۲۳ پاسخ

وای پناه بر خدا چه چیزایی آدم میبینه
شاید دلش میخواد یکی ممه هاشو بخوره 🤐🤐🤐😐

عقده داره دلش واسه جوونیاش که بچه میورد سینه میذاشت دهن بچه هاش تنگ شده میخواد عقده هاش خالی کنه وگرن قصدش لج کردن باتو نیس

بعضی آدمها متاسفانه راهی جز بی احترامی بهت نمیزارن!!!

واااای مادرشوهر منم این حرکتو روی تماااام نوه هاش زد 😐😐😐

دهنش سرویس

عزیزم قبلا هم داستان تو و مادرشوهرت و خوندم😑به نظر من اگه پیششون حس امنیت نداری و بچتو اذیت میکنن و ازت دور میکنن برو جدا زندگی کن

ابلفضضضضل😐😐😐😐😐😐 من بودم جاادر جا جررررررش میدادمممممممم

عزیزم به نظرم به شوهرت بگو همچین صحنه ای دیدی و بگو بره به مادرش بگه دیگه بچه رو حق نداره تنها ببره پایین
خودتم رک باش تا اومد گفت من بچه رو میبرم پایین بگو نه مرسی خودم میارمش اومد پوشک عوض کنه گفت تو بلد نیستی بگو میخوام یاد بگیرم یا گریه کرد بگو میخوام خودم ارومش کنم جلوشم هی به بچه بگو این کیه مامان بزرگه یا مادر جون هر چی میخوای صداش کنه

واییییییییییییی متنفرم از اینجور آدما تا جایی ک میتونی پسرت و نده

یعنی بعد این ماجرا هیچی بهش نگفتی و راحت از کنارش رد شدی؟ خونتون کنار همه؟ چرا نمیگی خوشم نمیاد و انجام نده؟ حتی شده با کنایه و طعنه

ووووی یا خداااااا😡😡😡😡من بودم قهوه ایش کرده بودم. یعنی چی؟ چ کار زشتی... اینجوری ارصا میشه یا میخواد بچه رو وابسته خودش کنه؟ چند سالشه؟

به شوهرت حتما این موضوع رو بگو

واااااااااای یاحسینننننننن
من اگه چنین صحنه ای رو ببینم به جنازه‌ی مادرشوهرمم رحم نمیکنم آبرو و شرفشو میبرم زنیکه رو

خاک بر سرش ،، مریضه ،، اصلا نزار بچت پیش ادمای مریض بمونه

متاسفانه این مورد رو زیاد شنیدم تو گهواره
نمیدونم چ علاقه ای دارن ب انجام اینکار
عزیزم من باوجود اینکه میدونم مادرم مثل جونش از دخترم نگهداری میکنه
ولی پیش مادرمم تنها بچمو نمیزارم
شما اجازه نده بدون خودت بچت جایی بره

واي چقدر رو مخ😑😑
حالشو بگير توروخدا

به نظر من اصلا تنها نزارش پیشش بمونه اتفاقابایدسخت بگیری این چیزاهمون موقع بچه رابرمیداشتی میومدی خونه خودت خیلی جدی باش برخورد کن

