۱۱ پاسخ

عزیز دلم
قشنگم کاش از اول اجازه نمیدادی باورت میشه من حموم ۴۰ پناه رو خودم تنها بردم همه اصرار داشتن بلد نیسی گفتم یه بار ک ببرم بلد میشم الانم ک بزرگ شده مادر شوهرم با مامانم میرن حموم میگن ببریمش اجازه نمیدم میگم نه دوست دارم مادر دختری بریم
اینا رو گفتم. تا توام بهشون بفهمونی بگو حموم بردنش بهم حس خوبی میده دوست دارم دیگه مادر دختری بریم بلدم بشورمش با خودمم تو حموم خیلی کنارمیاد

من با خانواده شوهرم قطع ارتباطم واسه زایمان نیومدن پیش خودم و پسرم منم تا ۷ ماهگی نذاشتم پسرمو ببینن .الانم شوهرم باالتماس هر سه چهار ماه یکبار میبرش نیم ساعت خونه مادرش .زنگ میزنم میگم بچمو بیار زود ..نمیخوام باهاشون اُخت بشه رفتارشونو یاد بگیره ..بیشتر میبرمش خونه پدرم اینا .حمومم مادرم تا چهل روزگی اومد حمومش کرد از اون ب بعد باشوهرم دوتایی حمومش کردیم از وقتی هم تونست بشینه خودم تنها حمومش میکنم خیلی آب بازی دوست داره

عزیزم میبریش حمام مراقب باش،که الکی آتو دستشون ندی...حمام دوتایی خیلی حال میده،بخصوص قسمت آب بازیش.من برای اولین بار۸ماهگی دخترم بود که تنهایی بردمش حمام.همیشگی به همراه باباش میبردمش.

من چه این پسرمو چه پسر اولم و فقط اولین بار مامانم برد حمام و دیگه از دفعات بعد خودم بردم با اینکه مادر شوهرم طبقه پایینمون زندگی میکنه ولی یادمه سر پسر اولم ک باردار بودم مادر شوهرم بچه خواهر شوهرمو برده بود حمام و این بچه از اول تا اخر فقط جیغ میزد و گریه میکرد و مامانشو صدا میزد ک تو رو خدا کمکم کن من همون موقع به شوهرم گفتم مامانت خیلی بد میشوره بچه هارو بعد همین میشه ک بچه رو هر کار میکنی نمیاد حمام و دیگه هم نذاشتم کسی به جز خودم و بعد هم ک بزرگتر شد شوهرم برد حمام چون پسر هستن

من که نزاشتم حتی یکبار مادر شوهرم ببره پسرمم حموم گفتش بده ببرمش دوست نداشتم گفتم نه خودم میبرم از همون اول خودم می‌بردمش فقط دوسه بار اول مامانم برد چون من درد داشتم
برای سرِ سینت هم کرم ماتیلدا بزن منم زخم بود زخم خوب شد

من از ۴۰ روزگی ببعد خودم بردم. سلامتی بچه ات مهم تر از دل مادرشوهرته. اگر واقعا آدم خوبی باشه میفهمه ک بیماریش واگیر داره باید بشینه سرجاش. اگر هم چیزی گفت بدونی ک تودلش چخبره.
خودت ببر دیگه بچه بزرگ شده

منم همش مادرشوهرم می‌گفت بیارش من ببرمش حموم دوست نداشتم باهاش بره تا 6ماهگیش مامانم برد بعدم دیگه خودم بردمش بچه وقتی بتونه یکم بشینه دیگه شستنش کاری نداره

خودت ببر.
احتمالا مادر شوهرت آب داغ زیاد استفاده میکنه با محکم میشوره که گریه میکنه.
آخه سن بالاها آب گرم تر از حد معمول می‌کنند.
بچه هم پوستش لطیفه و نازک داغی رو بیشتر میفهمه.
فقط مراقب باش یه وقت از بغلت لیز نخوره

واااا دیگه بزرگ شده برای چی خودت نبری من از ۴ ماهگی خودم بردم البته مادرم میومد که بعدش خشکش کنه و بپوشونه چون خیلی جیغ میزد وقتی میومد بیرون باید سریع پوشک و لباس می‌پوشید تا آروم شه الانم که دیگه خودم کلا ..
از اول باید با همسرت جدی صحبت میکردی و نمیذاشتی میگفتی خیلی نگرانی بیا خودتم تو حموم کمک کن

