مامان ملیسا مامان ملیسا ۱۷ ماهگی
پارت ۳۲
ساک لباسارو برداشتم و در حیاط پشتی آروم باز کردم که صدا نده و نداد خدا روشکر ولی از بستنش میترسیدم
اگه یه ذره سر و صدا میشد مامانم بیدار میشد و دیگه نمیتونستیم بریم پس در حیاط پشتی باز گذاشتم و هوا هم یکم سوز داشت
رفتم سمت دیوار همسایه
خونه همسایمون هیشکی زندگی نمی‌کرد و مرتضی راحت از اونجا منو می‌دید حیاط بزرگ داشتن و مرتضی ام اومد لب دیوار و بهم گفت هرچی بشه پات میمونم و من نمیتونستم برم اون ور ساک لباسام و انداختم و به مرتضی گفتم بیا منو بلند کن از این ور بزار رو دیوار اونم که دید تنها چارمون همینه اومد و این ور منو بلند کرد و دید در بازه به من گفت چرا در و باز گذاشتی سردشون میشه زود بیدار میشن که گفتم ببندم در سر و صدا ایجاد میکنه ولی مرتضی از پله ها رفت بالا و در و نصفه نیمه بست و منو گذاشت رو دیوار و خودشم اومد بالا رفت پایین که منو بگیره که افتاد رو گل و خار گل رفت تو دستش و دیوار هم سیمانی بود خواست دیوار و بگیره افتاد ولی بالاخره منم آورد پایین از بالای دیوار و ما فقط میتونستیم به هم بگیم بدو و میدوییدیم
مامان حوریار مامان حوریار هفته دوازدهم بارداری