تاپیکا یا عکسای یلداست
یا دعوای زن و شوهری 🤦🏿🤦🏿🤦🏿🤦🏿
اونم بخاطر رفتار خانواده شوهری
منم خونه مادرشوهرم بودم هه چی داشت خوب میگذشت که دیدم بچه آبجیم و آواتو اتاق دارن دستاشونو میکوبونن رو قفسه عروس هلندیای برادر شوهرم
سریع رفتم قفسشو گذاشتم روی میز آرایشش 😒😒😒
و برگشتم چند دقیقه بعد سرو صدا تو اتاق بود که یهو برادرشوهرم با عصبانیت رفت سمت اتاق بچه آبجیام بدوبدو اومدن بیرون یهو دیدم آوا یه جوری گریه کرد اومد پزیرایی دلم برا بچم کباب شد
اینکه چه بلایی سر بچم اورد نمیدونم
از خواهر زاده بزرگم پرسیدم گفت نمیدونم ولی با عصبانیت دست آوارو گرفت آواام ترسید
چیزی به برادرشوهرم نگفتم نخواستم شب یلدا حروممون بشه
اما بهش پیام دادم گفتم آقا مختار دفعه دیگه ناراحت بودی از حضور بچه ها بگو دیگه نمیام خونت
دفعه آخرت باشه اشک دخترمو اورد من به حرمت مامانت چیزی نگفتم
ولی اینم بگم کلا خانوادع شوهرم احترام شدیدی به زنداداشاشون میزارن مخصوصا من که دختر عمشونم و مامانم نخیییییلی چون دوست دارم منم خیلی دوست دارن و حرفمو گوش میکنن
پیاممو سین زد و جواب نداد
ولی میگم خداروشکر آوا یه اخلا قی که داره
اگ کسی اخم کنه بهش میزنه زیر گریه و انگار بلایی سرش اوردن
بچه باید اینجوری باشه که کسی نتونه غلطی باهاش بکنه
تویه مراسم‌ زن عموم آنیا رو بغل کرد
زن عموم یه بیماری مسخره داره که بچه تپل یا بامزع ببینه گاز میگیره یا بشکون میگیره یا با چک ریز میزنش یا اخم میکنه که گریشو دربیاره
تو یه مهمونی آنیا ۴ماهش بود عوضس کردم بچه رو دادم به مامانم و رفتم دستامو بشورم برگشتم دیدم واویلا آنیا چه گریه ایی میکنه

۷ پاسخ

خب پس خانواده شوهرت خانواده پدری خودت هم میشن و واقعا خودت هم همچین اخلاق تعریفی نداری
یه کاری کردی زن عموت دیگه بچتو بغل نمیکنه تازه خوشحالم هستی از بقیه هم ایراد میگری

بنظرمن ک یکمی تند رفتی،اولا وظیفه ماهست همینطور ک مراقب بچه هستیم حواسمونم باشه ک خراب کاری نکنه بلاخره هرکسی قانون خونه خودشو داره.
میتونستی همون دیشب جلو همه ازت دخترت بپرسی ک چرا گریه میکنه وچیکار کرده.ولی پیام نمیدادی

خلاصه شب یلدای ما اینجوری بود
تو خونم راجب برادرشوهرم صحبت نکردیم نخواستم اوقات تلخی کنم با شوهرم گرفتیم خوابیدیم گفتم یه روز دیگه میگم بهش 🤫😏

منم خونه مادرشوهرم میریم خودم حواسم ب پسرم هست ک فضولی خرابکاری نکنه قبل اینک چیزی بهش بگن ک باعث ناراحتی بشه توام حواست بهش میبود بلاخره اتاق شخصیه حتما ب چیزی دست زده

همه اون شب متعجب بودن که چی شد
زن عموم قسم خداو قرآن که من بغلش کردم که باراولمه پول بزارم دستش(رسممونه)
ولی من خیلی عصبی شدم منم زدم زیر گریه
گفتم زن عمو اگ دخترمو اذیت کرده باشی هیچوقت نمیبخشمت
بعد اون همیشه میبینه منو از دور آنیارو قربون صدقه میره میگه من غلط کنم بغل کنم دختر تورو این تهمت دورغه 😂😂

تو باید از دخترت میپرسیدی چیشد نه سریع پیام بدی هرکی خونه شخصی خودش شما نباید اجازه بدی دختره سر از همه جا در بیاره کاره شما بیشتر اشتباه وقتی جای میری حواست باید بیشتر ب بچت باشه تا بقیه مقصر بدونی

