من مادرشوهرم طبقه بالامونه شاید هفته ای یه بار در حد سر زدن برم چی بشه دو هفته سه هفته یه بار شام برم خونشون کلا دیر ب دیر میرم چون اینقد تو زندگیم درگیرم وقتشو ندارم. بعد امروز سه تا جاری هام اومده بودن یکیش ک قطع رابطه کرده نیومد سه تا خواهر شوهر هم دارم.. من رفتم بالا ب مناسبت روز مادر دیدم خواهرشوهرام زحمت شام رو کشیدن و گفتم بعد این هرکاری لازم باشه من انجام میدم آقا چایی خاستن ریختم شیرینی پخش کردم سفره رو کمک کردم کلی ظرف شستم همونارو جاری بزرگم خشک کرد منم چیدم بعد جاری کوچیکه ام اصلا از جاش بلند نشد نشسته بود پاستور بازی می‌کرد و بچه کوچیک 18 ماهه هم داره اصلا بهش اهمیت نمی‌داد من حواسم بود بیشتر بعد یه دقیقه نشستم خواهرشوهرم برگشت گف بلند شو چایی بریز منم گفتم ب اون یکی بگو بریزه برگشت گف اون داره بازی میکنه بچه خودشو گردن نمیگیره تو بریز منم بلند شدم ریختم بعد خسته کوفته بودم خواهر شوهر وسطیم داشت میرفت خونشون یهو تو گوشم گف برو جاروبرقیتو بیار خونه مامان رو جارو بزن بی زحمت منم گفتم جارو برقی رو میارم ولی من نای جارو زدن ندارم مادر شوهرم خونه اش 100 متره واقعا دیگ خسته بودم از صبح من همش در حال بدو بدو بودم خواهرشوهرم هیچی نگف رف اما اینو میخام بگم همون جاریم میشه آدم خوبه فردا میگن کیمیا آدم بدیه بخاطر همین من فقط تو مراسم ها شام میرم خونه مادرشوهرم روزای دیگ در حد سر زدن میرم

۴ پاسخ

ایندفه عقده شده بودن ک ب من همش میگفتن بلند شو اینو بیار بلند شو این کارو کن چون زیاد خونه مادرشوهرم نمیرم تو یه روز اندازه روزایی ک نرفتم ازم کار کشیدن

مردم شانس دارن
اون خواهرشوهرت که گفته اون ولش داره بازی میکنه
اون از ۱۰۰ تا فحش بدتره

یه تجربه دارم تعریف کنم برات.
۷ تا جاری دارم ۶ تا خواهرشوهر
کا از این ۷ تا جاری ۳ تاشون و از خواهرشوهرام ۲ تاشون به خونه ی پدرشون رفتامد دارن بقیه یا دورن یا قهر...
اویل که ازدواج کرده بودم سالی دوبار مادرشوهرم به شوهرم میگفت بهی رو بیار خونه تکونی منم نادون میرفتم..
سبزی داشت زنگ میزد بیا ترشی داشت زنگ میزد بیا باقالی میخرید دوباره منو میگفت... فقط هم من میرفت و خواهرشوهر بزرگم.
سبزی ها جمع میشد مادرشوهرم برای ۳ تا جاری دیگم و خواهرشوهر کوچیکم میزاشت به من ک میرسید میگفت کمه تو بخر بیار من برات درست کنم. وقتی هم میخواستم بخرم مبپیچون ک کمر درد پادرد دارم. خلاصه از همه چیزی ک من زحمت میکشیدم برای بقیه میفرستاد به خودم نمیداد دریغ از یه بسته یا یه شیشه ترشی مربا...
خونه تکونیا فقط من بودم و خواهرشوهرم. دیگ به بار گله کردم جاری کوچیکمم امد.
مهمونی داشتن به من میگفت بیا از ظهر میرفتم تا شب ظرفارم من باید میشستم حالا یکی هم کمک میکرد.
اخرم میگفتن جارو کن...
تا زمانی ک هاکان بدنیا امد عید ۴ ماهش بود گفتن بیا خونه تکونی اینقدر حالم بد بوووود ک حد نداشت گفتم بچم کوچیکه ریه هاش ضعیفه بوی شوینده میخوره به بقیه بگید یه بارم اونا بیان....
و اون شد اتماممممم. دیگ واسه خونه تکونیاشون نرفتم واسه سبزی و ترشی هاشون نرفتم واسه مهمونی هاشون نرفتم البته همسرمم دیگ نمیزاشت برم چون میدید که من فقط پا میشم.
الان ۵ ساله که من سالی دوبار دعوت میشم خونه ی مادرشوهرم عید غدیر و عید نوروز😏 چون دیگ وقتی میرم عین جاری هام میشینم نهایت یه ظرف بشورم و همین...

