۵ پاسخ

ای جانم تولدش مبارک

🥹🥹مبارکه

تولدش مبارک انشالا موفقیتش جشن بگیری عزیزم

جانممم تولدش مبارک عزیزم😍😘😍الهی تولد۱۲۰ سالگیش

زیر سایه پدرو مادر بزرگ بشه

🥹🥹

سوال های مرتبط

مامان سوین😍 مامان سوین😍 ۱۵ ماهگی
امشب خیلی خیلی دلم گرفته نیمدونم چرا یکسال گذشته از روزی که دختر کوچولوم به دنیا امده خیلی سختی کشیدم تنهایی خیلی وختا از تنهایی جوری هق هق زدم دلم به حال خودم سوخته سن کم تنهایی بچی کوچیکی که هیچی ازش نمیدونی من به تنهایی این جوجومو بزرگ کردم دختری که خیلی نازک نارنجی بود از همه چیز میترسید حتی تو عمرم یک بارم بچی کوچیک ندیده بودم یعینی جوری نبوده که با بچی کوچیکی که تازه بدنیا امده باشم تک فرزند باشی از روزی که دخترم به دنیا امد خیلی سرسخت شدم حتی مامانم میترسید لباساشو عوض کنه یا بلندش کنه من همی اینارو انجام میدادم نمیترسیدم بلندش میکردم یاداوری اون لحظات خیلی برام سخته زخم سزارین و زمستون باشه و بچه ای که بستری باشه فقط گریه میکردم اگه میرفتم ملاقاتش حتی پرستارا هم دلشون به حالم میسوخت اینارو نوشتم که بگم همه چی مگذره چ خوب چ بد دختر کوچولوی من خیلی دوست دارم از هرکسو هر چیز بیشتر تو دلیل نفس کشیدنو ادامه دادن زندگی من هستی همیشه خوشحال باشی الاهی مامانی😘🧸🌻
مامان 🧚🏻Rahil 🧚🏻 مامان 🧚🏻Rahil 🧚🏻 ۱۲ ماهگی
نزدیک میشیم به اون سه روز سختی که پارسال داشتم
روز زایمانم روز شیرینی خوران دختر داییم بود هیچکس نیومد دیدنم تخت کناریم یک عالمه فامیل و دوست و آشنا اومدن ملاقاتش براش کاچی حتی پخته بودن اوردن اما من حتی از طرف شوهرمم دیدنم نیومدن فقط مامانم بود.شوهرم بعد اینکه از اتاق عمل دراومدم ساعت ۱۱ منو دید و با باباش و مادرش رفته بودن تلویزیون بخرن سر پیری قر و فر شون گرفته بود اونم دقیقا روز زایمان من شوهره رو برداشتن بردن براشون چک بنویسه. دو روز بعدشم که با اون درد شدید بخیه و سزارین دخترم بخش اطفال دهخدا بستری شد بخاطر زردی و منی که باید می‌رفتم خونه استراحت میکردم روی یه صندلی پلاستیکی داغون به زور مینشستم و زار زار گریه می‌کردم بخاطر شرایط بچم شرایط خودم حتی تو اون دو روزم کسی دیدنم نیومد خیلی دلم گرفته بود هنوزم که بهش فکر میکنم یا می‌نویسم گریم میگیره... یکی از خانمهایی که با من زایمان کرد بچش زردی داشت بستری شد شوهرش تمام مدت پیششون بود هزار نفر میومدن پیشش بچشو میگرفتن استراحت کنه اما من حتی بابامم نیومد پیشم
دختر همسایه مونو زیر پاش قربانی کردن ساز و دهل آوردن جشن گرفتن و آوردنش خونه از بیمارستان اما من تو یه شب تاریک ساعت ۹ شب درحالیکه چند ساعت قبلش قلبم از دیدن صحنه ی آزمایش خون دادن راحیل سه روزه پاره شده بود و استرس جواب آزمایشش و داشتم با دردی که کل وجودمو گرفته بودم تنها با بدبختی از پله های بیمارستان اومدم پایین حتی کسی نبود دستمو بگیره رسیدم خونه هیچ خبری از هیچ خوش آمد گویی نبود مامانم هول هولی بچه رو گذاشت سرجاش واسفند دود کرد برام و خوابیدیم بدون شام حتی!چند روز بعد مادرم قربانی گرفت و تازه مگس های دور شیرینی پیداشون شد....