یا جلوی خواهر شوهر و بقیه بگو کارشو تا خجالت بکشه

اه 😂🫣🥲

این مورد دیگه واقعااااا ندیده بودم 😕😕اه حالم بهم خورد

عزیزم اصلا تنها نده ببره خودتم باهاش برو اون یه نوع مریضی هست

ست نگیر دختر

وای لعنت بهش🤮من بودم جلوی چشمش میرفتم دهن بچمو میشستم😐

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها👩‍❤️‍👩 مامان دوقلوها👩‍❤️‍👩 ۳ ماهگی
بخدا این زنه دیونم کرده دیشب بچها کریه میکردن یکی از قلا رو پاهام بود خاب بود قل دیگه رو زمین بود وقت شیرش بود گریه میکرد مادر شوهرم داشت‌ شام میخورد اومد‌ پاشه خودم برداشتم ک شیر بذم اومد گفت بدش به من گفتم خودم شیر میدم ناراحت شد یه قیاقه کج و راست کرد رفت نشست یهو بعد دو دقه اومد دستشو زد زیر بچه برداش بچه ترسید یهو میگه اون نمیدی اینو میبرم من هیچی نگفتم شوهرم داشت نگاه میکرد فهمید عصبی شدم رفت رختخواب مامانشو اورد انداخت برای خودمونم تو اتاق من رفتم رختخوابمو بیارم پیش بچها گفت چی شده گفتم بچها‌ گریه میکنن عصبیم بعد گفت بگو‌ راستشو گفتم چیزی بگم میگی حساسی گفت نه بگو گفتم چرا مامانت اینکارو کرد اگ بچه رو ندادم شیر بده یعنی خودم میخام نگهدارم بچمو باز اومد اون یکی رو برداشت گفت تو خیلی رو بچها حساس سدی گفتم حساس نیستم من بچهارو ب زور میخابونم اون میاد ماساژ میده پشت گوشاشون و ماساژ میده فشارشون میده گفتم اینا برای بیدار کردن بچه وقتی میخان شیر بدنه یهو هردو بچها گریه کردن منم اصن بلند نشدم شوهرم گفت بچه رو ساکت کن بعد بیا گفتم بزار نگهداره وقتی بچه خوابه دست نزنه گریه های اینا هی بلندتر میشد منم رفتم تچ اشپز خونه ظرفا رو بشورم شوهرم دید من دست نمیزنم خودش اومد تا در اتاق باز شود شوهرمو دید به من گفت بیا بچهاتو بردار من میام میشورم منم گفتم شما ک بیدار کردی خودت نگهدار به من مربوط نیس بعدم رفتم تو اتاق یه ساعتی الاف بودن اومدم دیدم رختخواب پهن کرده یکی از بچهارو هم گذاشته رو جای خودش منم اومدم نشستم رو رختخواب تا صب هم نزاشتم دستش ب بچها بخور صب باز جلو شوهرم بچه رو برداشت ک اروغشو بگیر ه اون ک رفت گفتم بزارش سرجاش
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
سلام خانوما دیشب که همسرم از سر کار آمد با خودش موز آورده بود به من گفت برام شیر موز درست کن شیر نداشتیم گفت من بچه رو نگه میدارم تو برو از مغازه شیر بیار که من خسته ام گفتم باشه بچم ساکت بود گذاشتم پیشش و رفتم وقتی برگشتم دم در رسیده بودم که صدای گریه بچه رو شنیدم زود رفتم داخل که دیدم همسرم نشسته گوشی هم دستش داره تو فیسبوک میگرده وپچمم رو مبل گذاشته بچه آنقدر گریه کرده بود که چشاش قرمز شده بود خیس عرق شده بود صداش گرفته بود زود بچم رو برداشتم بهش میگم چرا بچه آنقدر گریه کرده میگه هر کاری کردم ساکت نشد منم گذاشتم برا خودش گریه کنه تا ساکت شهر مگه بچه خودش هم آروم میشه منم عصبانی شدم بچه رو گرفتم رفتم اتاق ارومش کردم خوابوندم بعدم بالشت وپتوی همسرم آوردم براش گفتم همینجا بخواب شام هم براش ندادم خودمم نخوردم رفتم اتاق پیش بچم درو هم بستم بخدا تا صبح خوابم نبرد هر لحظه اون صحنه گریه بچم یادم میومد جیگرم کباب میشد براش مگه پدر هم این همه سنگ دل بوده
مامان مهرو کوچولو مامان مهرو کوچولو ۳ ماهگی
بیاید یه چیزی براتون تعریف کنم
امشب رفتم مهمونی
همینکه رسیدم دخترم شروع کرد گریه کردن از گشنگی
رفتم تو یه اتاق نشستم تا بهش شیر بدم یهو دیدم همه خانما پاشدن اومدن تو اتاق
یکی پاهاشو قلقلک میداد یکی صداش میزد یکی لپشو دست میزد
این بچه هم حواسش پرت میشد سینه رو ول میکرد
یهو یکیشون گفت این گشنه نیست الکی داره با سینه بازی میکنه
به زور بچه رو از من گرفتن
گفتم این شیر نخورده بذارید سیر شه وگرنه گریه میکنه
گفتن نه تو برو شامتو بخور
گفتم من شام رو شروع کنم پا نمیشم از جام هاا