خوب کردی عزیزم 😌

سوال های مرتبط

مامان آرکان مامان آرکان ۱۵ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود
مامان فاطمه زهرا🧿🌹 مامان فاطمه زهرا🧿🌹 ۱۶ ماهگی
الان کلی تاپیک خوندم که مامانا بچه هاشونو روی تخت خودشون میزارن و بهشون وابستگی شدید دارن ((حالا بماند که شوهره نیستش یا روی زمینه یا توی یه اتاق دیگه می‌خوابه....من شوهرم شبکار باشه یا خونه باشه دخترمو توی ننو ی کنار تختم میخوابونم در طول روز بغلمه میبوسمش بازی فیزیکی داریم کنارش دراز میکشم ولی موقعه ی خواب توی رختخوابش می‌خوابه دیروز میخواستم برم جایی کار داشتم گذاشتمش پیش مامانم اصلا بهانه م رو نگرفت کلا مامانمو خیلی دوست داره مامانمم همینطور نوه ی اوله و کلا خیلی میخوادش موقعه ی که برگشتم اصلا نیاومد سمتم😐😐😐از تو بغل مامانم تکون نخورد فقط پستونکشو میخورد و قلط میزد روی مامانم مامانم گفت از وقتی رفتی بلند میشم جایی برم گریه می‌کنه میگه جفتم بمون....از طرفی میترسم دختر حس وابستگی نسبت بهم نداشته باشه از طرفی خوبه که با مامانم مچه چون می‌خوام برم سر کار یه تایمی رو ولی اینو می‌خوام بگم یعنی بده شبها پیش خودمون نمیخوابونیمش؟؟؟؟؟اخه من جفت شوهرم نباشم وقتی خونه نه اون می‌خوابه نه من مگر اینه دعوای حدی کرده باشیم 😁 به خون هم تشنه باشیم
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۳ ماهگی
قصه کودکانه امشب👼🌜
یه روز آفتابی ☀️، یه دختر کوچولو به اسم “آوا” تصمیم گرفت بره پیک نیک. آوا یه سبد بزرگ پر از خوراکی‌های خوشمزه برداشت 🍎🍓🍌🍪 و به سمت پارک به راه افتاد.
توی پارک، آوا یه درخت بزرگ 🌳 دید که یه تاب خوشگل بهش آویزون بود. آوا خیلی خوشحال شد و سریع رفت سوار تاب شد. 👧🏻
همینطور که داشت تاب می‌خورد، یه سنجاب کوچولو 🐿️ رو دید که داشت دنبال یه فندق می‌گشت. آوا یه دونه از بیسکوییت‌های سبدش رو به سنجاب داد.🍪
سنجاب خیلی خوشحال شد و بیسکوییت رو با خودش برد. آوا دوباره شروع کرد به تاب خوردن. یهو یه پروانه زیبا 🦋 اومد و دور سر آوا چرخید.
آوا خندید و به پروانه گفت: “چه پرهای قشنگی داری!” پروانه هم انگار فهمید و بیشتر دور آوا چرخید. آوا از سبدش یه توت فرنگی 🍓 برداشت و خورد.
یه دفعه بارون شروع شد! 🌧️ آوا خیلی ناراحت شد، چون فکر کرد پیک نیکش خراب شده. اما بعد یه رنگین کمون زیبا 🌈 توی آسمون ظاهر شد.
آوا با دیدن رنگین کمون خیلی هیجان‌زده شد و تمام ناراحتیش رو فراموش کرد. اون فهمید که حتی توی روزهای بارونی هم میشه چیزهای قشنگی پیدا کرد.😊
آوا وسایلش رو جمع کرد و به سمت خونه رفت. توی راه، به این فکر می‌کرد که چقدر روز خوبی داشته و چقدر خوشبخته که می‌تونه از چیزهای کوچیک زندگی لذت ببره. 💖
مامان محمد 💙 مامان محمد 💙 ۸ ماهگی
از دیروز فکرم مشغوله و حالم یوم بد.‌گفتم اینجا به شماها بگم چون ب کسی دیگه نگفتم .‌دیروز برا اولین‌بار با بچه ام با کالسکه رفتیم بیرون،توی خیابون اصلی از پیاده رو رفتم و اومدم اما نمیدونم چرا اصلا حواسم به سرکوچه ها نبود.‌موقع برگشت دقیقا سر کوچه مون یعنی ده قدمی خونه، تا رسیدم به سرکوچه یه پراید با سرعت از کوچه اومد بیرون و ترمز کرد.‌یعنی دو وجب با کالسکه فاصله داشت😭 به راننده دعوا کردم. چندتا عابر هم اومدن گفتن چیزی که نشد. ولی هزاااربار میگم خدا بهمون رحم کرد. صدقه گذاشتم. خیلی حالم بد شد که چرا انقد سر به هوام و سر کوچه صبر نکردم، البته تقصیروار پراید بود ولی منم باید حواسمو جمع میکردم. جرات نکردم به شوهرم یا کسی دیگه بگم وگرنه میگفتن دیگه ترو با کالسکه. اینجا به شماها گفتم که شما برا این موضوع حواستون جمع باشه توروخدا.
همیشه خمسرم‌میگفت کالسکه نبر چون خیلی راننده ها بد رانندگی میکنن خطرناکه، حالا اولین بار به حرفش رسیدم. تجربه بدی بود😪 هرچند با کالسکه راحت بود اما نق زدن بچه باعث شد به چیزای دیگ توجه نکنم.‌
حواستون باشه اگر کالسکه می‌برید فقط از پیاده رو برید و سرکوچه ها حتما استپ‌ کنید و چک کنید کسی نیاد