#پارت ۶

توی بلند گو اعلام کردن همراه عباسی دم در در آمبولانس منتظره
گفتم میخان چیکار کنن بچما کجا میخان ببرن
چون حال بچم بد بود امیدی ب موندنش نداشتن بیمارستان لعتتی اعزامش کرد همون بیمارستانی ک ازش فرار کردم توش زایمان نکردم
حالا من روی تختت افتاده با فشار ۱۷
دکترا میان بالا سرم میگن از فشارش نیومد پایین مرخص نمیشع
چون امکان آمبولانسای کردن دارع
ی پرستاران هی میاد پیش من میگه خودم بچتو اعزام کردم بچد ۷۰۰گرم بود
شاید برات بمونه 😭😭😭😭
حالا هم تختی من بچه ۷۰۰گرمیش مرده بود
خدا یا اینا چی بمن میگن بچه ۸ماهه مگ میگ ۷۰۰گرم باشه
مامانم بیرون نمیذاشتن بیاد داخل
ملاقات ممنوع بودم
تلفن ممنوع
دیگ از بس گریه کرده بودم فشارم هی میرفت بالا گفتن تلفنش براش بیارید
من سزارین کرده بدون بچه ی همراهم نداشتم ی لیوان آب بهم‌ بده
فکرشا بکن خودم برا خودم شیاف میزدم 🥺

تصویر
۷ پاسخ

چقد سخت زایمان کنی بچت پیشت نباشه😞😞🥹🥹🥹خیلی عذاب کشیدم

وای عزیزم...
الهییی😔😔😔😔

بچت ۷۰۰گرم بود

الهی بمیرم برات که چیا کشیدی

پارت 7بزار

عزیزم تا خدا نخواد برگی از درخت نمی‌افته به امید همون خدا الان نانازتو داری

ببخشید بچه ها آمبولی من گوشیم ب طور خودکار تایپ میکنه

مقالات مرتبط

خانه داری و بچه داری
آیا خانه داری و بچه داری با هم جور در می‌آید؟
علت تشنج نوزادان تا یک ماهگی
از کجا بفهمیم نوزاد تشنج کرده؟ علائم تشنج در نوزادان+درمان
آماده کردن فرزند اول برای فرزند دوم در طول بارداری
آماده کردن فرزند اول برای فرزند دوم در طول بارداری
قنداق کردن نوزاد
قنداق کردن نوزاد بهتر است یا پوشک بستن؟

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#پارت ۷

بچما ک ازم دور کردن
ازم شیرم میخاستن هر روزم ی چیز میگفتن
منم شیر نداشتم میگفتن اگ شیر نیاری بچد نمیمونه ضعیفه
منم مرخص نکشیدم چون فشار نمیومد پایین
شوهرم رفت یکم سر و صدا کرد ک از بچش دوره فشارش بالاس مرخص کنید
میگفتن نه حالش بد میشه
دیگ دکترم با اجازه فشار ۱۴مرخصم کردن
میبردنم بخش فشارم می‌شد ۱۶
پنج روز من ی جا بچم جای دیگ
بعد پنج روز منو بردن بهش فشارم شد ۱۴
دکترم گف خیلی مواظب باش ولی مرخصت می‌کنم
پرستار گفتن ساعت ۲برگه مرخصی میدمت
بااینکه دلم خون بود سرمو شونه کردم ناهار بعد پنج روز خوردم
ب ذوق اینکه بچما میبینم
داشتم شیرینی ک هم تختیم داده میخوردم ک ی برگه دادن بهم
چقدر ذوق کردم ک برگه مرخصیه
ولی وقتی بالا برگه خوندم فقط جیغ میزدم قفل کرده بودم مگ میشه
من عکس بچمو دیدم
همه ریختن دورم
مشاهده ۷ پاسخ
مامان خدایا کمکم کن مامان خدایا کمکم کن ۱۰ ماهگی
مامانا من با شوهرم ی دعوای بدی کردم صدامو بردم بالا بچمم تو بغلم بود هی نگام میکرد منم هی خودمو میزدم هی داذ میزدم . خیلی عصبیم میکنه شوهرم انقد زدم تو سر خودم سردرد گرفتمممم بچممم اولش خیلی گریه کرد ک‌داد زدم براش خطرناکه ؟.
مشاهده ۱۰ پاسخ
مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#پارت ۵

