ادامه تایپیک قبل
نمی‌دونم چقدر تو ریکاوری بودم تا به هوش بیام ولی مامانم می‌گفت دوسه ساعتی طول کشیدن بیارنت....به هوش ک اومدم هیچ دردی نداشتم خیلی حس سبکی میکردم واقعا اون چهل دقیقه برام خیلی عذاب بود شاید بدن من تحمل درد نداشت پمپ درد داشتم قبل اینکه برم اتاق با اون حال بدم فقط میگفتم بگید شوهرم پمپ بگیره ....ب هوش ک اومدم همه جارو تار می‌دیدم وهیچ دردی نداشتم یکی آوردن بغل دستم تازه ب هوش اومده بود بنده خدا خیلی درد داشت پمپ نداشت افتضاح ناله میکرد گریه میکرد می‌گفت اینجا کجاست من کجام من داشتم اونو دلداری میدادم😂😂ببین پمپ درد چقدر لعنتی خوب بود ک من هیچی نمی‌فهمیدم ....بعدش رو کردم ب پرستار گفتم بچم سالمه توروخدا بیارید ببینمش ....آورد بالا سرم دیدم ی دخمل تپل سفید خیلی تار می‌دیدم ب پرستار گفتم شبیه منه؟گفت آره خیلی خوشگله گفتم چ رنگیه پوستش گفت سفید سفید 😂گفتم چشاش رنگیه گفت دیگه اون معلوم نیست چشاش بسته🤣آخه خودم چشام رنگیه دوست داشتم مث خودم بشه بعد اومدن تختم جا بجا کردن بردن بخش تا شب درد نداشتم حتی برای ملاقات آرایش هم کردم قبلش مژه کاشته بودم .....تا اینکه شب اومدن گفتن پاشید راه برید

۲ پاسخ

اون موقع توی تاری دید دنبال رنگ چش بچه بودی😅
مبارک باشه عزیزم ماشاءالله ب تپل بودنش

