۲ پاسخ

یعنی تا مادرو و بچه را نکشند نمیفرستند سزارین نمیدونم چرا
طفلی یه خانمی اومده بود مطب میگفت اینقدر دیر به دادم رسیدند بچم رفت😩

ادامه مطلب : زایمان کنم گفتن برو رو تخت تا آمپول فشار بهت بزنیم نکردن اورژانسی عملم کنن از ساعت 11 ظهر من دردطبیعی کشیدم تا 2 شب که به علت مسمومیت بارداری اورژانسی عمل کردم تا اینکه زایمان کردم ولی چه زایمانی اکسیژن به بچم نرسید دوروزبستری شد خودم پااکت هام اومدن پایین فشارم رفت بالا اعزام شدم بخش مراقبت های ویژه تا ده رو بستری بدون دیدن بچم سختی زیاد کشیدم ولی بازم شکر به خیر گذشت

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۸ ماهگی
سلام می‌خوام تجربه زایمان طبیعی رو بگم براتون
من ۶ اردیبهشت بعد از پیاده روی اومدم خونه احساس کردم تکونای بچه زیادی زیاد شده تا ۱۱ شب که دیگه واقعا نگران شدیم رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتن گفتن خوبه معاینه هم کردن گفتن فعلا باز نشده بچه هم اصلا داخل لگن نیومده در حالی که دکترم تا ۳ روز بعدش بهم ختم بارداری داده بود برام سونو هم نوشتن تا خیالم راحت بشه انجام دادم همچین خوب بود اومدیم خونه به بیمارستان گفتم دکترم ختم بارداری داده گفتن در صورتی که شرایطت خوب باشه باید تا ۴۱ هفته صبر کنی بیمارستان قبول نمیکنه زایمان کنی حالا بماند اومدیم خونه فرداش دوباره رفتم پیاده روی اومدم غروب احساس کردم ازم قطره قطره آب می‌ره زیاد حساس نشدم چون کم بود رفتیم بیرون اومدیم دیدم وقتی سرپام بیشتر می‌ریزه دیگه شام خوردم نشستم که نریزه به دکترم پیام دادم گفت برو بیمارستان ولی من چون شبش تا ساعت ۳ بیمارستان بودم خیلی خسته بودم گفتم بخوابم صبح برم پاشدم برم سرویس یه دفعه ازم کلی آب ریخت فهمیدم کیسه آب ترکیده به نظر خودم بچه زیاد تکون خورده بود باعث ترکیدگی شده بود
مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان 🤰

30م بهمن بود که پنج و نیم صبح با احساس خیسی خیلی زیاد از خواب بلند شدم نفهمیدم چی بود زیر دلم تیر میکشید سریع بلند شدم رفتم دستشویی برگشتم تو همون حال هر جا که احساس کردم خیس شده و قدم زدم رو تمیز کردم و شستم و طی کشیدم 😐

دیگه ساعت هشت اینا شد رفتم سونو گرافی گفت آب دور جنینت تو این هفته خیلی زیاد شده😞
جوابش و گرفتم و رفتم پیش دکترم

جواب رو دید منم معاینه کرد گفت باز نیستی و لگنت مناسب طبیعی نیست نهایتا بچه اگه سه کیلو و نیم بود بتونی طبیعی بیاری

من و فرستاد یه تست آمینوشور هم بدم

باهام صحبت کرد و گفت من نامه سزارین رو برات مینویسم  برو تصمیمت رو بگیر و اگه قطعی شد بیا

رفتم بیمارستان هم تست و ازم گرفتن که نشتی نداشت؛ هم دوباره معاینه کردن و گفتن اصلا باز نیستی
و محض احتیاط برای پر بودن کیسه آب 48 ساعت دیگه دوباره برای ان اس تی و تست بیا که منم رفتم.


هفت هشت روز مونده بود به زایمانم

برگشتیم خونه و من دو دل شده بودم بین طبیعی و سزارین
چون به لحاظ زهنی و بدنی آمادگی طبیعی رو داشتم هم ورزش میکردم و پیاده روی هم تحقیق کرده بودم روند زایمان رو همه چیزش رو میدونستم

درکل تو شرایط سختی قرار گرفتم به اصرار و پیگیری خیلی زیاد مامانم دیگ تصمیم شد برم سز

پنجم اسفند ماه بود که رفتیم مطب دکتر هزینه رو پرداخت کردیم و نامه سز اختیاری رو برای 7م اسفند ساعت هفت صبح گرفتیم