همون لحظه ک داشتن بخیه میزدن ی پرستار اومد بالا سرم این سوال از دکتر پرسید
ک خانم دکتر ت پرونده بزنم زایمان یک بچه صفر و دکترم گف اره بزنید
ک من گفتم زهرا دیگ بچه ای ت کار نیس نا امید شدم 😔
منو آوردن ت ریکاوری دلمو فشار دادن هیچیییی نمیفهمیدم از درد چون اون لحظه فقط بچما میخاستم
از پرستارا بچما میخاستم فقط میگفتن ما اطلاعی نداریم
داستان اینجاش جالبه ک
منتظر بودم منو ببرن بهش بخش بردن ای سی یو از بچه خبری ندارم
حتی بو شم حس نکردم
مصل جنازه اومدن منو انداختن رو تخت
حالاتم صبح شده بود دیگ
مورفین بهم تزریق کردن ک بخابم ک صدای بلندگو بیمارستان بلند شد من برای بار دهم شوک بهم وارد شد …..
مشاهده ۷ پاسخ
مامان آتوسا مامان آتوسا ۵ ماهگی
پارت آخر✨
زایمان طبیعی 💫
از حال داشتم میرفتم دیگه ساعت ۳ بود که دکترا آمدن بالا سرم یک دکتر بد اخلاق خیلی نچسب🙄 آمد بالا تخت می‌گفت زایمانت خیلی پر خطر هست مهکم شکمم رو فشار میداد خودشو می‌انداخت بالا شکمم منم جیغ میزدم حتی پاهام رو بستن به تخت ولی نمی‌تونستم زایمان کنم یکی از دکترا گفت ببریمش برا سزارین گفت نه خطر داره چون سر بچه تو لگن هست اگر نتونه بچه خفه میشه اونجا بود که دیگه حالم بد شد😔 آخر سر بچم رو دیدم که داره میاد بیرون دکترا گفتن بچه خفه شده چون صورتی سیاه بود🥺 منم گریه گریه فقط میدونم که همینقدر گفتن خدایا بچم رو سالم از خودت میخوام🥺 دیگه هیچی حالیم نشد وقتی بیدارم کردن دیدم بچم کنارم خوابه منم کنارش هستم اینقدر گریه کردم که نگو بلندم کردن برو دوش بگیر بیا منم رفتم لباس تنم کردم با ویلچر بردنم جلو در زایشگاه دیدم همسرم آمد پیشم بغلم کرد منو برد جلو در بخش دیگه خداحافظی کردیم چون مادرم خسته بود دوستم آمد شب جام
اینم از پارت آخر زایمان طبیعی من☺️
مشاهده ۵ پاسخ
مامان نور مامان نور ۹ ماهگی
مامانا سلام من جای بخیه سزارینم اینجوری ورم کرده ی حالتی پف کرده گوشت اضافه نیاره چرا اینجوری سد؟؟ اوایل ی خط صاف بود ولی چون کمک نداشتم و تنها بودم هی خودم می‌نشستم کارامو میکردم دیدم ورم کرده یه حالتی اومده بالا الان انگار داره موندگار میشه... چیکار کنم؟؟
شما بعد سزارین دکتر زنان رفتین چکاپ‌؟
کرم چی میزنین برا ترمیم
مشاهده ۸ پاسخ
مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#پارت ۳