من بچم از همون اول با مادره خودم رفت حموم نذاشتم مادرشوهرم ببرش خودمم الان چند ماه میبرمش حموم

چرا سینت زخم شده؟
بچه گاز گرفته یا دلیل دیگه داره؟
فکر میکنم کرم شقاق سینه استفاده کنی خوبه
پسر من فقط دوسه دفعه ی اول که حموم رفت مامانم و مادرشوهرم بردنش حموم
البته مادرشوهرم که فقط یکبار ولی بقیش مامانم
بعد اون منو همسرم باهم نیکان و بردیم حموم
همسرم بغلش می‌گرفت نیکانو و من میشستمش
الانم دوماهی هست که خودم به تنهایی میبرمش🥹
حس خوبیه
وقتی خودت میتونی بچه رو ببری چه لزومی داره ماددشوهرت ببره
اونم با وجود اینکه مریضه
بزار ناراحت شه بهتر

سوال های مرتبط

مامان زندگیم مامان زندگیم ۱ سالگی
خدایا من واقعا نمی دونم چیکار کنم
شوهرم خیلی آزار روحی روانی میده بهم
مثلا امشب بهم می گه فردا می خوام یه کاری رو برم
منم گفتم نمی خواد بری
بعد بلند بلند حرف میزنه نمی گه بچه خوابه خودم هم چشمام خسته بود
دوباره می گه درست بگو برم یت نرم
بعد من می گم نه نمی خواد بری
دوباره می پرسه
بخدا خیلی روحی روانی داغونم کرده
به شدت دارم کم میارم خیلی سخته با همچین مردایی زندگی گردن
اصلا آدم خوبی نیست
بخدا نمی دونم باهاش چیکار کنم
حتی مس خواستم به خانوادم بگم که خیلی اذیتم می کنه تو خونه
اما گفتم خانوادم که اصلا طلاق رو قبول نمی کنن
پسرم هم گفته داره خیلی کوچولوئه تازه پسرم تشنج های بدون تب داره
باید سرساعت دارو بخوره و همه چیش به موقع باشه
باهمه وجود ایم مرد هم به شدت منو اذیت می کنه
هر کاری بهش می گم انجام نمیده
مثلا خودش شام می خوره
پسرم هم دائم گریه می کنه نمیزاره من غذا بخورم
همیشه ناهار و شام من نمی تونم بخورم
چون شوهرم خودش غذاشو می خوره میره
دیگه حتی برای چند دقیقه بچه رو نگه نمی داره
واقعا این حجم از بی رحمتش تو خونه رو نمی دونم چیکار کنم
بدگویی منو خانوادم رو میره به پدرومادر می کنه
منو پیش خانوادش بی نهایت بد می کنه
واقعا من چیکار کنم تو رو خدا بگید😭😭😭😭😭
مامان سلدا💜آسیه مامان سلدا💜آسیه ۱ سالگی
دختر عزیزم لحظه هایی که صدای خنده های تو، تو خونه مون می پیچه انگار دارم از خوشحالی پرواز می کنم. می خوام همیشه شاد ببینمت عزیزم و برای شادی تو هر کاری می کنم

هر روز که از خونه بیرون می رم به این فکر می کنم که چه کاری می تونم انجام بدم که تو خوشبخت تر باشی، تمام تلاشی که می کنم برای اینه که تو بهترین ها رو داشته باشی

هیچ وقت حتی ذره ای از این حس عاشقانه ای که به تو دارم کم نمیشه عشق همیشگی من تو بزرگ ترین بهانه ی زندگی هستی

دختر مهربونم، لبخندت تمام خستگی های دنیا رو از بین می بره

وجود تو دخترم منو به زندگی دلگرم می کنه

عزیزترینم تمام احساسات خوب دنیا را زمانی تجربه کردم که تو به دنیا اومدی

شادی و خوشبختی من، قلب من برای تو می تپه، تو مفهوم زندگی منی

ممکنه سال ها بگذره، من پیر شده باشم و تو بزرگ، اما چیزی که هیچ وقت تغییر نمی کنه عشق من نسبت به توئه دختر قشنگم