یک روز وقت داشتم که همه کارامو بکنم

شبش اصلا خوابم نمیبرد نمیدونم از استرس یا ذوق زیاد
صبح قبل از بقیه بلند شدم آماده شدم و ساعت شیش بدون هیچ درد و انقباضی راهی بیمارستان آرام شدیم
مامان برسام مامان برسام ۲ ماهگی
پارت دوم خلاصه خواهرم کنارم بود تا فهمید زنگ زد ب مادرم مادرم سریع اومد بهداشت دنبالم ک برم من اول مخالفت کردم گفتم دردام قابل تحمله مادرجان نمیرم ولی مادر اصرار کردن ک باید بری رفتم خونه مامانم حموم کردم و یه چیزی خوردم ولی بچه همچنان تکوناش کم شده بود منم چند بار تو گوگل سرچ کردم و می‌گفت بخاطر اینک بچه رشد کرد تون ها کم میشه منم بخیال خودم راحت بودم خلاصه ساعت ۱ونیم راه افتادم بیمارستان با مادرم پیاده رفتم ساعت ۲ونیم رسیدیم رفتم بخش زایشگاه ماما گفت چند هفته ایی و برای چی اومدی گفتم هیچی حرکاتش از صب خیلی کم شده و سفت زیاده میشه شکمم گفت برو رو تخت ک ان اس تی بگیرم اومد دستگاه رو وصل کرد و گفت نیم ساعت در همین حالت باش تون نخور و ...دردام داشت زیاد تر میشد .بعد نیم ساعت پرستار اومد‌گفت انقباضاتت خیلی خوبه برو محوطه بیمارستان پیاده روی کن دوساعت دیگ بیا .رفتم بیرون مامان سریع اومد پیشم گفت چی گفتن منم گفتم هیچی گفته برو محوطه بیمارستان پیاده روی کن تا دوساعت دیگ مامانم گفتم بگو نمیشه بریم خونه باز دوساعت دیگ بیایم تا خونمون پیاده روی کنم منم رفتم گفتم میگ بیا برگ امضا کن ک اگ بچه تو راه دنیا اومد و کاری شد باهات مقصر خودتی منم ترسیدم ب مادرم گفتم شمابرین خونه من باابجی تو بیمارستان پیاده روی میکنم دیگ مادرمو قانع کردم ک برن منو خواهرم رفتیم بیرون هنوز جهل دیقی از پیاده روی نگذشته بود ک دردام بحدی زیاد شد بود ک نمیتونستم بایستم آبجیم تا دید اینطوریم رفت ویلچر آورد من تا بخش زایشگاه برو
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
من تو بارداری هفته ۱۸ سرکلاژ شدم و استراحت نسبی بودم و هفتگی امپول میزدم و از هفته ۳۲ دیگه امپول رو دکترم قطع کرد و سرکلاژم رو هفته ۳۷ باز کردم بعد از اون معاینه شدم و گفتن لگن خوبی برای زایمان طبیعی داری منم فقط پیاده روی کردم یک روز در میون و خاکشیر و رابطه داشتم و ۳۹ هفته و ۶ روز رفتم سونو دادم فهمیدم اب دور جنین ۶ شده که کم بود و به ماما همراهم گفتم و اونم گفت برو بیمارستان بستریت میکنن منم رفتم بیمارستان ۱۷ شهریور اونجا معاینم کرد ۳ سانت بودم بدون درد ولی اونجا پذیرش نکردن و گفتن باید بری بیمارستان امام رضا یا بیمارستان قائم منم خیلی ترسیدم ولی در نهایت رفتم بیمارستان امام رضا،از در ورودیش انقدر ترسیدم که نگم براتون خیلی وحشتناک بود رفتم اونجا همه دانشجو و داغون بودن محیط بسیار کثیف و افتضاحی بود دانشجوهاشون ریختن سرم چندبار معاینم کرد میگفتن چرا ۴ سانتی ولی درد نداری خلاصه تو همون یک ساعت خیلی اذیتم کردن
مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۲:
خلاصه ورزش ها ادامه داشت و چندسری من میرفتم زایشگاه و دریغ از تغییر
نمیدونم دهانه رحمم یاری نمی‌کرد کلا یا اینکه ورزش هارو دیر شروع کردم اما هر سری که میرفتم زایشگاه میگفتن دهانه رحمم خیلی نرم شده و باز میشه ورزش کن پیاده روی کن که همه بی فایده بود ۴۰ هفته شدم و تاریخ زایمانم ۱۰ شهریور بود طبق انتی زایشگاه گفتن که فردای تاریخت بیا بستری شی البته بازم بستگی به دکتر شیفت داره ۱۱شهریور شد و من تا ۴ صبحش خوابم نمی‌برد از استرس چون ن از طبیعی خوشم میومد ن سزارین ولی خب باز میگفتم طبیعی بهتره همون روز ساعت ۶ صبح از درد بیدار شدم
( اینم بگم که من از یه هفته قبلش دردای کم پریودی داشتم با فاصله دو سه ساعت ) خلاصه بیدار شدم و فاصله دردام گاهی ۵ دقیقه گاهی ۱۰ دقیقه بود ولی دردام قابل تحمل بود
خونم پله میخوره پا شدم یه ییس دقیقه ای پله نوردی کردم و دوش آب داغ با اسکات رفتم و اردکی و یه نیم ساعتی هم تو خونه پیاده روی کردم که دردام بیشتر شه دردام همون بود فقط فاصله اش دیگه منظم ۵ دقیقه شد شوهرمم خواب بود با دردای من بیدار شد هر لحظه میگف بریم زایشگاه میگفتم ن هنوز زوده و ۱۲ من رفتم زایشگاه معاینه شدم ۲سانت بودم کیک رانی خوردم و ازم ان اس تی گرفتن که خوب نبود و بخاطر دردام و ان اس تی بستری شدم دکتر شیفت گفت که یبار دیگه ان اس تی بگیرن خوب نباشه میبرن اتاق عمل
سرم زدن بهم دوباره ان اس تی گرفتن که خداروشکر خوب بود دیگه بستری شده بودم دردام بیشتر شده بود...
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۷ ماهگی