سه تا دکتر‌اومدن بالا سرم با دکتر خودم مشورت کردن ک طبق آزمایش مادر داره کبد کلیه از دست میده آلان جفت جدا میشه
من بدون زدن آمپول ریه آخر هشت ماه نمیدونستم بچم میمونه یان 🥲
فقط گریه ک نمیخام سزارین شم بچم نمیونه
ولی دکترا گفتن جفت داره جدا میشه و جون مادر در خطره
در عرض دو دقیقه سون زدن لباس پوشیدن بمن
اخرشم میخاستن ببرندم ی آمپول کورتون زدن
اخراش بود ک دیدم داره حالم بد میشه سر گیجه حالت تهوع نفس تنگی
گفتن سریع ببریندش مادر داره از بین میره
من گفتم فقط ی لحظه بزارید مادرم شوهرم برا آخرین بار بیینم معلوم نیس من زنده بیام یا ن
با شوهرم مامانم حدافظی کردم منو بردن 😓
مشاهده ۶ پاسخ
مامان سید ابوالفضل مامان سید ابوالفضل ۵ ماهگی
😭😭😭😭مامانا بچم واکسن زدم حالش خیلی بده همش درد داره دیشبم اصلا نخوابید از طرفی داداشم و زنداداشم میخان بیان تولد پسرشو خودمونی خونه ی ما بگیرن چون خونه یمن نزدیک تره ب خونه ی بقیه نمیدنمم چیکار کنم پسرمم ب صدا ها حساسه می‌ترسه یکم صدا بلند تر باشه از شدت گریه خفه میشه اونا هم بچه هاشون همش در حال بازی و سرصدا ب مامانم گفتم بهشون زنگ بزن بگو بچش مریضه خوابه زنگ زده میگه حالا همه چی رو خریدن دیگه دارن میان از طرفی هم همش منت میذارن ک آدم یکی رو دوست داره میره خونشون آقا اگه من. دوس دارن درک کنن نیان بچم مریضه ب حرف نشدن چیکار کنم 🥺🥺🥺دلم برا بچم خیلی میسوزه حالش بده 😭😭😭
مشاهده ۱۱ پاسخ
مامان 🌺ࡅ߭ܦ̇ܢܚߊ‌ܩܢ🌺 مامان 🌺ࡅ߭ܦ̇ܢܚߊ‌ܩܢ🌺 ۸ ماهگی
دیشب بدترین شب عمرم بود دخترم ی دونه گندم با پوست برداشته بود نمی‌دونم چی بش میگن
خورده بود چسبیده بود ب گلوش نفسش رفت 😭هر کاری میکردم نفس نمی‌کشید دور چشاش سیاه و کبود شد هیچ نفسی نداشت
اون لحظه احساس کردم قلبم هزار تیکه شد دوس داشتم می‌مردم اون لحظه اونطوری بچم رو نمی‌دیدم داشت از دستم می‌رفت آب ریختم تو گلوش اون ک هیچ نفسی نداشت خدا بهم کمک کرد در اومد با آب ک ریختم تو دهنش رو ب پایین کردم در اومد
خدا برا دشمن آدمم نیاره برا هیچ آدمی نیاره واقعا از دیشب تا صبح برا بچم گربه کردم
تورو خدا خیلی هواستون باشه کوچیکترین چیزی ممکنه بچه رو خفه کنه من ک از کنار خودم نمیزارم جم بخوره با سه تا بچه سر خوار برام سخته کنترل کردن ولی خودمو خیلی اذیت میکنم ک نزارم دست ب چیزی بزنه 😞😞😞
مشاهده ۹ پاسخ
مامان سوین مامان سوین ۶ ماهگی
پارت ۴ دخترمو بستری کردم انقد حالم بد بود همون شب ک کلا نتونستم برم پیشش فرداش رفتم ببینم منو مرخص کردم اومدم خونه انگار ی تیکه از قلبمو جا گذاشته بودم تو بیمارستان فرداش رفتم حالش خوب بود گفتن دو روز دیگه مرخص میشه اون دو روزو ب زور تحمل کردم رفتم ک مرخص بشه نذاشتن گفتن زردی گرفته خودمم همون جا موندم دکتر گقت از امشب شیرش شروع شده باید بهش بدی ۳ روز تو بیمارستان موندم حالم انقد بد بود بخیه هام درد میکرد مجبور بودم رو پای خودم وایستم کم نیارم انکار بعد ۷ روز دخترمو با رضایت خودم مرخص کردم هنوزم نذاشتن گفتن زدیش ۱۲ درصده باید بمونه آوردم خونه شروه کردم ب ترنجبیل شیرخشت دادن خداروشکر زردیش بدون اینکه دستگاه اینا بیارم خوب شد
ولی خودم انقد بخیه هام درد میکرد ۳ ۴ بار رفتم دکتر تا ۳۵ روز بخیه هام نیفتاده بودن عفونت کرده بود رفتن دکتر بخیه هام کشید
اگه برگردم عقب صددرصد سزارین انتخاب می‌کنم خیلی بد بود زایمانم
مشاهده ۲ پاسخ
مامان هیراد❤🥺 مامان هیراد❤🥺 ۸ ماهگی
سلام دوستان من بعد زایمان پریود نشدم هنوز ی هفته شک کرده بودم بخودم هی گفتم نکنه باردارم امروز تست زدم منفی بود بیایین بگین نیست بیشتر خوشحال شممم ناشکری نیست هااا که بچه نیست کلی میگم. بچه ام. حالا کوچیک 🥺🥺برا همین دوس داشتم منفی باشه
مشاهده ۸ پاسخ
مامان نور خونمون مامان نور خونمون ۷ ماهگی
مامانا
یکم درد و دل :
من تک دخترم ، خونوادم قزوینن ، خودم ساوه ، تا موقعی که بچه نداشتیم اصلا با راه دور مشکلی نداشتم ، میرفتم سر میزدم ،
حالا که بچه دار شدم ۳۵ روز مامانم پیشم موند ، ۴۰ روز من رفتم پیشش ،
خوبیش این بود ، بچمو مامانم نگه میداشت ، من غذا میپختم ، خونه رو براش تمیز میکردم ، چون دیسکم داره ، ولی با همه اینا خوب بود ، تنها نبودم ، غذام آماده بود ، هم صحبت داشتم ، الان که برگشتم خونه ، صبح قشنگ گریه کردم ، دلم گرفته بود ، دوست دارم برگردم قزوین زندگی کنیم ، ی بار حرفشو پیش کشیدم همسرم واکنشش منفی بود ( البته من بد گفتم ، گفتم بهش من دیگه برنمیگردم ، دوست دارم برگردیم قزوین ، خیلی ناراحت شد ، منم از دلش درآوردم )
کسی هست شرایطش مثل من باشه ؟
کاش میشد برگردیم قزوین 🥺🥺🥺
مشاهده ۱۱ پاسخ
مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#پارت آخر

