اینو شوهرم تعریف کرد
میگه وقتی خواهرش بچه دختر دنیا آورد جلو دومادش به خواهرش گفت شما پسر بیارین!! مگه پسرو هر کسی میاره؟
خواهرش ناراحت شده بود و نشسته چشماش اشکی شد و هیچی هم نگفت(کلا کسی جرات ندارم به شوهر من بگه بالای چشمت ابروعه،)
هنوزم همینه شوهرم زبون تلخ و منتقد 🤢🤢🤢
بچه ما دختر شد اینو برام تعریف کرد...
دیشب بچه به خواهر شوهرم بخاطر ازدواج فامیلی دخترش که ۱۴ سالشه خیلی خیلی ریز مونده، همه کار کرده خواهر شوهرم ولی رشد نکرده
خیلی البته باهوشه
شوهرم همش خواهرزاده هاشو میزنه و فحش میده و دعواشون می‌کنه...
به این می‌گفت ریزه میزه.... می‌گفت پدرس.. با چشمای موشت نگاه نکن
یا گفت خدا نکنه دماغ دخترم شبیه دماغ (همین خواهرزاده) بشه....
دخترم کاسه آورد برعکس کرد روش نشست
لیز خورد داشت میفتاد که همین خواهرزاده گرفت، شوهرم از پشت محکم زدش مواظب پاهاش باش....

کلا دیشب جفتی زده بود انگار روی این
اومدم در گوشش گفتم بس کن، بچه دختره، آنقدر ایراد زشتی زشتی ازش نگیر، غرور داره،
من پشت صحنه همش دفاع میکردم از خواهرزادس، میگفتم نه قشنگه، باهوشه، نه اون دخترم رو گرفت باید تشکر کنی....
خلاصه آخر شب. فتم پیشش گفتم دایی باید دختر خودش هم سن تو بشه تا تو رو درک کنه، تو رو خیلی دوست داره، منم دوستت دارم حواسم بود تو هیچی نگفتی، تو خیلی دختر خوبی هستی خدا کنه دختر من مثل تو با ادب با هوش و خانوم باشه
اینو گفتم بچه یهو گریه کرد بغض ش ترکید
خیلی شوهرم کارش زشته،
مجبورش کردم بیاد خواهر زادشو ببوسه
یعنی با اجبار
گند دماغ و ترش رو زبون تلخ🤬🤬🤬

۲۰ پاسخ

عزیزم همسرت ترش رو و زبون تلخ نیست
بلکه یک فرد گستاخ ،وقیح و سایکو هست که نیاز شدید به روانشناس داره

مرسی که خودت اینقدر باشعور و مهربونی
واقعا دل شکستن به خصوص دل شکستن بچه تاوان داره و خدای نکرده به خود آدم برمیگرده به همسرت حتماااا اینو بگو
بگو اگر سلامتی خودت و بچه هات برات مهمه اینطور دل بقیه رو نشکن که خدا قهرش میگیره و دور از جون به خودتون برمیگرده

من جای خواهر شوهرت بودم شوهرتو جوری فحش کش میکردم تا یاد بگیره بچش بی صاحاب نیست. زیادی به شوهرت رو دادن

جدا از بحث از روزی که عکس خودت گذاشتی و دیدم خیلی کنجکاو شدم عکس همسرت ببینم میخوام بدونم فرشته جذاب و دوست داشتنی مثل شما همسر کی شده به نظرم شوهرت خیلی خوش شانس بوده وگرنه .... میشه توراخدا عکس شوهرتم بزاری ببینیم لطفا به خدا نمیدزدیمش 😂😅😅

تو چرا زنش شدی؟ تو با این کمالات؟

ببخشید ببخشید ولی شوهرت به معنای واقعی یه گاو
من باید جای خواهرشوهرت بودم جرش میدادم‌میزاشتمش کنار
دنیا گرده ببین کی سر خودش بیاد

چه کار خوبی کردی که حواست بهش بود یه مثل قدیمی هست که میگه زبون سرخ سر سبز میدهد بر باد شوهرت بالاخره یه جایی این زبونش کار دستش میده 🤕

الهی بگردم چقد درکش کردم بچه رو چون منم یه جوری متفاوت بودم از همسن هام تو فامیل و خیلی خیلی اذیتم کردن
همین رفتارا میشه نقاط تاریک زندگی این بچه که بعدها باید کلی تراپی بره براش
بترسونش شوهرت رو بگو خودتم دختر داری سرت میاد نکن با این بچه

