۱۳ پاسخ

حالا مادر شوهر من با دختراش همه جارو مسافرت گشتن برای ما دریغ از یه بسته شکلات

مبارکتون باشه عزیزم💚چه خوبه که مادرشوهرتون تفاوت قائل نمیشه💐

دستشون درد نکنه
از اسباب بازیش از نزدیک عکس بده

مادرشوهرم هرجا میرفت مسافرت فقط برا شوهرمو پسرم خرید میکرد
برا من هیچی
مگر سوهان یا زرشک و زردچوبه بیاره واسه خونمون

خدا بیامرزه مادرشوهرمو هر جا میرفت برام چیزی میخرید 😢 جاش خالیه پیشمون

اخی دستش درد نکنه.قبول باشه

مبارکه چه مادرشوهرخوبی داری هیچکدومتونو فراموش نکرده واسه ۳تاتونم سوغاتی آورده من راضیم فامیل شوهر برامن نه حداقل واسه بچم بیارن خوشحالش کنن

دمش گرم خدایی انشالله قسمت خودتون بشه
مادرشوهر منم جایی بره برامون هیچی نمیاره

مادرشوهر و خواهرشوهرای من یسری همشون باهم بدون اینکه ب ما خبر بدن رفتن برا شوهرم فقط ی شورتک و رکابی اورده بودن. من هیچی

یاد دوران نامزدی خودم افتادم
مادرشوهرم رفت مشهد
واسه منو و سه تا دختراش شبیه هم بلوز و ی دونه شورت خرید
تا مدت ها میگفت عروسم رو با دخترام فرق ندادم
یکی نیست بگه عروس تنها کسی بود ک از حقوق خودش ب تو خرجی سفر داد
با اینکه خواهرشوهر بزرگم مطلقه و مجرد بود گذاشت رفت خونه دوستش
و من خونه دارش بودم با اینکه شاغل بودم

وستش درد نکنه

مادرشوهر منم رفت مشهد من هر روز برا پدرشوهر و برادر شوهرم غذا می‌فرستادم وقتی برگشت دیدم یه جفت جوراب داد به پسرم همین😐
اون جاریم حتی زنگ نزده بود حال برادرشوهر پدرشوهرمو بپرسه
بعد که فهمید من غذا میدادم نفری ۲۰۰ داد به من و شوهرم اما آخه سوغاتی کیفش یه چیز دیگس

دستش درد نکنه مادرشوهرمنم رفت مشهد یه بسته فقط زعفرون اورد اینم اخر سر گفت شما که هرهفته نهار اینجایین زعفرون همین جا میریزم داخل غذا بخورین😐😐😐

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
خانما چند شب پیش بابام زنگ زد بعد گفت یکی از فامیلای دور دعوت کرده باغ ما رو بهم گفتن به دختر و دامادتونم بگو بیا جمعه ناهار بیان بعد شوهرم انگار خیلی مایل نبود زوری قبول کرد بعد من گفتم راضی نیسیم نمیریم میگفت ما یه خانواده جداییم چون بار اولم بود باید به خودمون زنگ میزدن و شاید میخواستم تعارف کنن به بابات گفتن دختر و دامادتم بیار خلاصه نرفتیم امروز با شوهرم و دخترم سه تایی با موتور رفتیم پارک لب اب چایی و خوراکی خوردیم بعدم رفتیم غذا گرفتیم اومدیم خونه خوردیم و خوابیدم و عصرم نشسیم پا جان سخت خوش گذشت بعد مامانم و اینا از صبح رفته بودن با عمه هام و فامیل باغ تا شب شبم یه سر اومدن به دخترم زدن میگفتن خیلی خوش گذشته و حسابی بازی کردن و کلی اونجا اسباب بازی و زمین والیبال داشته ..از طرفی دلم سوخت گفتم کاش میرفتم باهاشون از طرفیم با شوهر و بچمم خوش گذشت شوهرم میگه ما همینجور میرفتیم سبک میشیدیم ..نظر شما چیه باید بهخودمون میگفتن؟ شوهرم میگه مهمونیا خودمونی و دورهمی به بابات میگفتن میرفتیم ولی این چون بار اول بود و تا حالا رفت و امد نداشتیم باید به خودمون زنگ میزدن
مامان آلا جون مامان آلا جون ۴ سالگی
چند روز پیش یه چیزی با چشمام دیدم که خیلیییییی ترسیدم حالم بد شد واقعا دلم میخواست کاش دنیایی وجود نداشت، دلم نمیخواد انرژی منفی بدم ولی نمیتونم تو دلم نگهش دارم
دخترمو بردم پارک بانوان که امنیت بیشتری داشته باشه، مشغول بازی بودیم که دیدم دو تا دختر حدودا ۱۶ ، ۱۷ ساله انگار که هم سنم نبودن وارد پارک شدن و حرکاتشون طبیعی نبود از کارمون رد شدن و رفتن انتهای پارک که یه مربی ایروبیک کلاسشو اونجا داشت برگزار میکرد و شلوغم بود، بازی آلا که تموم شد گفت مامان بریم انتهای پارک اونا که دارن میرقصنو ببینم مام رفتیم موقع برگشتن دیدم همون دوتادختر رفتن پشت دستشویی و دارن از هم لب میگیرن و همدیگرو لمس میکنن، واقعا حالم بد بدترش این بود منو دیدن و به کارشون ادامه دادن😣 خیلی ترسیدم و دو روز تنم میلرزید، آلا یه لحظه دیدشون و متوجه وحشت من شد گفت چیکار میکنن مامان چرا نمیذاری ببینم مگه چیه؟ اون لحظه نمیدونستم چی بهش بگم فقط دورش کردم و گفتم اونجا سرویس بهداشتیه مامان آلودست نباید بریم اونطرف، شما بودین چیکار میکردین؟