بچمو بردم باز بستری کردن گفتن چون بعد بیست روز زرد شد یا تیروید داره یا عفونت ادراری باز چقدر گریه کردم
گفتن اگ عفونت داشته باشه برا کلیه هاش ضرر داره
تیروید هم برا ذهنش
باز آزمایش گرفتن ی خنجر دیگ ب سینم زدن
با سون ازش آزمایش ادرار گرفتن
بعد ۲۴ساعت جواب آزمایش اومد خداروشکر منفی بود
نتیجه گرفتن شیرم کم بوده براش شیر خشک نوشت گف بهش بده تا زردی از بدنش بره
دستگاه سونو گرافی آوردن بچمو سونو کردن گفتن کلیه آش سنگ داره
چقدر گریه کردم ک خدا یا چرا این همه بلا من مگ بنده بدی بودم 😔
بمن هرچی دادی راضی قانع بودم
همش گفتم خدایا شکرت
بعد چند روز سونو تکرار کردم خداروشکر رفع شده بود
کلا ۱۵روز آواره بیمارستان بودم
برا دشمنم همچین زایمانی نمیخام
حسرت خوب زایمان کردن ک همه هم تختی ها بچه هاشون پیششون بودن
حسرت عکاسی کردن گوسفند کشتن
جشن کرفتن ب دلم موند
حسرت گلی ک بیمارستان انداختش سطل گف برا بچه ها خوب نیس
ولی آخرش میگم با تمام این حسرت رنج گریه ها
خوبه ک دارمت چه خوبه ک هست الان نفساش ب گوشم میخوره
من ۸ماه باهات حرف زدم اگ نبودی مامان نابود می‌شد حتی وقتی داستانتو میگم گریم میگیره
و برای بار دهم معجزه خدا دیدم
فهمیدم خدا چقدر دوستم داره
خدایا شکرت ب خاطر نفسم
😭❤️
مرسی از نگاه زیباتون 💗
مشاهده ۱۰ پاسخ
مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#نتیجه

