۶ پاسخ

بله من همینجوری بودم تا ۱سال ..اصلا نمیتونستم خونه ام بمونم ..باید حتما مامانم می‌بود....یعنی بنده خدا اسیر شده بود ۳ روز خونم بود بعد میرفت خونه خودش یهو میدید منم پشت سرش اومدم..وسیله ها بچه ها را برمیداشتم میرفتم .....افسردگی شدید گرفته بودم من .....يکم فضا خونه را شاد کن ..درسته بچه داری خیلی وقت گیره بی خوابی و خستگی الان داری اما با شوهرت یکم برو بیرون ..آهنگ بزار ...وقتایی ک بچه میخابه باهاش بگیر بخاب ....رابطه تون با شوهرت قوی کن ..زود ب زود نزدیکی کن تا هورمون آرامش ترشح بشه توی بدنت ....آهنگ بزار برقص ....شبها فیلم طنز ببین ....تا از این حالت دربیای

من همون روز اول امدم خونه خودم ولی افسردگی گرفتم سر هر موضوعی گریه میکردم

منم بخاطر همین قرار نیست برم خونه بابام از بیمارستان مرخص شدم میام خونه خودم از همه جا راحت تره

فقط باید بهت بگم به تمام حسات غلبه کن و برگرد خونت،هرچی زودتر بری برات بهتره چون اول واخر باید بری و مستقل شی.من مامانم تا چهل روز پیشم بود تازه خونه خودم بودم وقتی رفت زنگ میزدم بهش اون از اونور تلفن گریه میکرد من از اینور خیلی هم نزدیکیم به هم،همسرم شبا تو خیابون دورم میزد افسردگی گرفته بودم فقط گریه میکردم شما نذار این حسه بیشتر بشه

منم امشب اومدم خونه خودم😐
همین امشبم بچم هی بالا میاره
واقعا حس تنهایی دارم و میترسم

منم اینجوری بودم
یواش یواش رفتم خونه خودم اول نصف روز
بعد ی روز
بعد دو روز
سه روز
تااینکه الان ک بچم ۲ماه و ۶ روزشه ترجیحم اینه ک خونه خودم باشم اصلا راضی نیستم برم

سوال های مرتبط