ

منم شیراز شوهرم پسرمو گم کرده بود ینی از جلو چشم رفته بود اونطرف تر
کلا نیم ثانیه گمش نکردیم ولی من بیمارستانی شدم رفتیم سرم بستن
اون نیم ثانیه برا من 1۰۰سال گذشت

خدا نصیب هیچ پدر مادری رو نکنه خیلی شوک بدی هس ان شالله ک همیشه ختم بخیر بشه اینجور اتفاقات..الهی آمین

بد ترین حس دنیاست گم شدن بچه😥😥😥😥😔😪

صد بار این اتفاق برام افتاده سر پسرم. واقعا وحشتناکه. پسرم شیطون بود تو صدم ثانیه غیب میشد وای. هزاران بار مردم. سر این قضیه خییییییلی بده خیییلی وحشتناکه حس و حال ادم اون موقع

منم یبار تو پارک تو مراسم عزاداری عاشورا گمش کردم خیلی خیلی بود بووووود.یهو رفت تو شلوغیا ندیدمش.بعدش خودش رفته بود سرسره بازی می‌کرد یکی از دوستام پیداش کرد

عزیزم
برا منم پیش اومده دیوونه شدم تو یک صدم ثانیه
از ماشین پیاده شدیم رفته بودیم کیک تولد بخریم به اصرار دخترم تازه درو بسته بودم دستمم کیک بود شوهرم پرسید کلید همراته؟منم خم شدم بگم اره یهو شوهرم کف مهرسا کو؟ینی دو ثانیه نشد
همینجور دور خودمو ماشین چرخیدم جیغ زدم نیست بچه نیست چون غروب بود همه از مسجد میومدن شلوغ بود گفتم بدبخت شدم بردنش دیگ
شوهرم ماشینو ول کرد منم کیکو انداختم هرکدوم یه طرف دوییدیم تو کوچه ها رو دیدیم داد میزدما🤦یه لحظه از ذهنم گذشت نکنه رفته مغازه صابخونمون جایی ک اصلا نمیره
دوییدم دیدم بعله خانوم نشسته اونجا درارم بسته داره جزئیات کیکشو تعریف میکنه برا زنا
تا دو سه روز حالم بد بود بخدا هووووف بره نیاد دیگ
از اون موقع انگار شوک بهم وارد شده همش ترس از دست دادن و گم کردن گرفتم

چند شب پیش مهمون اومد خونه پدر شوهرم بعد ک رفتن من نشستم رو مبل و گوشی دستم گرفتم بقیه هم رفتن بدرقه مهمونا بعد منم فکردم علی با شوهرم رفته دم در دیگه دیدم همه اوندن داخل و درو بستن ولی علی نبود باشون ب شوهرم گفتم علی کو گفت علی با من نبوده وای همینو گفت و من بدو بدو پا برهنه رفتم تو کوچه و داد زدم علی خودمو و شوهرمو و مادرش و برادر شوهرم وحشت کردیم یدفه دیدم علی تو خونه بوده بیرون نرفته تو اتاق بوده ینی یک تپش قلبی گرفتم رفتم تو کوچه این ور اونورو نگاه کردم دیدم نیست

خوبه شوهرت چیزی بهت نگفته.....

من شوک وارد میشه بهم پاهام سست و بی حس میشن ، نفس تنگی شدید قلبم درد میگیره تمام بدنم به لرز میشه مرز بی هوشی میرم🤕🤕

سوال های مرتبط

مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید
مامان Nafas مامان Nafas ۲ سالگی
سلام انشالله که حال دلتون خوب باشه عزیزان من از دیشب درگیر دخترم بودم تا امروز عصر دیشب داشت با باباش بازی میکرد که یهو گریه کرد دستشو گذاشت رو اون یکی دستش نزاشت اصلا دست بزنیم فقط گریه میکرد بردیم بیمارستان اونجا گفتن چیزی نیس عکس انداختن گفتن استخوان دستش ترک برداشته باید آتل ببندیم من گفتم نه همسرم گفت بزار ببندن خلاصه که بستن ولی من راضی نبودم هی میگفتم نکنه دستش در رفته اینجوری درد می‌کنه آخه ترک اینجوری نمیشه ک پرستاره گفت اینا دکترن بیشتر میفهمن خلاصه اومدیم خونه بعدش تا صبح بچم نتونست بخابه صبح به همسرم گفتم آتلو باز کن وقتی از آرنج نیس بزار دستشو تکون بده ببند جایی که ترک برداشته باز کردیم دخترم دوباره گریه کرد تکون نداد عصر بردیم دکتر ارتوپدی آتلو باز کرد گفت چیزیش نیس اصلا ترک هم نداره ببر بعد یک هفته بیار از مطب که در اومدیم دخترم اصلا دستشو تکون نداد فقط گریه کرد دوباره برگشتم گفتم اگه چیزیش نیس چرا تکون نمیده گف خانم ببر بعد یک هفته بیار از اونجا ناامید و با دلی پر از گریه در اومدیم چند قدم اون ورتر دیدم تو تابلو نوشته دکتر اورتوپدی وشکسته بندی به همسرم گفتم بردیم اونجا نگا به عکس کرد یهو آرنج دخترمو گرفت فشار داد گف انداختم در رفتگی نصفه بود بعد پنج دقیقه خوب نشد تکون نداد بیار از اونجا در اومدیم دخترم دستشو تکون داد بازی کرد بال نداشتیم پرواز کنیم بعدش یه قوطی شیرینی خریدیم رفتیم تشکر گف اگر درد هم داشت تا صبح خوب میشه جایه فشارع خلاصه که تو یه شب من پنج سال پیر شدم خدا هیچ پدر مادریو با بچش امتحان نکنه♥️
مامان آقا نویان مامان آقا نویان ۲ سالگی
سلام. وقتتون بخیر مامانا. من نوزده اسفند شیشه شیر پسرمو کلا ازش گرفتم. یعنی از قبلش اول قبل خوابشو گرفتم. بعد شیر روزشو حذف کردم بعد چند روز نصفه شب که می خورد رو حذف کردم و بهش ندادم. بماند که چه ها کشبدم تو دو هفته اول از بس بی قراری کرد. تو اون یم هفته ای که شیر روزشو قطع کردم اصلا بهونه نگرفت. ولی وقتی شیر شبش قطع شد و دیگه شیشه بهش ندادم، خیلی زیاد بهونه گرفت. نصفه شبا دو سه ساعت بیدار می موندیم. تا شد عید و به خاطر دید و بازدیدها که دیر می خوابید بیدار شدن های نصفه شبش بهتر شد. اما در طی روز خیلی بهونه می گرفت. ولی اواخر عید بهتر سد. ولی هر وقت خسته یا گشنه بود گریه می کرد می گفت چرا شیشه بهم نمی دی. الان ده روزه به شدت به شدت لجباز و پرخاشگر شده. یه سره منو می زنه با دست با پا. گریه های شدید چند ساعته که هیچ جوره ساکت نمی شه. با آرامش با صبوری با همدلی. اصلا آروم نمی شه. قبلا حواسشو پزت می کردم بازی می کردم حل شدنی بود. الان تو این ده روز بریدیم. نفسمون بالا نمیاد از بس سر هر چیزی سر هر چیزی گریه های وحشتناک داریم. افسردگی گرفتم واقعا. نمی دونم چیکار کنم؟ از پقتی هم از شیشه گرفتمش خیلی با لب و لوچه و فک و دهنش ور می ره. فکشو میاره جلو. زبوتشو میاره بیرون‌. دندوناشو میاره جلو. حرف زدن و نصیحت بدترش کرده