درد و دل کنم ؟!
امشب ناخودآگاه یاد شبی افتادم که پسرم ب دنیا اومد. کاملا یهویی بدون هیچ آمادگی جسمانی و روحی. و سزارین اورژانسی که ساعت ۱۲ و نیمه شب اتفاق افتاد ....من پر از استرس با کار اتاق عمل کاملا بی ادب و عوضی .. مادری که زیر تیغ عمل آمادگی نداشته تهوو داره بالا آورده ، ب جای کمک پارچه پرت کردن روی صورتم .... گذشت واسم و من از استرس میلرزیدم .تموم دندون هام بهم میخورد ... تا صدای پسرم رو شنیدم ، پرسیدم سالمه . هیچ کسی هیچی نمی‌گفت چند بار پرسیدم تا دکتر اطفال طلب کار گفت نه خانم هیدروسفاله (با دور سر ۳۴ )و من از شک حرفش لال شدم ... تا ریکاوری بردنم اشک ریختم جیغ زدم به بخت خودمو همسرم چی میگفتم بهش با چه رویی .... من اون همه خرید و تدارک و سیمونی و... اماده کردم ،الان چی ؟؟؟ مشکل داره ؟؟؟ سالم نیست تا بخش من فقط خواستم از خدا بمیره این نمونه اصلا گم بشه . عوض بشه ولی بچه من نباشه نباشه نباشه ( خدایا شکرت من غلط کردما ....زر زدم اون موقع ) شوهرم ، مادرم همه پا ب پای من اشک ریختن ............ بقیه کامنت .

تصویر
۳۱ پاسخ

هزار تا امید و آرزو داشتم برای آمینم... آمین اسمی بود که انتخاب کرده بودیم .... بچه ۲۴۰۰ نارس رو آوردن پیشم ... افت قند گرفت و بدنش پر از عفونت شد ریه های درگیر صددرصد از بغلم بردنش .
بستری شد و من با شکم پاره دست خالی برگشتم خونه ..... توی اتاق حبس کردم خودمو قسم دادم هرکسی که ب فکرم می‌رسید بعد دوروز برگشتم پیشش دیدم نیست خالیه جاش .... پاهام بی حس شد روی زمین بیمارستان صیاد نشستم و زجه زدم ... گفتن رفته آن ای سیو به علت مشکوک ب تشنج ... یک ماه تمام من سوختم اشک ریختم زجه زدم توی راه رو های بیمارستان صیاد. شبا جلوی دهنم و می‌گرفتم ک مامانای دیگه بیدار نشم و من اشک می ریختم قسم دادم ب امم رضا امامت سپردم .... بعد یک‌ماه کمکم جون گرفت . چشماش باز شد . عفونت از بین رفت و تموم این ها اشتباهات پزشکی بود ... نه هیدروسفال نه تشنج ...‌‌ولی مگه برای من جبران شد ؟؟ مگه کسی فهمید من شبی که زایمان کردم تا صبحش چی گذشت بهم مگه فراموش میشه؟؟. بعد یکماه اومدیم خونه ولی بازم بستری شد ۳ بار عفونت گرفت و...... من دوماه اول زندگی پسرم هیچی نفهمیدم هیچی . همش استرس. وراهی بیمارستان ولی الان گذشت ....بزرگ شده گردن گرفت غلت زد غذا خورد می‌خنده واسم و البته سالمه سالم . ولی من هیچ وقت آدم سابق نشدم

تصویر

خدا نگذره ازشون
چقد گریه کردم نصف شبی 😭😭😭

الهی بمیرم واقعا ناراحت شدم برات

اشکمو در اوردی دختر قلبم خون شد خداروشکر خوبه سلامته هیچی نمیتونم بگم واقعا خیلی سخته من که با خوندنش گریم گرفت و سر درد گرفتم تو چقدر صبور و قوی بودی دمت گرم

شاهدم چقد اذیت و ناراحت بودی

پسر منم با وزن ۲۳۵۰دور سرش ۳۴بود اونم مستقیم رفت ان ای سیو اما کادر بیمارستانی که زایمان کردم عالی بودن خدا خیرشون بوده