خوووب

سوال های مرتبط

مامان نینی جون مامان نینی جون روزهای ابتدایی تولد
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان 😍👼رستا👼😍 مامان 😍👼رستا👼😍 ۲ ماهگی
ادامه تجربه سزارین....
آوردند ریکاوری، درد زیادی نداشتم ، بین اون همه، پرستار بچمو آورد و گفت این بچه کیه آنقدر گشنس داره دستاشو میخوره😅 گفتم نکنه بچه منه؟ فامیلمون ک پرسید گفت آره و آوردش بغلم، و خودش گذاشت رو سینه ام و فسقلی حدود نیم ساعت داشت سینه رو می مکید نمیدونم اصلا چیزی اومد دهنش یا ن😆😅 ولی بغلم آروم گرفته بود، بعد پرستاره گفت میبرمش بخش نوزادان و وقتی اومدی بخش، میارم پشت
همون حین حس کردم کم کم دردام شروع شد، ب پرستاره گفتم پمپ درد میخام گفت دیر گفتی🤨 گفتم مگه باید کی میگفتم ، قبلااصلا کسی ازم نپرسید میخای یا ن ک؟!
خلاصه یه ی ربع طول کشید و رفت آورد ،ولی بنظرم اثر خاصی نداره و شیاف دیکلوفناک اثر بهتری داره ....ولی اون لحظه ترسیدم نکنه پشیمون بشم ک چرا پمپ نگرفتم آخه فقط تو ریکاوری میتونستی بگی میخوای یا ن
درد هام لحظه ب لحظه بیشتر می‌شد، بخیه ها میسوخت و اطراف نافم درد میکرد از داخل
پاهامم ک هنوز حسش برنگشته بود و این منو بیشتر عصبی می‌کرد.....
تخت کناری که تازه اومد پیشم، اونم سزارین بود ولی بیهوشی کامل! و اینجا بود خداروشکر کردم ک بی‌حس شدم، چون به هوش اومده بود و جیغ و دادش ب راه بود و ( کسایی که بیهوشی ان، یهویی درد را یکجا می‌فهمن ک خیلی آزاردهندس! ولی بی حسی ها کم کم!)
اون خانم کنار گوشم زیاد ناله می‌کرد، حق داشت ولی خب منم درد داشتم و جیغ های اون انگار درد منم شدیدتر میکرد🤤😪( اینم بگم من نسبت ب درد خیلی مقاومم و جاهایی ک میگم درد داشتم واقعا درد فجیعی بود ک البته عادت ب کولی بازی درآوردن ندارم و سعی میکنم آهسته درد را تحمل کنم)
خلاصه یک ساعت و نیم تو ریکاوری بودم و گفتم میخوایم ببریمت بخش
خوشحال شدم
مامان ویهان👼🏼🩵 مامان ویهان👼🏼🩵 ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳👶🏻💙
ویهان رو که دیدم دیگه بعدش رو از شدت اینکه سرم ها هوشیاریمو برده بودن بین خواب و بیدار بودم یادم نمیاد یهو دیدم اومدم ریکاوری
اون لحظه ک تختمو تو ریکاوری جابجا کردن خیلی درد داشتم وایی
تو ریکاوری زااار میزدم از شدت درد انقدم احساس تنهایی داشتم ...
گریه میکردم میگفتم توروخدا بزارید مامانم بیاد پیشم اخر نتونستم درد رو تحمل کنم گفتم برام پمپ درد بیارید پمپ درد تو ریکاوری زیاد کمک حالم نشد ولی تو بخش خوب بود
رفتم ک بخش مامانمو همسرم اومدن پسرمم اوردن اونجام خیلی درد داشتم ار درد فقط زار میزدم گریه میکردم پمپ درد کفایت نمیکرد برام 🥺❤️‍🩹
خلاصه وقتی ویهان رو اوردن مامانم بغلش گرف همه رفتن سمت ویهان باز من تنها موندم🤣 فقط گریه میکردم 🫠
بعدش دگ از گشنگی هلاک شدع بودم نمیزاشتن جیزی بخورم حتی اب
ساعتی ک مشخص کرده بودن چیزی نخورم گذشت و گفتن باید راه بری
پاشدم راه برم خیلی سخت بود واقعا سختتت و دردناک بود برای من بشخصه
خونریزیم شدید بود موقع راه رفتن گلاب ب روتون اتاقم کثیف شد انگار شیراب باز شدع بود ...🤦🏻‍♀️
اومدم یه چیزی خوردم و خوابیدم ... در کل سزارینم خیلی دردناک بود
میشه گف فقط برش خوردنمو نفهمیدم دردای زیادی کشیدم تا روز بخیه کشیدن اما خب فدای سر بچم هنوزم ک هنوزه ۱۵ روز میگذره بخاطر بالا اوردن تو اتاق عمل سرمو چرخوندن سر درد و گردن وحشتناک هرروز باهامه 🥺🥲
-و این بود قصه ۱۴ اسفند ما👶🏻💙
انشالله همتون بسلامتی فارغ شید که بعد فارغ شدن کلی راه و مسئولیت دارید😍
مامان آوین کوچولو🩷 مامان آوین کوچولو🩷 ۶ ماهگی
مامان 🌸دیان من🌸 مامان 🌸دیان من🌸 ۳ ماهگی
مامان مامان نویان❤️ مامان مامان نویان❤️ ۶ ماهگی
خلاصه همش منتظر بودم کار بخیه تموم کنه ک تموم نمیشد خیلی طول کشید خداییی یه ساعتی شد دیگ کلافه شده بودم ک تموم شد و درد کمرم شروع شد انگار با ساطور کمرمو زده بودن گفتم پمپ درد بیارید دارم میمیرم..خلاصه بردنم ریکاوری اونجا شکممو فشار دادن چون خیلی بی حسی نرفته بود انچنان درد نداشت..ولی بعد ده دقیقه بی حسی رفت درد شکمم شروع شد ای خداااا چ طاقتی به ادم میده انگار سوخته بودم تا زخم قشنگ انگار مثلا اتو رو گذاشتن سر جای زخم ک ایقد داد و بیداد میکردم همونجا بچمم اوردن یکمم شیر خورد سر سینه هم نداشتم اصلا🥴بعدش بردنش ب بقیه نشونش بدن
منم بی حسیم کلا رفت و میخواستن ببرنم بخش ک پرستار اومد باز شکمم فشار بده.‌گفتم بگو یا خدا تو ریکاوری فشار دادن لازم نیست گفت اون ب ما ربطی نداره الان مریض مایی دوباره باید فشار بدم..دستشو گرفته بودم حالا مامانم اینا و شوهرم بالا سرم..جیغ میزدم گریه میکردم ک اونام ب گریه افتادن..هیچ جای عمل به این سختی نبود واقعا..بردنم بخش هنوز شدیدا درد داشتم..
همه خانواده تو اتاق بودن بچمم همونجا بود..دیگ پمپ درد کم کم اثر میذاشت و درد قابل تحمل میشد و من خواب الودتر..واقعا ماه اخر نخوابیده بودم اصلا دیگ خوابیدم برا خودم تو اون همه سر و صدا
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۷