چقدر خودت با شعوری و خوب رفتار کردی

البته ببخشید ها اعصابم خورد شد

این شوهرت جدی جدی یه مشکلی داره ها زیادی رو دادین بهش به خواهر شوهرت بگو به خاطر دخترش جلوش وایسه به تو چه قدش کوتاهه والا من جای خواهرش بودم یه جوری با پشت دست میخوابوندم تو‌دهنش تا یه هفته تاول زبونش رو‌جمع کنه مرتیکه نره خر

دمت گرم فقط خدا گناه کسی رو برا کسی نمی‌نویسه انشالله خودش تقاص این دل شکستن ها رو بده عزیزم

چقدر خواهر شوهرت خانومه که قطع رابطه نکرده
چقدرم خودت دل مهربونی داری که یه دخترو درک میکنی مراقب دختر خودتم باش همچین آدمی اعتماد به نفس دختر خودشم از بین میبره💜

دم خودت گرم
اين گلها هم براي تو🌷🌷🌷

حیف تو... چقد زجر میکشی... درکت میکنم یه جووورایی

کاش اینا آدم بشن درست بشن

منم یکی رو میشناسم ک مث شوهرت😔 گند اخلاق کلا دقیقا همینایی ک گفتی رو باچشام دیدم ازش حتی بدتراش

خدایی چجوری تحملش میکنی آخه... طبق تاپیکات خیلی خودشیفته و از خودراضیه همسرت...

چجور دلش میاد آخه 😢
من جای خواهرشوهرت بودم میدونستم با شوهرت چکارکنم
شوهر خواهرشوهرت هیچی نمیگه

شوهرت ببخشید خیلی بیشعوره ،دل بچه رو نشکنه تقاص پس میده ها ،ب مادرشوهرت بگو باهاش حرف بزنه

سوال های مرتبط

مامان جوجه♥️♥️ مامان جوجه♥️♥️ ۱ سالگی
خانما نمی‌دونم حق با منه یان ...من دیشب خونه مادر شوهرم بودیم دختر خواهر شوهرم جوریه که مثلا اسباب بازی هرچی که پسر من برداره اونم میخواد مصلا اگه پسر من ماشین برداره گریه که ماشین می‌خوام میدیمش من دست پسرم چیز دیگه میدم باز گریه می‌کنه که اونو می‌خوام سر همین قضیه پسر من اعصابش خراب شد جیغای بلند زد کلا چند وقته اعصابش خراب میشه جیغ میزنع ...خواهر شوهرم یک داد بلندی سر بچم زد که بچم تو کرد گوشه ای ...یعنی به تمام معنا انگار تیر زدن تو قلبم...بدم اومد که اینجوری دوبار سر بچم داد زده با این که من تا الان نازک تر از گل به بچش نگفتم ...اون موقع حرفی نزدم گفتم چهارتا شاید بزارن روش تحویل شوهرم بدن ..به شوهرم گفتم میگه عمشه دیگه حالا داد بیداد کرده ..میگم خب چرا بچش بچه منو اذیت می‌کنه سر بچه خودش داد نمیزنه اونم در این حد که بچه تپ کنه گفت ولش کن ادامه نده ....الان میگم کاش جوابشو داده بودم خودم فوقش از شوهرم یه چک میخوردم ...اینقد از دیشب بهم ریختم که مثل ابر بهار دارم گریه میکنم ....نمی‌دونم میگم شاید من حساس شدم شلوغش کردم 😔
مامان یارا مامان یارا ۱ سالگی
مامانم یه عمو داشت اونموقع دبیر بود، وضع مالیش خوب بود. 4 تا دختر مجرد داشته ک تو پرقو بزرگ شده بودن. اما پسر میخواست.

با نذر و نیاز و فلان خدا یه پسر بهش داد چراغونی کرد و احسان کرد و مهمونی داد. میدونین چی شد؟
تا 1 سالگی پسرش عمر نکرد قد و بالای پسرشو ببینه.