کلا این داستان گفتم ک تورخداااااااا ت بارداری انگشت پاتونم درد گرفت اهمیت بدید من ی هفته بود سوزش سر دل داشتم میگفتن بچد داره مو در میاره بی اهمیتی کردم
ولی ت بیمارستان بهم گفتن سوزش سر دل ینی فشار بالا
توراخدا اهمیت باید من اگ بچمو نداشتم کی خودمو سرزنش میکردم
مشاهده ۵ پاسخ
مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#پارت ۴

از اونجا نگم ک هنرجو میخاستن منو معاینه کنن ک پریدم بهشون ک من ک کیسه آبم نپوکیده دیگ طرفم نیومدن
منو بردن التماس دکتر بیهوشی کردم منو از کمر سر نکنید گف نمیشع فشارت بالاعه بهوش نمیای
گفتن از کمر سر می‌کنیم ک بچتو نشونت بدیم
وقتی منو سر کردن دیگ قدرت تکلم نداشتم
در عرض دو دقیقه صداش شنیدم
ولی نمیتوتستم بگم نشونم بدید
خیلی میلرزیدم 😣
مصل ماهی دستام بالا پایین میپریدن
ساعت ۴:۱۷دقبقه بردن منو تا ۵:۲۰ بخیه فقط زدن
بچتو پشتشو کردن بمن بردن چشمام گذاشتم رو هم گفتم لابد دیگ بچه ای ندارم
اخرااش صدا گریش داشت قطع می‌شد
هنوز منتظرم بچما نشونم بدن نامردا گولم زدن 😭😔
مشاهده ۰ پاسخ
مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#پارت ۲
خلاصه رفتم بهداشت شهرمون گف فشارت ۱۸اس باید با آمبولانس بری بیمارستان
گفتم خودم با ماشین شخصی میرم ازم امضا گرفتن و گفتن برید
خلاصه اومدیم خونه پرونده پزشکی و لباس برداشتیم
رفتیم دنبال مامانم ک این کارا حدود دو ساعت طول کشید
بهداشتم همین طور بمن زنگ زدی رفتی یان
رفتم ی بیمارستان دولتی دم زایشگاه گفتم فشارم بالاس
میشه فشارم بگیرید گف اگ فشارت بگیرم پرونده برات باز می‌کنم همینجا زایمان میکنی
این حرفا ک میگفت من میخنددیدم بهم پرید گف چرا میخندی پاهات ورم کرده ت امشب زایمان میکنی 🥲
خلاصه رفتیم ی بیمارستان دیگ اوژانسش فشارم گرف ۱۷
آن اس تی گرفتن چهار بار اصن خوب نبود
تا لحظه ای ک فشارم اومد روی ۱۵امید داشتم مرخص بشم ک جواب آزمایشم اومد همه ریختن دورم دنیا جلوم سیاه شد ……..
مشاهده ۳ پاسخ