مامان فرهان مامان فرهان ۱۰ ماهگی
مامان هلیا و مهرسا مامان هلیا و مهرسا ۲ سالگی
پارت۲۰
اصلا اون داییت نیست تمام سر و بدن پانسمان و باند پیچی
مادرم چند شب وقتایی ک میرفته پیشش میگفته ابجی جوونم من خیلی زشت شدم موهام کامل سوخته مگه نه مادرم فقط گریه اصلا نمیتونسته حرف بزنه میگفته ابجی الااا ابجی جونم من درد دارم
مامانم میگفته داداشی نگو تو خوب میشی بخیر میریم خونه میگفته ابجی من کوله بار سفرم رو بستم میرم تروخدا مواظب خودت باش من تو این دنیا جز تو کسیو نداشتم ابجی دستاتو میبوسم من روزای اخرمه
من میرم پیش مادرم از این دنیا خیری ندیدم
۷ شب توبیمارستان بود تموم کرد وفوت شد مادرم از اون روز دیگه روی خوشی نداره پیر شده
هر روز داغش تاره تر از دیروز میشه
هر روز میخاد بره سرخاکش
یک ماه قبل اینکه بخاد این اتفاق براش بی افته بهم پیام داد ک دایی من خیلی خلقم تنگه حالم بده نمیدونم چمه فقط خیلی دلگیرم
گفتم دایی بیا خونمون اومد و نشست داشت تعریف میکرد ک دوتا پسراش دستامو میگیرن بابا هم منو تا موقعی کتک میزنه ک سر صورتم خونی بشه و از حال برم زنش هم غش غش خنده میکرد ک خوب میزنی بزن ای توله سگو داییم ۳۲ساله این دنیا رفت تو دلم اشوبه
مامان 🌸بهار🌸 مامان 🌸بهار🌸 ۷ ماهگی
سلام مامانا بیایید یه راهنمایی میخوام ازتون
من خیاطم کاور مبل میدوزم از عید تاالان کارنکردم بخاطر بارداری و بعدم زایمان و اینا
الان میخوام کارمو شروع کنم ولی دو دلم نمیدونم چیکارکنم با بچه میترسم نتونم بدوزم چون کلا خیلی کار اعصاب خوردکنیه الانم با بچه نمیتونم از پسش بتونم بربیام یان
شوهرم تو اسنپ کار مبکنه هرچی بهش میگم بخیر اکثر اوقات میگه ندارم منم دیگ چقدر کوتاه بیام خسته شدم همش حسرت همه چیو بکشم دخترم الان ۲روزه پاهاش عرق سوز شده چندتا پماد خودم داشتم زدم ولی خوب نشد دیشب بهش میگم برو از داروخونه پماد بخر میگه تو میخوای الکی پول خرج کنی🥲
دیگ بچه را نشون دادم‌میگم ببین چقدر عرق سوز شده بنظرت این الکی خرج کردنه بعد یکی محکم زده وسط کتفام و قهر کرده خوابیده😔
من‌میگم کار کنم حداقل اینجور موقعها ب این رو نزنم خودم پاشم برم برا بچم یچی میخوام بخرم بنظرتون چیکارکنم از طرفی میکنم وظیفه اونه باید نیاز هامونا فراهم کنه ولی وقتی فکرشو میکنم میگم اون تو قسطاش و خرجی خونه مونده اینکه ک دیگ‌نمیاد ب من پول تو جیبی بده یا برا بچه یه چیز اضاف بخره میگم حداقل این هنری ک دارمو خرج کنم برا خودم و بچم یکم سختم میشه باید از استراحتم بزنم باز باید با مشتریهای مختلف سرکله بزنم ولی چاره ای ندارم
خیلی دلم گرفته خیلی ناراحتم درد دلمو بهیچکس نمیتونم بگم
راستش خیلی خسته شدم از زندگیم
تامیام حرف بزنم میگه ول کن .بعدا میخریم .ندارم...
منم خیلی قانعم و میسازم باهاش ولی اگه خودم بودم طوری نبود دیگ نمیتونم ب بچه بگم شیرخشک نخور یا پوشک نخواه ک اینا جز نیازهای اصلیمونه
بنظرتون کار کنم یا نکنم با شرایطی ک دارم ؟؟