همونقدر کمکم نباید میکردی بابا چششون عادت کرده

سوال های مرتبط

مامان دلوین و رادین مامان دلوین و رادین ۱ ماهگی
خدا منو بکشه بچمو دعوا کردم 😔😔😔دارم میمیرم از عذاب وجدان
دیشب حالش خوب نبود گربه میکرد ک میخابم حالا گرسنه هم بود .. سر سفره شده سفره انداختم غذا آوردم با اینک خیلی گشنش بود گفت بریم بخابیم با کلی گریه گفتم مامان غذا بخور بعد بریم گفت نه میخابم ....
گف رو تاب میخابم
بردمش رو تاب بهش غذا دادم بعد کلی سرحال شد خبری از گریه نبود کلی انرژی داشت و حسابی بازی کرد اصلا از این رو ب اون رو شد ن خوابش میومد ن خیچی فقط گشنش بود ...
حالا امروز صبونه سه چهارتا لقمه خورد میدونستم واس ناهار حسابی گشنش میشع مثل همیشه ناهارشو قشنگ میخوره ...
منم سفره انداختم گفتم مامان غذا امادس اولش خوشحال شد اومد فقط یه لقمه خورد و گریه کرد بریم بخابیم ینی گریه هااااااا خودشو میمالید ب زمین تا من میگفتم الان وقت غذا خوردنه گربه هاش بیشتر میشد ... منم گفتم الان اگ ب گریه هاش بخا بدم همش میخاد غذا نخورده گریه کنه ک خوابم میاد و از سفره بلند شه بره ... چند بار گفتم مامان الان وقت غذا خوردنه غذا میخوریم بعد میخابیم هی میخاس کار دیشبشو تکرار کنه و براش بشه یه عادت ... منم کنترلمو از دست دادم وقتی گریه میکرد دعواش کردم 😔 گفتم بشین سرجات غذا میخوریم بعد هر جا دوس داری میری 😔😭 بد دعواش کردم اصلا دست خودم نبود
اونم داشت میون گریه هاش میگف غذا میخورم 😭😔 الان دارم تعریف میکنم اشکام میاد
الان ک اومدیم تو اتاق بخابه باهاش حرف زدم گفتم ببخشید دعوات کردم بوسش کردم و علت دعوامو بهش گفتم اونم یه لبخند شیرین زد و چشاشو بست قلبم داره تیکه تیکه میشه 😔😔 از وقتی باردار شدم خیلی حوصلم کم شده سریع کنترلمو از دست میدم 😔
مامان شاهین مامان شاهین ۱ ماهگی
من ۴سال ازدواج کردم دوسال اول اصلا ب خانواده شوهرم رو نمی‌دادم الآنم همین طوره اما با وجود بدنیا آمدن پسرم مجبور شدم یه سری رفتارامو کناربزارم ن اینکه باهاشون راحت باشم چون توی یه حیاط زندگی میکنیم در خونه ک باز میشه پسرم سریع می‌ره خونشون یا داخل حیاط پسرم نوزاد بود پدرشوهرگاوم همش میگفت قد شاهان کوتاه میشه غیر مستقیم میگفت بعد ک بزرگترشد دوباره گفت چند بار شوهرم بهش حرف زدم منم بهش گفتم اما گاو تا امروز سرپله مادرشوهرم نشسته بودم پسرم ۲۲ماهش دوچرخه داره اما هنوز پاش نمیرس ک رکاب بگیره من ب پسرم گفتم الان پات نمیرس ک بزنی یکم بزرگترشدی یاد میگیری دیدم پدرشوهرم میگه قدش کوتاه دیگه بتو رفته گفتم باید افتخار کن ک بمن بره شبیه من باش حداقل هرچیزی و باعقلم میسنجم بعد حرف میزنم قدمم خیلی کوتاه نیست ۱۵۹
خیلی از حرف زدنش بدم آمد همسرمم بود چیزی نگفت باید بشم همون آدم اولی ک تازه عروس بودم الان طوری شده هرچی دلشون می‌خوان میگن نفهم گاو قبلا یه سلامم ب زور بهشون میکردم خیلی براشون احترام قاعل بودم اما واقعا آدم بد باش خییلی عزیزتر تا اینکه نیمتو برای کسی بزاریو احترام بزاری
مامان سام وحسین مامان سام وحسین ۲ سالگی
مامان باران مامان باران ۲ سالگی
ی اتفاقی امشب افتاد امیدوارم سرزنشم نکنین
توی حیاط خونه مادرشوهر بودیم ک بچه جاریم اومد همسن‌دخترمه و اون پسره