گفتن عیب نداره ما ساکتش میکنیم
سرتو درد نیارم همینکه نشستم سر سفره صدای جیغ دخترم اومد
جیغ میزدا اصن آبروریزی
اومدن پیشم گفتن گریه میکنم گفتم خب چیکار کنم؟ گفتن شیرش بده گفتم منکه گفتم پا نمیشم خودتون آرومش کنین
هعی مادرشوهرم گفت شیر بگیر بهش بده گفتم نه امروز زیادی شیر خشک خورده
من شامم رو کامل خوردم بااینکه دلم پیش بچه بود ولی گفتم بذار گریه کنه اینا بفهمن چه کار بدی میکنن
آخرش همه گفتن تو حق داشتی حتما یه چیزی میدونستی دیگ
بچه رو گرفتم شروع کردم شیر دادن یهو یکی دیگ اومد بگیرتش همه گفتن نه نه بهش دست نزن بذار سیر شه گریه میکنه
دلم ریش میشد گریه میکرد ولی ارزشش رو داشت
مامان 👑شاه پسر مامان 👑شاه پسر ۱ ماهگی
پارت سوم زایمان:
رفتن گفتن خواهر شوهرم اومد یکم باهام حرف زد بهم آب داد گفت بیا پایین یکم ورزش کن بزار زایمان کنی گفتم نمیتونم برو بگو داداشت بیاد منو ببرین بیمارستان بوعلی ماما گفت ببرش زیر اب گرم خواهرشوهرم گفت بزار برم برات حوله بیارم از تو ساک اون رفت منم رفتم زیر آب گرم که دیدم خواهرم اومد گفتم چجوری اومدی داخل گفت با داد و بیداد اومدم بعدش ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت ۴ سانتی به خواهرم گفت تو بمون پیشش کمکش کن ورزش کنه ساعت نزدیکه ۱۱ بود خواهرم اومد پیشم دیگه بهم آبمیوه و خرما اینا داد باهام ورزش کرد تا ساعت ۱۲ دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی برو روی تخت سجده بخواب تو دردات نفس عمیق بکش هر چقدر گفتم نمیتونم سجده برم خیلی درد دارم گفت گوش‌ندی خواهرت رو بیرون میکنی تو از صبح هرچی میگیم‌گوش نمیدی دیگه خواهرم کمک کرد و رفتم رو تخت ولی واقعا غیر قابل تحمل بود درداش ،یکم دیگه ماما اومد معاینه کرد گفت سر بچت معلومه سجده رو انجام بده و هر وقت حس مدفوع داشتی صدام بزن تا ساعت ی ربع به ۲ سجده و نفس های عمیق انجام دادم که ی دفعه انگار مدفوع داشتم به خواهرم گفتم برو بگو بیاد دارم حس میکنم داره میاد ماما اومد نگاه کرد گفت اره دیگه وقت زایمانته بیا پایین تا بریم اتاق زایمان به خواهرم گفت برو بیرون پیش بقیه به دنیا اومد خبر میدیم بهتون ✨️
مامان زندگی مامان مامان زندگی مامان ۲ ماهگی
سلام مامانا بیاید یکم درد و دل کنیم
پسرم خیلی داره عادت میکنه به مادرشوهرم دارم دق می‌کنم دیگه اینقد که پیش اون آرومه پیش من نیست
خونمم طبقه بالا مادرشوهرمه شوهرم وقتی میبینه بچه بی قراری میکنه یازنگ میزنه مامانش بیاد بالا ببینه چشه یا میگه من میبرمش پایین توام بیا پایین
بعد همش مادشوهرم به بچم میگه مامان و پسرم و هی از این حرفا
یا وقتی میخوام پوشک عوض کنم سریع میاد خودش دیت به کار میشه میگه تو برو کنار خودم پوشک بچمو عوض می‌کنم تو بلد نیستی ( همشم گند میزنه یا به پشت لباس بچه یا زیراندازش یا اصلا زیر انداز نمیندازه چند روز پیش تشک منو به گند کشیده بود)😔
یا وقتی جایی میخوام برم میگه نه حق نداری بچه را ببرید هرجا میخواید برید خودتون برید من نگهش میدارم
بچم اینقد که برا اون میخنده برا من نمیخنده😔
دیشب شوهرم پیشش به شوخی بهم کفت نگا انگار تورو زیاد نمیشناسه مادرشوهرم زد زیر خنده ولی من جیگرم کباب شد با این شوخی
اومدم خونمون باشوهرم بحث کردم گفتم چرا اینجوری گفتی و اینا بعدم به مامانت بگو به بچه من نگه مامان بچم فقط یه مامان داره اونم منم شوهرم کلی بدش اومد بهم میگه حساس شدی و اینا بعدم میگه چرا دیشب که پایین خوابیدیم مامانم گفت تشک بچه را بیار بنداز پیش من بخوابه تو با تشر گفتی نه بیارش پیش خودم مامانم ناراحت شد منم گفتم باید بفهمه بچه باید پیش مامانش بخوابه بی مادر که نیست بچم
توروخدا شما باشید چکار میکنید؟
حالم خییییلیییی بده🥺🥺 توروخدا راهکار بدید چکار کنم
نگید نرو پایین چون من نرم اون میاد بالا میمونه🥺
یعنی میخوان بچمو ازم بگیرن؟🥺😭