یه دخترش پدانشجوی پزشکی بود با یه مردی ازدواج کرد که بعدا معتاد شد و نذاشت طبابت کنه و هوو آورد براش با دوتا بچه!
یه دخترش با پسر عمو ازدواج کرد با پسرعمویی که قصد داشت جای عموشو واسه بچه های عموش پر کنه و مرد خونه باشه. بخاطر ازدواج فامیلی 2 تا پسر مریض دارن الان.
یه دخترش فقط خیلی خوشبخت بود که دو سال پیش پسر 26 ساله ش فوت کرد و الان افسرده ست.
پسرشم ازدواج کرده بچه داره چندتا مغازه و خونه داشت پدرش اجاره اونارو روزی کرده و نمیره سرکار.






مامانم همیشه میگه نباید به زور چیزی از خدا بخوای. چه بسا اگه سرونوشتش ابنجوری نمیشد بالا سر بچه هاش بود و زندگیشون از این بهتر بود. شایدم ربطی نداشته به تولد پسرش اما چون خیلی اصرار داشت حتما باید پسر داشته باشه ابیم اطرافیان اینجوری حا افتاده.



خدا هرچی بده نعمته هرچیم نمیده حکمت. به زور از خدا چیزی نخوایم.
مامان دوران و تو دلی🤰🏻➕👶🏻 مامان دوران و تو دلی🤰🏻➕👶🏻 هفته شانزدهم بارداری
تجربه روز دوم از شیر گرفتن تا الان :
دیشب خیلی شب سختی بود😔پسرم طبق عادتش ساعت۴:۳۰ بیدار ش برای شیر من نزدیکش نشدم تا شیر نخواد خیلی گریه کرد شوهرم تا ساعت۵:۳۰ سرگرمش کرد تا بالاخره خوابید دوباره طبق عادت ساعت۸ بیدار شد و شروع کرد گریه کردن شوهرم سیبزمینی سرخ کرد یکم سرگرم شد خورد و بعد بریدمش بیرون تا نزدیکای ظهر تابش دادیم براش هندونه هم خریدیم اومدیم خونه موقع خوابش بود چون عادت به خوابیدن با میومدی داشت باز کلی گریه کرد منم پا به پاش گریه کردم😭خیلی سخته
با هندونه سرگرمش کردیم یادش رفت شروع کرد خندیدن بعد شوهرم بردش حموم بعد من سوپی که درست کرده بودم رو دادم خورد و بعد ناهار با باباش رفتن خوابیدن

واقعا دم شوهرم گرم خیلی داره همکاری میکنه دوشبه نخوابیده و مدام نگهش میداره نمیذاره من نزدیک شم که پسرمون من رو نبینه بهونه می‌می کنه ،امروزم نرفت سرکار و مرخصی گرفت موند و کلی کمک حالم شد
اگه امروز نبود اصلا نمیتونستم تنهایی از پسش بربیام🥺
مامان سیاوش مامان سیاوش ۱۷ ماهگی
سال ۱۴۰۱ وقتی تازه کرونا تمام شده بود و مدارس حضوری شد من اولین سال تدریسم رو تو یکی از روستاهای اطراف اهوازم پایه پنجم شروع کردم. اسم روستا رو بذارید نگم. ولی اون بچه ها تو سه سال کرونا هیچی بلد نبودن و الکی الکی فقط نمره قابل قبول گرفتن. کتابهای سالهای قبل رو حتی نگاه نکرده بودم و همه بی سواد
اون سال یه شاگردی داشتم که خیلی اذیتم می کرد. به جز اینکه هیچی بلد نبود سر کلاس مدام کتک کاری می کرد و همه رو اذیت می کرد. من فارس بودم و اون روستا همه عرب زبان بودن.
اون بچه فکر می کرد من عربی بلد نیستم و جلوی من فحش پدر مادر به بچه ها می داد مثلا می گفت ک... امک . تا کی رفتم پای تابلو درس بدم یکی از بچه ها گریه می کرد که خانم اسرا به مادرم یا پدرم فحش می ده.
خانواده ی این بچه ضایعات جمع کن بودن و غالبا نظارتی روی بچه نداشتن. وقتی پدرش اومد مدرسه با ۶ متر زبون برگشت گفت دختر من مثل برگ گل می مونه بهش اینجوری نگید، دعواش نکنید.
درحالی که هر روز اولیای دیگه میومدن شکایت که خانم این دختر بچه ی ما رو اذیت می کنه، مدام فحش های کوچه خیابونی می گه.
خلاصه این بچه همه جوره وقت و انرژی من رو سر کلاس گرفته بود.
ادامه...