باهم بازی میکردن و اینا من دوسشون دارم این جاریم رو و همچنین بچشو چون دست بزن هم نداره راحتم
همه چی خوب بود تا برادرشوهرم اومد که میشه عموی بچه ها
دختر من خیلی این عموش رو دوس داره البته همشونو دوس داره ولی اینو بیشتر دیده راحتتره کنارش از بدو ورودش بدون نگاه کردن ب دخترم رفت پسر جاریم بغل کرد باهاش حرف زد بازی کرد انداختش بالا و دخترم از همون اول انتظاری میکشید ک یه نیم نگاه بهش بندازه چندبار هم بصورت نا محسوس گفتم عمو اومده الان باهات بازی میکنه ولی این احمق حتی نیگاشم نکرد تهش دخترم ناراحت شد اونم وحشتنااااااک رفت تو کوچه اصلا دلم اتیش گرفت گریم‌گرفت
این بار اولش نبود کلا آدم مودییه حالم ازش بهم میخوره حالا میخواید بگید اشتباه میکنی نمیدونم ولی وقتی بچم اونجوری میشه قلبم تیکه میشه گندش بزنن
منم از شدت ناراحتی این موضوعو ب شوهرم گفتم چون از قدیم هی میگه من همه چیمو ب این داداشم میدم و این فلانه در حالی ک این آقا اصلا مودی تشریف داره و هزاران بار شنیدم پشت شوهرم بد میگه ولی هیچی نگفتم
نمیدونم چراایقد ناراحتم نظرتون کار درستی کردم‌گفتمش؟ فقط بچه من نیست که بچه اونم هست حق داره بدونه
مامان نفس مامان نفس ۲ سالگی
سلام خانوما میگم هرکی هرچی میدونه راجب این مشکل من بهم بگه ناراحت نمیشم
من تازگیا یعنی یکسالی میشه که خیلیا رو شبیه هم میبینم مثلا دوتا بازیگر متفاوت رو فک‌میکنم یه نفر بعد بقیه بهم میخندن میگن اینا اصلا شبیه هم نیستن چه برسه یه نفر باشن بعد توضیح میدن با تمسخر که این فلانیه این فلانیع
بعد دیروز تو یه مهمونی بودم به یکی گفتم اینا خواهر دوقلو هستن انگاری شیبو از وسط نصف کنی گفت اصلا اینا باهم فامیل نیستن چه برسه خواهر دوقلو کلی هم خندید بهم
بعد امروز رفته بودیم پارک با خواهرم بچمو برده بودم از این پارک های سرپوشیده یه دفعه من گفتم یا خدا آبجی این دختره که اون طرف بود داشت بازی میکرد الان قبل ما نشسته تو استخر توپ گفت آبجی یعنی نیک ساعته تو متوجه نشدی اینا دو تا خواهر دوقلو هستن گفتم آبجی اینا خیلی شبیه بهم هستن از کجا بدونم گفت خواهر خودتو مسخره کردی اینا زمین تا آسمون فرق دارن
من چه دکتری باید برم چرا اینجوری شدم خودمم میترسم ولی رو نمیکنم
مامان هدیه خدا مامان هدیه خدا ۲ سالگی
من همیشه با پسرم میریم پارک نزدیک خونمون اما دیروز با همسرو‌ پسرم. رفتیم یه جای دورتر از خونمون تقریبا از شهر دوره ، بعد من پسرم رو بردم سرسره بازی کنه یدفع چندتا موتوری اومدن که همشون پشتشون بچه مدرسه ای سوار کرده بودن بچه‌ ها از مدرسه تعطیل شده بودن با دوست پسراشون اومده بودن پارک بعد هممممممه سن پایین دخترا کلا بچه بودن، بعد یه نیم ساعتی گذشت من بین سره سره ها بودم تنها بودم زیاد مشخص نبودم بعد موتوری ها هر کدوم پارک کردن یه طرف نشستن ، یدفع یکیشونو نکاه کردم دیدم رفتن تو بغل هم دختره سرش تو خشتک پسره بود پسره هم سر دختر رو محکم گرفته بود، بالا و پایین میکرد ، منم خو فقط نگاه کردم 😁تعجب کرده بودم بچه های سن پایین اینکارارو بکنن اونم تو روز روشن تو پارک ولی خب خلوت بود،، پیش خودم گفتم اینا از خانواده هاشون نمی‌ترسن مثلا نمیگن الان خونوادمون یا اشنامون مارو میبینن یا خونواده ها نمیگن بعد از مدرسه تا الان کجا بودی؟؟؟؟خلاصه بقیش و بگم تو کامنت می‌زارم