الهی عزیزم چقدر سختی کشیدی، من درکت میکنم چون پسر منم یهویی بدنیااومد و هنوز هموزه تو شوکم انگار نمیتونم اون اتفاقایی که افتادو قبول کنم انگار اون روزا کوکم کرده بودن که قوی باشم همش با کلی درد و بخیه و بی خپتبی بالاسر پسرم باشم بی حس بودم هیچی نمیفهمیدم فقط دلم میخاست پیشش‌باشم بهش برسم اون گوکولی بودنای بعد زاسمان اناق پر سیسمونی قشنگ ما تبدیل شد به یه گن صورتی و یه دستگاه ومانیتور که همش چشمون بهشه.اللن که گذشته خدارو شکر که بچه هامون پیشمونن وسالمن ولی الان انگار تازه میفهمم چه بلاها و استرسایی سرم اومده انگار تازه ادم میفهمه چقدر سخت بودادم شاید به رو خودش میاره ولی نصف عصبی و بی تحمل بودنامون مال اون روزاس

😭الهی بمیرم براش دلت دختر چی کشیدی
خدا لعنت کنه کادر بیمارستان صیاد
همشون عوضین
منم یه بار گذرم افتاد بهشون
دکتر سونوش بهم گفت عقلت کمه اومدی صیاد
بچه ات رو میکشن
خودم رضایت دادم رفتم
خداروشکر رفتم پیش دکترم گفتن هیچ مشکلی نیست
صیاد بهم گفته بود جفتت کنده شده تو ۲۰ هفته

وای یاد خودم افتادم دقیقا منم آدم سابق نشدم بچه منم دو کیلو چهار صد اومد دنیا باورم نمیشد بچه من باشه چهل هفته ۴ روز شوکه شده بودم بدش بستری شد منم با شکم پاره یه هفته بالا سر تخش خیلی سختی کشیدم خلاصشو گفتم حالا اینکه جچور زایمان کردم چیا سرم اومد با اون دکترا پرستارا بماند هیچ وقت از خاطرم نمیره اون رفتارا لعنتیا بچه بدیمو میرم بیمارستان شخصی اینم اشتبا خودم بود رفتم دولتی درکل خیلی برام رنج داشت چهل هفته ۴ روز بچه نارس باشه عفونت خون زردی بالا داشته باشه چند سال پیر شدم

خداروشکر ک ب خیر گذشت تموم شد .هیچ کسی جز خدا نگه دار نیست .اون ادماهم اون دنیا تقاص پس میدن .اونام زن هستن واقعا حال ی زن دیگرو نمیفهمن .قطعا آدم نیستن.

الهی دورت بگردم چ لحظهای سختی کشیدی درکت میکنم چون همچین حرفی رومنم ازدکترشنیدم وتواتاق عمل تامرزسکته قلبی پیش رفتم‌. خدالعنت کنه اون خیرندیدهارو ک تواون وضع اینطوربهت شوک واردکردن کاش هیچوقت بیمارستان صیادنمیرفتی .من خودم ازاول بارداری ب شوهرم گفتم بمیرمم اون بیمارستان نمیرم

قلبم درد گرفت اشکمم اومد خدا لعنتشون کنه با این جور رفتارو حرکتشون

میدونم که خیلی سخت گذشته
ولی سعی کن بهش فکر نکنی
خداروشکر که هم خودت هم بچه سالم هستید
کادر پزشکی خیلی بیشعورن نود درصد
دکترای خودخواه پرستارای خسته و از زیر کار در رو....
منم خاطره بدی از زایمانم دارم نمیبخشمشون