چشامو بسته بودم ک خانومه گفت خوابیدی؟ چشامو باز کردم دیدم نینیم رو اوردن 🥹لای یه پتو صورتی پیچیده بودنش اندازه یه نوخود بود 😭خدایا بهترین حس دنیا بود فقط صورتش مشخص بود حتی موهاشو ندیدم ماسک اکسیژن رو دهنم بود و فقط گونم بیرون بود صورتش رو چسبوندم ب گونم 🥹😭خیلی حس خوبی بود صورتش داااغ بود لباش غنچه بود گفتم خدای من تو چقد کوچولویی مامان 🥹پرستاره گفت همشونم فک میکنن قراره یل بزان 😂و نینی رو بردن و پنج دقیقه بعدش گذاشتن رو یه تخت دیگه و بردن ریکاوری کل تایمی ک تو ریکاوری بودم بیدار بودم و همه خواب بودن یه مانیتور بود رو ب روم شوهرمو میدیدم ک از جلوی در تکون نمبخورد و خیلی نگران بود 🥹یه ماما اومد ماساژ رحمی داد بیحس بودم و هیچی نفهمیدم هر پنج الی ده دقیقه میومد ماساژ میداد همه درد داشتن ولی من درد نداشتم با اینک پمپ درد نداشتم هنوز خلاصه ک من سه چهار ساعتتو ریکاوری بودم و خودم خواستم ک دیر برم بخش چون قبلش میدونستم ک نباید حرف بزنم و سرمو تکون بدم گفتم بهترین فرصته ک حداقل یکی دوساعت اول کسیو نبینم ک بتونم رعایت کنم
مامان امیر علی مامان امیر علی ۷ ماهگی
پارت دو✌️
بریم از تجربه بگیم:
صبح ۲۰ تیر من رفتم بیمارستان و از قبل نامه داشتم بستری شدم و تا ساعت نهونیم نمی‌کردند اتاق عمل میگفتن تخت خالی نیست نه و نیم رفتم اتاق عمل ک بازم تو سالن انتظار منتظر موندم قبل اینکه برم اتاق عمل بهم سوند وصل کردن من یه کم اذیت شدم بخاطر سوند و از زایمان نمیترسیدم ولی از اذیت شدن سوند گریم گرفته بود بعد دیگ رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد بالا سرم گفت کمر ب پایین میخوای یا کامل گفتم کامل گفت این امپول میزنم تو سرم احساس سرگیجه میکنی نترس وقتی امپول و زد گف چند سالته گفتم نوزده همون موقع فهمیدم یه گازی پیچید ته گلوم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ریکاوری هستم و دونفری ک کنارم بودن هی ناله میکردن از درد (عمل بینی داشتن)ولی من اصلا دردی نداشتم چون پمپ درد داشتم فقط حس میکردم دلم سبک شده بعد نیم ساعت از ریکاوری آوردن تو بخش منو بعد اومدن بام شیاف هم گذاشتن ولی واقعا دردی حس نمیکردم خیلی خیلی کم بود دیگ امروز ک پمپ درد و برداشتن یه کم دردا رو فهمیدم دردشم اصلا از بخیه نبود فقط مثل حالت نفخ دلم درد میگیره ک یکی شیاف گذاشتم ک خیلی بهتر شدم
مامان لپ تپلی مامان لپ تپلی ۱۱ ماهگی
سلام مامانا 😍😍
منم اومدم از تجربه ی زایمان سزارینم بگم‌
صبح که رفتم بیمارستان کارای قبل عملو انجام دادن و سوند وصل کردن
سوند وصل کردن برای من درد داشت چون خودمو سفت میکردم
بعدش بردنم اتاق عمل از استرس تمام پاهام می لرزید و سردم بود جوری که با سه تا پتو می لرزیدم بردنم رو تخت خودم بیهوشی رو انتخاب کردم چون از قبل کمر درد داشتم بیهوشی خیلی برای من خوب بود هیچ عوارض سردرد و اینا نداشتم ..بعد عملم تو ریکاوری ده دقیقه ای به هوش اومدم جای برش درد میکرد و سردم بود ولی اوردن تو بخش بهم امپول زدن و شیاف قابل تحمل شد پمپ دردم نداشتم
تازه نذاشتم شکممو فشار بدن🤣🤣ولی با دست جلوی خونریزیمو باز کرد
تا شب یه بار دیگه ام یه امپول مسکن زدن خیلی بهتر شدم
اولین راه رفتنم خیلی خوب بود قبل نسکافه و خرما خوردم بهم خیلی کمک کرد اومدن سوندو کشیدن و رفتم خودمو شستم تو سرویس و شروع کردم به راه رفتن ..هرسری که راه میرفتم لخته میومد و خیلی دردمو اروم میکرد..
از سزارینم خیلی راضی ام برگردم عقب باز انتخابم سزارینه 😬😬
امیدوارم همه بسلامتی زایمان کنید 😍🌹