بمونه به یادگار 1404/3/7
خدای خوبم بخاطر وجود دختر قشنگم سلدا پرنسس کوچولوم آسیه شکرت😘🌿
مامان زندگیم مامان زندگیم ۱ سالگی
خانما شوهر من خیلی به شدت ناشکره
بی نهایت آدم ناشکریه
سر همین ناشکر بودنش پسرم بی دلیل از پنج ماهگی تشنج کرد
هر گناهی و هر اتفاقی هم میوفته نمی دونم چرا باید من و بچه ام تاوانشو پس بدیم
مثلا تشنج کرده بود پسرم
بعد دکتر گفت همین دارو کفایت می کنه نیازی نیست داروی سختی تجویز کنم
بعد شوهرم مدام اسرار بر اینکه نه داروی خارجی و سخت بده
این دوباره تشنج می کنه
یعنی خیلی راحت هم لفظ همه چی رو میاره
خیلی راحت ناشکری می کنه
انقدر از دست شوهرم و خانواده اش حرص و جوش خوردم
که امروز تیک عصبی بهم وارد شد
یهو عروس بچه رو محکم کوبیدم به دیوار
عین دیوونه ها شدم انقدر باهاش بحث کردم
خانوادش هم از اون......نقطه چین
مثلا مادرش هر موقع منو اذیت می کنه
پیر من چند وقت پیش بیمارستان بستری بود بخاطر همین ضعیف شده
بعد مادرشوهرم
چون فهمیده بود دارم غصه ضعیف شدن بچه امو می خورم
هی نیش میزر عه خیلی ضعیفه اصلا به یکساله ها نمی خوره این بچه
بچه های من دوشت بودن
یا اون دفعه برگشت بهم گفت فلانی سطحش بالاتر از شوهرش بوده براهمین موقع زایمان مادرشوهرش پیشش مونده
چون خودش موقع زایمان حتی نیومد دیدنم
منم هر موقع سر حرفاش حرص می خورم
آه می کشم دلم می شکنه
اما هر موقع از مادرش آه می کشم و ناراحت می شم
به جای اینکه یه بلایی سر اون بیاد
سر بچه ام میاد
هر دفعه که از دست مادرشوهرم ناراحت شدم
بلا سر بچه ام اومده علتش رو نمی دونم
عدالت کجاست
الان می ترسم دیکه می گم هر چی و اذیتم کنن ناراحت نشم
به نظرتون دعاو سحر نیست
مامان قلب مادر مامان قلب مادر ۱ سالگی
من دیگه بریدم خسته شدم
حرف ها و تنهای مادرشوهرم صبح تا شب تو سرم داره رژه میره تنهایی و نبود هیچ کس جز شوهرم تو یه شهر تنها داره پدرمو درمیاره
بچه ۶ ماهه استپ وزنی کردی
صبح تا شب از شیره بادوم تا ماهیچه و تخم مرغ همه چی درست می کنم هیچی نمی خوره
بزور باقاشق شیرخشک میدم نمی خوره بالا میاره
مادرشوهرم می گه چقدرسایز پاهاش کوچیکه
چقدر قدش کوتاه
به بچه های یکساله نمی خوره
دارم نابود می شم
هرروز حرفاش توی سرمه
پسر من قبلا تو بیمارستان تشنج بدون تب کرد بستری بود
سراون استپ وزنی گرفته
همش دارم ازش نیش می خورم
حرف می شنوم
به مادرشوهرم می گم خاله ام تازه زایمان کرده مادرشوهرشون مادرش پیششن
چون ازم پرسید کی پیششه
بعد برگشته می گه خاله ات سرتره براهمین مادرشوهرش پیششه
آخه من زایمان کردم
نیومد به من سربزنه خونه مادرم
انقدر نیش میزنه
الان یه هفته این حرفارو شنیدم از ذهنم بیرون نمیره حرفاش
هرروز مثل چی به بچه میرسم خونه تمیز می کنم
هیچ کسی هم ندارم دردمو بهش بگم آروم شم‌
خدا کجاست دلمو شاد کنه آرومم کنه
بابا خسته شدم دیگه😭😭😭😭😭😭😭😭😭