چ سخته خواهر چیاکشیدی، فقط خدا ب دلت نگاه کنه و آروم بشی

خدا لعنتشون کنه من رفته بودم با محیط بیمارستان اشنا بشم دکتر گفت تست حرکت هم بگیر که بعد از پنج دقیقه به منم گفتن بچه حرکت نداده ضربان قلبش پایینه در عرض ده دقیقه شریفات سزارین شدم هیچ حسی نداشتم همش ترس حال بد میگفتم خدایا الان من چی یگم بگم بعد ۸ سال نتونستم نگهش دارم چطور من مادری هستم که متوجه نشدم بچم تکوناش کمه آخه بچه اولم بود وای که نگم همش استرس خدایا شکرت که بخیر گذشت ولی پسرم صدای قلب داره گفتن چند تا مویرگ اضافه داره تو قلبش کسی بجز خودم نمیدونه خدایا دارم اتیش میگیرم انگار ی تیکه اتیش دادن تو دستم و هیچ کاری ازم بر نمیاد دعا کنین ماه آینده میبرمش اکو درست شده باشه

شکر خدا

کاملا درکت میکنم عزیزم دلارزم چهارروز ان آی سیو بستری بود شب اول واقعا مشکل داشت بچم ولی بقیه شبا مطمعن بودم بخاطر پول بچمو نگه داشتن تازه بچه من هیچیش نبود و من مطمعن بودم با این حال بخاطر دوری از بچم آب شدم روزدوم افسردگی شدید گرفته بودم طوری که بچمو دوس نداشتم دیگه ازمادرشدن پشیمون شده بودم خیلی حال گ*وهی بود پرازتناقض بود

الههییی بگرردممم

بمیرم خداروشکر تنش همیشه سلامت ♥️

پسر من با دور سز ۳۶ بدنیا اومد

دختر منم با وزن 2300 دور سرش 34 بود

الهی عزیزم
خدا ببخشه بهت
ان شالا دامادش کنی عزیزم

خدا لعنتشون کنه چطور دلشون اومد

دور سر۳۴ که هیدروسفال نیست چرا همچین حرفی زده

هیدرو سفال چیه؟

خدالعنتشون کنه دل یه مادردرد میارن

الهی بمیرم برای دلت خدا لعنتشون کنه 🥲

چ پرسنل و دکتر نفهمی
منم سر زایمانم ک طبیعی بودم
داشتم میمردم از درد کثافت دکتره داشت با گوشی بازی می‌کرد
میگفتم ترو خدا فشار رومه درد دارم کمکم کن ب دادم برس
میگف چیزی نیس طبیعیه بچه ب دنیا بیاد خوب میشی 😒

عزیزم قلبم یه لحظه وایساد🥲🥲 چه دکتر بیشعوری

الهی بمیرم برا دلت میدونم چی کشیدی
منم کشیدم خواهر و میدونم میدونم وایی امان ولی الان دیگه فکر نکن خواهر عزیرم هر موقع یادت افتاد فقط بگو خدایا شکرت خدایا شکر ت خدایا شکرت

