مامان باران و پسری مامان باران و پسری ۶ ماهگی
تعطیلاتم تموم شد و شوهرم هیچ حرف مثبت یا منفی نزده
نمیدونم فردا چی میشه
بچه ها فکر نکنید من دلم به این زندگیه که انقدر دلهره دارم
من فقط دلم میسوزه برای خودم و بچه ها
موقعی که من با شوهرم ازدواج کردم یه خونه ۱۰۰ متری بالای خونه مادرش داشت و یه مغازه که اونموقع ۵۰ میلیون قسطی خریده بودد... این مغازه ۵۰ میلیونی که میگم الان شده ۶،۷ میلیارد قیمتش....کمکش کردم قسطاشو پرداخت کنه،خونه ۱۰۰ متری شد ۲۰۰ متر،باع خرید و اتاق ساخت،ماشین خرید ،و کلی طلا و سکه
درسته نتیجه تلاش های خودش بود ولی منم کمکش کردم ،۸ ساله دارم باهاش زندگی میکنم تازه ۳ ماهه حقوق میبینم همشو میدادم بهش،از همه خواسته هام چشم پوشی کردم که فشار نیاد بهش ...الانم سخته همه اینا رو بدم بهشت بگم برو خوشبخت شو سهم منم بشه دو تا بچه و دو ساک لباس

اینا به کنار آینده بچه ها نگرانم میکنه ... پسرم گفت میخوام کار کنم سرمایه از کجا بیارم بگم برو ... دخترم رفت دانشگاه چجوری ببرم بیارمش... خواستن ازدواج کنن جهیزیه و خونه و خرج عروسی میخوان ...
اینا هم حل شه از عهده تربیتشون چجوری بربیام ...چیکار کنم دخترم سر به هوا و پسرم یاغی نشه
کلی نگرانی و سوال تو دلمه ولی دلمم به جداییه
نمیتونم این زندگی رو تحمل کنم
وقتی حالم بدمیشه هر کاری ممکنه ازم سریزنه
واسه همین میخوام تموم شه
مامان مامان دوقلو هام مامان مامان دوقلو هام هفته سی‌وچهارم بارداری
مامان نفس ها مامان نفس ها ۴ سالگی
امشب خیلی شب سخت و غمگینی هست.... اما من امشب یه حرکتی زدم اصصصصصصصلا این انتظار رو از خودم ندااشتم. خجالت میکشم. خواستیم بریم مسجد بچها. زود دکمه اسانسور رو زدن. شااااانس یه دختر تو اسانسور بود که من میشناختمش. خیلی با جراحی زیبای متفاوت شده بود چندین مدل رو صورتش کار کرده بودـ.. من و بچه ها و همسرم بودیم اشتبااااااه کردیم رفتیم تو اسانسور بخاطر اینکه بچه ها سر و صدا نکنن رفتیم داخل اسانسور .. لامصب این دختره زده بود بره طبقه ششم که ما نمیدونستیم اخه طبقه شش نباید میرفت اسانسور خراب..تو این فاصله چند دقیقه گفت بچه ها بزرگ شدن وای واااااای من یهو من خودم نابود شدم گفت. همون شکلی که قبلا بودی من گفتم ماشالله بزنم به تخته دیدم یه طرفم اینه اسانسور یه طرفم همسرم.... بخدا دست خودم نبوووود یهو. با انگشت زدم به شونه دختره... 😅😅😅😭😭😭😭😐😐😐😕رفتیم بالا اسانسور گیررر کرد این حرکتم. یااااااادم رفت یهو شوکه شدیم خدا رو شکر همسرم تونست در رو از داخل باز کنه. بیایم بیرون. شش طبقه پله اومدیم پایین.. الان میگم. دختره. داره در مورد حرکت من چه فکری میکنه