الهی خدا لعنتشون کنه قلبم آتیش گرفت برات خدایا

منم پسرم ۳۴ بود دور سرش

شوهرم میگه انیشتین میشن بااین سراشون😂😂

سوال های مرتبط

مامان 🩵امیر مهدی🩵 مامان 🩵امیر مهدی🩵 ۹ ماهگی
درسته زایمان چه طبیعی چه سزارین سخته
ولی هیچی بدتر از شمادت های ما مادران سزارینی نیست🥲
به من گفتن تو زجر نکشیدی که سزارین شدی راحت
طبیعی خیلی سخته بله درست سخته ...
ولی سختی و استرس سزارین سختره...
فکرشو بکنید تک و تنها میرین به یه اتاق سرد ...
جو اتاق عمل ترسناک ...
نه پدری ن مادری ن همسری کنارته
کسی نیست بهت دلداری بده ...
دستتو بگیره
خودت و خودتی ...
با پاهای خودت میری دراز میکشی رو تخت تا شکمتو هفت لایه ببرن‌‌..
استرس اون آمپول بی حسی ...
وای خدا اون درد و ترس آمپول بازم تو جونمه 🥲😭
پنچ بار بهم آمپول زدن
وای خدا مردم از درد
انقد دلم میخواست مامانم پیشم باشه
دستاشو بگیرم اون سرمو ناز کنه
بگه نترس من کنارتم
اون شب قدر مادرمو بیشتر فهمیدم
که وجودش، دستاش قدرت منه ...
خدایا هیشکی رو بی مادر و بی پدر نکن ...
از عمل تموم شدم بردن ریکاوری ...
چشام همش ب در بود تا مادرم بیاد ...
لرز گرفتم فقط مادرم بهم سوخت...
دستامو گرف آروم شدم
نمیدونم چرا وقتی ب اون شب فکر میکنم دلم درد میکنه
دلم میگره ...
ولی دلم بیشتر از همه ب این میسوزه ک بهم میگن مادر بودن ب زایمان طبیعی بودنه ن سزارینی
تو یه مادر مصنوعی هستی ک سختی نکشیدی 🥲💔
مامان آرن💙 مامان آرن💙 ۸ ماهگی
پارت چهار زایمان…
ساعت ۱۰وربع شروع کردن عملو ده دقیقه بعد دکتر گفت بچه داره ب دنیا میاد نترس🥴بعد گفت وای بچه چه بزرگه بیرون نمیاد🥺من پر از استرس شدم یه جوری منو تکون میدادن که تخت تکون میخورد
اهان اینم یادم رفت من وسط غمل حالت تهوع گرفتم زود یه پارچه دادن دستم عق میزدم فقط هیچی نمیومد بخدا یه لحظه حس کردم نفسم رفت
دکتر بیهوشی ام دستمو ول نمیکرد همش پیشم بود ایمشون ایای دکتر اعیادی بود خیییلی مهربون بودن
گفت اسم پسرتو چی میذاری گفتم آرن گفت چه قشنگه
آرن ب دنیا اومد ولی من ندیدمش صداشو شنیدم که گریه میکرد
با اون حال که قدامو درنمیومد فک کنم واسه امپول بود گفتم سالمه؟😭😭😭گفتن اااره یه پسررر توپول خیییلی خوشگله ولی نشونم ندادن
بعد بردن ریکاوری
نمیدونم از چی بود میلرزیدم سزدم بود سه تا پتو روم انداختن بازم جوری میلرزیدم که سرم از دستم درومد اصلا کنترل لرزمو نداشتم خییلی بد بود فک نکنم کسی مثل من بوده باشه،….
دکتر اومد پیشم تو همون ریکاوری با گوشیش عکس آرن رو نشون داد گفت دختر عروسک ب دنیا آوردی یه پسرررر خیلی خوشگل اولین بار ب جای خودش عکسشو دیدم ولی همچنان میلرزیدم شدید….
مامان فندق مامان فندق ۶ ماهگی
ادامه
گذشت تا ساعت 6 دارو دوباره عوض شد و من شدم 4 سانت برام توپ اوردن و ورزش بیشتر ومن همچنان رحمی ک میکشه بالا شدم 4 .60 ماما خوشحال ک وو بشی 5 سانت تمومه و ماهم خوشحالتر ک کم مونده بچمو بغل کنم
تا ساعت 8 ک دیگ تحملم تموم شد با همسرم تماس گرفتم ک نمیتونم درد بکشم بیا بگو عملم کنن دکتر معاینم کرد و شده بودم 4 سانت و گفت نمیتونه میبرم عمل اما ماما اصرار ک دهانه رحم کاغذیه کاغذیه ولی همسرم قبول نکرد و دکترم گفت 20 ساعته بچه بدون آبه
ساعت 10 من سزارین شدم و حین عمل حرف دکترو شنیدم ک ببین چه بند نافی پیچیده
خدا اونجا بهم رحم کرد ک منو بچم سالم از اون بیمارستان اومدیم بیرون و دخترم ب دنیا اومدنی دست و پاش کامل کبود بود
نه از بلوک زایمان رازی بودم نه از پرسنل نه خوده بیمارستان و نه خانوم کریمی ک نام دکتر رو فقط یدک میکشن
بیمارستان پارسا تهران ک بجز تولد دخترم یه خاطره تلخ برام ساخت و هر رمانی ک همسرم یاد میکنه میگ خدا شمارو دوباره ب من داد و من میگم خدا بهمون رحم کرد ک سالم اومدیم بیرون